درد دل های شما

[هما بانو]

منم منظورم همون آیه بود منتهی نمیخواستم بیانش کنم

[dr30na]

مرسی مسافر کوچولو.....
ولی انقدر صبر کردم و به جایی نرسیدم که دارم کم میارم....
دلم تنگ شده واسه اینکه یه بار از ته دل بخندم....
هر وقت میام خوشحال باشم یه بهوونه واسه ناراحتی دارم.
این من نیستم که با خدا لج کردم... خدا با من لج کرده
هروقت چیزی از خدا خواستم .... نشد...
یه نفر رو از دست دادم...
سرنوشت ما هم اینجوریه دیگه.... شاید روزی که خدا خوشبختی رو بین بنده هاش تقسیم میکرده ، دیر رسیدم ... :(

[m.amin]

دکتر سینا سلام
هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند
خدا اونایی که بیشتر دوست داره سختتر امتحان می کنه
نمونه بارزش امام حسین (ع)

[ساحل]

سلام

مسافر كوچولو

خوش به حالت

حجت قبول

خوش به سعادتت

بيا بغلت كنم

[Mosafer kocholo]

سلام تو رو خدا اينطوري نگيد...
اينقدام لايق نيستم/
من هميشه از خدا خواستم منو عاشق خودش كنه يه عاشق حسابي از اون قديمياش كه با وفا بودن

[ققنوس]

منم خیلی از خدا خواستم عاشق خودش کنم ولی نتیجه این شد که عاشق یکی شدم که اونم عاشق خدا نبود همون یه ضره حبی هم که بود برد دل ما رو هم برد الان موندم چیکار کنم

[Alireza 68]

بسمه تعالی

سلام

نا امید نباشین میدونم داستان تکراری هست ولی برای اوضاع خیلیهامون گویا هست

خداوندی خدا



روزها گذشت و گنجشك با خدا هیچ نگفت



فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت :



می آید ، من تنها گوشی هستم كه غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام كه


دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشك روی شاخه ای از درخت دنیا

نشست .

فرشتگان چشم به لبهایش دوختند ، گنجشك هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود


" با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست ." گنجشك گفت " لانه كوچكی داشتم،


آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی كسی ام . تو همان را هم از من گرفتی .


این طوفان بی موقع چه بود ؟ چه می خواستی از لانه محقرم ؟ كجای دنیا راگرفته


بود ؟ و سنگینی بغضی راه بر كلامش بست. سكوتی در عرش طنین انداز شد .


فرشتگان همه سر به زیر انداختند.


خدا گفت " ماری در راه لانه ات بود . خواب بودی . باد را گفتم تا لانه ات را واژگون


كند. آنگاه تو از كمین مار پر گشودی . گنجشك خیره در خدایی خدا مانده بود.


خدا گفت " و چه بسیار بلاها كه به واسطه محبتم از تو دور كردم و تو ندانسته به


دشمنی ام بر خاستی.


اشك در دیدگان گنجشك نشسته بود . ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های


گریه هایش ملكوت خدا را پر كرد....


و خداوند اینگونه بندگانش را مراقبت میکند


..............
در پناه خدا

[ققنوس]

خیلی قشنگ بود
خیلی خیلی
اشک منو که در اورد
مرسی

[Arman]

خدایا شرمنده اما کم آوردم







خدایا شکرت

[سها]

سلام
آقا آرمان.. چرا این همه ساکت؟؟؟

خدا نکنه کم بیارین.. خدا نکنه بهم بریزین.. خدا نکنه عقب بشینین..
بیاین بیرون از دایره ای که پیچیده شده دورتون..
شاید یکی از راه هاش حرف زدن باشه..دست کم من که اینطوری ام..هر موقع کم بیارم حرف میزنم تا خالی شم..
هر موقع بخواین آماده شنیدن حرفاتون هستم..

نذارین دست و پاگیرتون بشه روزگار... شما غالب باشین.. شما سوار بشین..

توکل کنین.. توسل کنین.. و نذارین سخت بگذره..

میتونین.. مطمئنم میتونین.. بسم الله..

یاعلی.

[ققنوس]

بعلـــــــــــــــــــــــــه
انقدر زدید تو سر و کله ی هم که چویا رفت

بابا یکم ملایمت بخرج میدادین.

(دیدین اینایی که بعد دعو میان دل و روده ها رو جمع میکنن؟! من الان اومدم دل و روده ها رو جمع کنم )

ولی خداییش مدیریت خیلی سخته. خیلی خیلی. مخصوصا تو نت که همش خود ادمه و انگشتاش واسه تایپ.

[m.amin]

انقدر زدید تو سر و کله ی هم که چویا رفت

ققنوس جان چویا کیه؟! کجا رفت؟!

[ققنوس]

اشتب شد.
پوریا

[m.amin]

فکر کردم نمی خواین مستقیم بگید وگرنه نمی پرسیدم

[سها]

سلام بهنام خانِ گل..
اخوی شما که میدونی مدیریت سخته.. شما که میدونی دل و روده جمع کردن نتیجه اش چیه.. دیگه چرا؟!! ( )

خوبی شما؟
چه خبرا؟؟
چرا هی میرین و میاین؟؟ چرا نمیمونین؟؟