امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 4.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شعر و نثر ادیبان

دوست ...


هر زمان كه از جور ِ روزگار
و رسوايي ِ ميان ِ مردمان
در گوشه ي تنهايي بر بينوايي ِ خود اشك مي ريزم،
و گوش ِ ناشنواي آسمان را با فريادهاي بي حاصل ِ خويش مي آزارم،
 
و بر خود مي نگرم و بر بخت ِ بد ِ خويش نفرين مي فرستم،
و آرزو مي كنم كه اي كاش چون آن ديگري بودم،
كه دلش از من اميدوارتر
و قامتش موزون تر
و دوستانش بيشتر است.
 
و اي كاش هنر ِ اين يك
و شكوه و شوكت ِ آن ديگري از آن ِ من بود،
 
و در اين اوصاف چنان خود را محروم مي بينم
كه حتي از آنچه بيشترين نصيب را برده ام
كمترين خرسندي احساس نمي كنم.
 
اما در همين حال كه خود را چنين خوار و حقير مي بينم
از بخت ِ نيك، حالي به ياد تو مي افتم،
 
و آنگاه روح ِ من
همچون چكاوك ِ سحر خيز
بامدادان از خاك ِ تيره اوج گرفته
و بر دروازه ي بهشت سرود مي خواند
 
و با ياد ِ عشق ِ تو
چنان دولتي به من دست مي دهد
كه شأن ِ سلطاني به چشمم خوار مي آيد
و از سوداي مقام ِ خود با پادشاهان، عار دارم.


ویلیام شکسپیر 53
[img=0x0]http://www.ehda.ir/StaticPages/Pictures/468X60-1.gif[/img]

تنها با شهرت نیست که میتوان جاودانه شد ... این است راز جاودانگی...

اينک خسته تر از پروانه ، سالهاست گرد روياهاي سرخ باغچه خويش پر مي زنم و هنوز غربت تلخ هميشه را مزه مزه مي کنم . من خسته ام و حاجتي به تائيد هيچ پروانه اي نيست ...
خسته ام و به انتظار فردایی که شاید هرگز نباشد و نیاید نشسته ام .
غمگین و تنها ...
از غم نفس هایی که به شماره افتاده است و چهرهء مادری که خسته است ... و کودک اش را می بیند که هر چند دیگر کوچک نیست اما ناتوان تر از دیروز های دور در گوشه ای افتاده است و نفس های آخر را می کشد.
و  آیا به راستی تو با خود می اندیشی کسی پیدا می شود که مرهم دردهای من باشد؟
که خدا را بداند و درد را بشناسد؟
که رفتنی ست و خواهان ماندن است؟

53بیا ما هم جاودانه شویم . ما می توانیم 53

به اینجا سر بزن : اهدای زندگیKhansariha (8)
شبی تب داشتم، رفتی و قرص ماه آوردی
برایم شیشه ای از عطر بسم الله آوردی

من از صد بار اسماعیل و هاجر، تشنه تر بودم
تو این زمزم ترین را از کدامین راه آوردی؟

من از بی قبلگانم، کافری از من نمی پرسد
مسلمان کافرا! کی رو بدین درگاه آوردی؟

عزیز مصر بود این دل که دادم بر تواش روزی
امان از گرگ یوسف خورده ای کز چاه آوردی

دوباره شنبه ام تعطیل شد، یک شنبه ام تعطیل
دوباره یادم از آن جمعه ی ناگاه آوردی

(علیرضا قزوه)

53  طرح ختم قرآن 53

 .
   از دسـت و زبان که برآید   ---   کز عهده‌ی شکرش به درآید
.
 آن روزها ...
     
آن روزها من به سلیقه کسی که دوستم داشت و دوستش داشتم
سر تا پایِ زندگیم را آبی کرده بودم .
آبی آبی .
آبی به رنگ دریا .
و نا گهان یک روز او را دست در دست کسی دیدم که
سر تا پایش زرد بود .
زرد ، مثل نور .
من شنا نمی دانستم .
دلم فرصت نداد تا شنا یاد بگیرم .
و غرق شدم
در دریایِ آبی بیکران رویاها
و کابوسها !



