1388 ارديبهشت 23، 20:30
ویرایش شده
(1388 ارديبهشت 23، 18:02)پرواز نوشته است: سلام به همه
بي نام خانم ، خوشحالم از اينكه شادي و مارو هم شاد ميكني ايشالا هميشه خندون باشي.
امروز اومدم كه يه كم درد دل اينجا بنويسم ولي حيف كه نميتونم همه حرفايي كه توي دلم هست رو اينجا بزنم حيف...
بچه ها برام دعا كنيد چون ناگفته هاي دلم بدجوري اذيتم ميكنه و به هيچ كس جز خدا نميتونم بگم، اي كاش عزيز دلم يه كم دركم ميكرد آخه بيشتر از اينا ازش انتظار داشتم، اما اميدوارم هرجا كه هست خوش باشه و سلامت و هميشه براش دعا ميكنم كه خدايا خداوندا ، يه مو از سرش كم نكن. آخه بدبختي درد دل هم مجاز نيست.
ولي خدا ميدونه انقد دوسش دارم.......
خدا ميدونه روزي نميشه كه يادش نكنم چون با حرفا و كاراش يادگاري هاي زيادي از خودش به جا گذاشته
نميخواستم بگم اما اين يه نكته تو دلم مونده اگه نگم مي ميرم، اون روز كه ديدمش ميخواستم داد بزنم بهش بگم از ته دل ميخوامت ولي نميشد، هربار كه از چند قدميش رد ميشدم تو دلم كلي قربون صدقه اش ميرفتم.
ميدونم كه خدا ما رو به هم ميرسونه
دير و زود داره ، سوخت و سوز نداره
پس ما دوتامون همدردیم،چون عشق منم منو درک نکرد،
البته نه تنها عشقم بلکه خونوادم هم منو درک نکردن،
بیخیاااااااااااااااااااااااااااااااااااال
یه مدینه،یه بقیعه،یه امامی که حرم نداره،
سینه زنهاش،کسی نیست تا،روی قبرش یدونه شمع بذاره،
دل بی تاب،دیگه شد آب،که توو آفتاب نه سایبونی داره،
نه یه خادم،نه یه زائر،نه کنارش یه روضه خونی داره،
امون ای دل،امون از غریبی...
سینه زنهاش،کسی نیست تا،روی قبرش یدونه شمع بذاره،
دل بی تاب،دیگه شد آب،که توو آفتاب نه سایبونی داره،
نه یه خادم،نه یه زائر،نه کنارش یه روضه خونی داره،
امون ای دل،امون از غریبی...