(از نمایشنامه چیزی شبیه زندگی - حسین پناهی53 )
[img=0x0]http://www.ehda.ir/StaticPages/Pictures/468X60-1.gif[/img]

تنها با شهرت نیست که میتوان جاودانه شد ... این است راز جاودانگی...

اينک خسته تر از پروانه ، سالهاست گرد روياهاي سرخ باغچه خويش پر مي زنم و هنوز غربت تلخ هميشه را مزه مزه مي کنم . من خسته ام و حاجتي به تائيد هيچ پروانه اي نيست ...
خسته ام و به انتظار فردایی که شاید هرگز نباشد و نیاید نشسته ام .
غمگین و تنها ...
از غم نفس هایی که به شماره افتاده است و چهرهء مادری که خسته است ... و کودک اش را می بیند که هر چند دیگر کوچک نیست اما ناتوان تر از دیروز های دور در گوشه ای افتاده است و نفس های آخر را می کشد.
و  آیا به راستی تو با خود می اندیشی کسی پیدا می شود که مرهم دردهای من باشد؟
که خدا را بداند و درد را بشناسد؟
که رفتنی ست و خواهان ماندن است؟

53بیا ما هم جاودانه شویم . ما می توانیم 53

به اینجا سر بزن : اهدای زندگیKhansariha (8)
برای تو و خویش ... 


برای تو و خویش
چشمانی آرزو می‌كنم
كه چراغ‌ها و نشانه‌ها را
در ظلمات‌مان
ببیند
 
گوشی
كه صداها و شناسه‌ها را
در بیهوشی‌مان
بشنود
 
برای تو و خویش، روحی
كه این همه را
در خود گیرد و بپذیرد

و زبانی
كه در صداقت خود
ما را از خاموشی خویش
بیرون كشد
و بگذارد
از آن چیزها كه در بندمان كشیده است
سخن بگوییم



شعری از مارگوت بیکل53
[img=0x0]http://www.ehda.ir/StaticPages/Pictures/468X60-1.gif[/img]

تنها با شهرت نیست که میتوان جاودانه شد ... این است راز جاودانگی...

اينک خسته تر از پروانه ، سالهاست گرد روياهاي سرخ باغچه خويش پر مي زنم و هنوز غربت تلخ هميشه را مزه مزه مي کنم . من خسته ام و حاجتي به تائيد هيچ پروانه اي نيست ...
خسته ام و به انتظار فردایی که شاید هرگز نباشد و نیاید نشسته ام .
غمگین و تنها ...
از غم نفس هایی که به شماره افتاده است و چهرهء مادری که خسته است ... و کودک اش را می بیند که هر چند دیگر کوچک نیست اما ناتوان تر از دیروز های دور در گوشه ای افتاده است و نفس های آخر را می کشد.
و  آیا به راستی تو با خود می اندیشی کسی پیدا می شود که مرهم دردهای من باشد؟
که خدا را بداند و درد را بشناسد؟
که رفتنی ست و خواهان ماندن است؟

53بیا ما هم جاودانه شویم . ما می توانیم 53

به اینجا سر بزن : اهدای زندگیKhansariha (8)
[تصویر:  1_337966_pNdbB8rL.jpg]
میان خاک، سر از آسمان درآوردیم
چقدر قمری بی آشیان درآوردیم

وجب وجب تن این خاک مرده را کندیم
چقدر خاطره ی نیمه جان درآوردیم


چقدر چفیه و پوتین و مهر و انگشتر
چقدر آینه و شمعدان درآوردیم

لبان سوخته ات را شبانه از دل خاک
درست موسم خرماپزان در آوردیم


به زیر خاک به خاکستری رضا بودیم
عجیب بود که آتشفشان درآوردیم

به حیرتیم که ای خاک پیر با برکت
چقدر از دل سنگت جوان درآوردیم


چقدر خیره به دنبال ارغوان گشتیم
ز خاک تیره ولی استخوان درآوردیم

برای آنکه بگوییم با شما بودیم
چقدر از خودمان داستان درآوردیم*


شما حماسه سرودید و ما به نام شما
فقط ترانه سرودیم، نان درآوردیم

به بازی اش نگرفتند و ما چه بازی ها
برای این سر بی خانمان درآوردیم


و آب های جهان تا از آسیاب افتاد
قلم به دست شدیم و زبان درآوردیم

(سعید بیابانکی)
*این بیت را محمد سعید میرزایی به این غزل هدیه کرد.

53  طرح ختم قرآن 53

 .
   از دسـت و زبان که برآید   ---   کز عهده‌ی شکرش به درآید
.
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز،
نه این دقایق خوش‌بو، که روی شاخه‌ی نارنج می‌شود
خاموش،
نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این
گل شب‌بوست،
نه، هیچ‌چیز مرا از هجوم خالی اطراف
نمی‌رهاند
.
و فکر می‌کنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد...



سهراب 53
[img=0x0]http://www.ehda.ir/StaticPages/Pictures/468X60-1.gif[/img]

تنها با شهرت نیست که میتوان جاودانه شد ... این است راز جاودانگی...

اينک خسته تر از پروانه ، سالهاست گرد روياهاي سرخ باغچه خويش پر مي زنم و هنوز غربت تلخ هميشه را مزه مزه مي کنم . من خسته ام و حاجتي به تائيد هيچ پروانه اي نيست ...
خسته ام و به انتظار فردایی که شاید هرگز نباشد و نیاید نشسته ام .
غمگین و تنها ...
از غم نفس هایی که به شماره افتاده است و چهرهء مادری که خسته است ... و کودک اش را می بیند که هر چند دیگر کوچک نیست اما ناتوان تر از دیروز های دور در گوشه ای افتاده است و نفس های آخر را می کشد.
و  آیا به راستی تو با خود می اندیشی کسی پیدا می شود که مرهم دردهای من باشد؟
که خدا را بداند و درد را بشناسد؟
که رفتنی ست و خواهان ماندن است؟

53بیا ما هم جاودانه شویم . ما می توانیم 53

به اینجا سر بزن : اهدای زندگیKhansariha (8)
.

 کلماتم را 

 در جستجوی سحر می شویم 

 لحظه هایم را 

 در روشنی باران ها 

 تا برای تو شعری بسرایم، روشن 

 تا که بی دغدغه، بی ابهام 

 سخنانم را 

 در حضور باد 

 این سالک دشت و هامون 

 با تو بی پرده بگویم 

 که تو را 

 دوست می دارم تا مرز جنون ... 




( دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی )




53





پایداری، تا رستگاری ...




[تصویر:  05_blue.png]

سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم

ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم


چو گلدان خالی لب پنجره

پر از خاطرات ترک‌خورده‌ایم


اگر داغ دل بود، ما دیده‌ایم

اگر خون دل بود، ما خورده‌ایم


اگر دل دلیل است، آورده‌ایم

اگر داغ شرط است، ما برده‌ایم


اگر دشنۀ دشمنان، گردنیم

اگر خنجر دوستان، گُرده‌ایم


گواهی بخواهید، اینک گواه

همین زخم‌هایی که نشمرده‌ایم


دلی سر بلند و سری سر به زیر

از این دست عمری به سر برده‌ایم

 
قیصر امین پور53
[img=0x0]http://www.ehda.ir/StaticPages/Pictures/468X60-1.gif[/img]

تنها با شهرت نیست که میتوان جاودانه شد ... این است راز جاودانگی...

اينک خسته تر از پروانه ، سالهاست گرد روياهاي سرخ باغچه خويش پر مي زنم و هنوز غربت تلخ هميشه را مزه مزه مي کنم . من خسته ام و حاجتي به تائيد هيچ پروانه اي نيست ...
خسته ام و به انتظار فردایی که شاید هرگز نباشد و نیاید نشسته ام .
غمگین و تنها ...
از غم نفس هایی که به شماره افتاده است و چهرهء مادری که خسته است ... و کودک اش را می بیند که هر چند دیگر کوچک نیست اما ناتوان تر از دیروز های دور در گوشه ای افتاده است و نفس های آخر را می کشد.
و  آیا به راستی تو با خود می اندیشی کسی پیدا می شود که مرهم دردهای من باشد؟
که خدا را بداند و درد را بشناسد؟
که رفتنی ست و خواهان ماندن است؟

53بیا ما هم جاودانه شویم . ما می توانیم 53

به اینجا سر بزن : اهدای زندگیKhansariha (8)
گاهي بايد رفت
و آنچه ماندني ست را جا گذاشت
مثل ياد
مثل خاطره
مثل لبخند
رفتنت ماندني و باارزش مي شود وقتي که بايد بروي ، بروي
و ماندنت پوچ و بي فايده ست وقتي که نبايد بماني ، بماني


آنا گاوالدا (رمان نویس مشهور فرانسوی) 53
[img=0x0]http://www.ehda.ir/StaticPages/Pictures/468X60-1.gif[/img]

تنها با شهرت نیست که میتوان جاودانه شد ... این است راز جاودانگی...

اينک خسته تر از پروانه ، سالهاست گرد روياهاي سرخ باغچه خويش پر مي زنم و هنوز غربت تلخ هميشه را مزه مزه مي کنم . من خسته ام و حاجتي به تائيد هيچ پروانه اي نيست ...
خسته ام و به انتظار فردایی که شاید هرگز نباشد و نیاید نشسته ام .
غمگین و تنها ...
از غم نفس هایی که به شماره افتاده است و چهرهء مادری که خسته است ... و کودک اش را می بیند که هر چند دیگر کوچک نیست اما ناتوان تر از دیروز های دور در گوشه ای افتاده است و نفس های آخر را می کشد.
و  آیا به راستی تو با خود می اندیشی کسی پیدا می شود که مرهم دردهای من باشد؟
که خدا را بداند و درد را بشناسد؟
که رفتنی ست و خواهان ماندن است؟

53بیا ما هم جاودانه شویم . ما می توانیم 53

به اینجا سر بزن : اهدای زندگیKhansariha (8)
راهي نشان‌ام بده که مرا به سوي زند‌گي حقيقي رهسپار کند
باکي از هجوم طوفان‌هاي سهمگين نيست مرا
مي‌دانم شهامت لازم براي اين ستيز را خواهم يافت
مي‌دانم که ايمان ياري‌رسانم خواهد بود
مي‌دانم که بر ترس غلبه خواهم کرد
راه را نشان‌ام بده

راهي نشان‌ام بده به سوي افقي روشن‌تر
آن‌جا که روح فرمان‌رواي جسم باشد
باکي از هجوم غم و پريشاني نيست مرا
سراسر زند‌گي امواج خشم درگذرند
اگر روزي به انتهاي جستجو برسم
آن‌گاه
راه را نشان‌ام بده

راهي نشان‌ام بده و بگذار با شجاعت اوج بگيرم
فراتر از حزن بيهوده از براي گنجينه‌هاي بي‌ارزش
فراتر از افسوس‌هايي که مرهم را در زمان مي‌يابند
فراتر از پيروزي‌هاي کوچک يا شادي‌هاي زودگذر
تا بلندايي که تمامي‌شان بازي‌هاي کودکانه‌اي بيش نباشند
راه را نشان‌ام بده

راهي نشان‌ام بده به سوي صلحي ابدي
که از درون مي تراود
تا توقف تمامي کشاکش‌هاي جسماني
تا پرتوافکني تن با روشناي روح
هر چه سفر و ستيز دشوار باشد
خواهان آن هستم
راه را نشان‌ام بده




الا ويلر ويلکاکس (نویسنده و شاعر آمریکایی) 53

ترجمه : مينا توکلي ، احسان قصري
[img=0x0]http://www.ehda.ir/StaticPages/Pictures/468X60-1.gif[/img]

تنها با شهرت نیست که میتوان جاودانه شد ... این است راز جاودانگی...

اينک خسته تر از پروانه ، سالهاست گرد روياهاي سرخ باغچه خويش پر مي زنم و هنوز غربت تلخ هميشه را مزه مزه مي کنم . من خسته ام و حاجتي به تائيد هيچ پروانه اي نيست ...
خسته ام و به انتظار فردایی که شاید هرگز نباشد و نیاید نشسته ام .
غمگین و تنها ...
از غم نفس هایی که به شماره افتاده است و چهرهء مادری که خسته است ... و کودک اش را می بیند که هر چند دیگر کوچک نیست اما ناتوان تر از دیروز های دور در گوشه ای افتاده است و نفس های آخر را می کشد.
و  آیا به راستی تو با خود می اندیشی کسی پیدا می شود که مرهم دردهای من باشد؟
که خدا را بداند و درد را بشناسد؟
که رفتنی ست و خواهان ماندن است؟

53بیا ما هم جاودانه شویم . ما می توانیم 53

به اینجا سر بزن : اهدای زندگیKhansariha (8)
اگر بتوانم قلبي را از شکستن باز دارم
بيهوده نزيسته‌ام
اگر بتوانم دردي را تسکين دهم يا کم کنم
يا به سينه سرخي افتاده ياري دهم

به آشيانه‌اش برگردد

بيهوده نزيسته‌ام




اميلي ديکنسون 53

(شاعر قرن نوزدهم آمریکایی - شاعر قطعه معروف ؟I'm nobody! Who are you" (من هیچکسم تو که هستی؟ )

[img=0x0]http://www.ehda.ir/StaticPages/Pictures/468X60-1.gif[/img]

تنها با شهرت نیست که میتوان جاودانه شد ... این است راز جاودانگی...

اينک خسته تر از پروانه ، سالهاست گرد روياهاي سرخ باغچه خويش پر مي زنم و هنوز غربت تلخ هميشه را مزه مزه مي کنم . من خسته ام و حاجتي به تائيد هيچ پروانه اي نيست ...
خسته ام و به انتظار فردایی که شاید هرگز نباشد و نیاید نشسته ام .
غمگین و تنها ...
از غم نفس هایی که به شماره افتاده است و چهرهء مادری که خسته است ... و کودک اش را می بیند که هر چند دیگر کوچک نیست اما ناتوان تر از دیروز های دور در گوشه ای افتاده است و نفس های آخر را می کشد.
و  آیا به راستی تو با خود می اندیشی کسی پیدا می شود که مرهم دردهای من باشد؟
که خدا را بداند و درد را بشناسد؟
که رفتنی ست و خواهان ماندن است؟

53بیا ما هم جاودانه شویم . ما می توانیم 53

به اینجا سر بزن : اهدای زندگیKhansariha (8)
یاد من باشد فردا دم صبح
جور دیگر باشم
بد نگویم به هوا، آب ، زمین...
مهربان باشم، با مردم شهر
و فراموش کنم، هر چه گذشت
خانه ی دل، بتکانم از غم
و به دستمالی از جنس گذشت ،
بزدایم دیگر، تار کدورت، از دل
مشت را باز کنم، تا که دستی گردد
و به لبخندی خوش
دست در دست زمان بگذارم
یاد من باشد فردا دم صبح
به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم
و به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش نگردد فردا
زندگی شیرین است، زندگی باید کرد...
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif]~~...ko0ochak basho0o ASHEgh ke ESHGH midanad ayin b0zo0org kardanat [email=r@A]r@A[/email]**!!!...~~
   
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif] 
[تصویر:  ko4o_96670753446949498754.png]



آدم‌ها
عطرشان را با خودشان مي‌آورند
جا مي‌گذارند
و مي‌روند‌‌
آدم‌ها
مي‌آيند و مي‌روند
ولي
توي خواب‌هاي‌مان مي‌مانند‌


آدم‌ها
مي‌آيند و مي‌روند
ولي
ديروز را با خود نمي‌برند‌‌
آدم‌ها
مي‌آيند
خاطره‌هايشان را جا مي‌گذارند
و مي‌روند‌‌


آدم‌ها
مي‌آيند
تمام برگ‌هاي تقويم بهار مي‌شود
مي‌روند
و چهار فصل پاييز را
با خود نمي‌برند‌‌

آدم‌ها
وقتي مي‌آيند
موسيقي‌شان را هم با خودشان مي‌آورند
و وقتي مي‌روند
با خود نمي‌برند‌‌


آدم‌ها
مي‌آيند
و مي‌روند
ولي
در دلتنگي‌هايمان‌‌
شعرهايمان‌‌
روياهاي خيس شبانه‌‌مان مي‌مانند‌‌‌
...


هرتا مولر ( نويسنده و شاعر آلماني که در سال 2009 برنده جايزه نوبل ادبيات شد ) 53
[img=0x0]http://www.ehda.ir/StaticPages/Pictures/468X60-1.gif[/img]

تنها با شهرت نیست که میتوان جاودانه شد ... این است راز جاودانگی...

اينک خسته تر از پروانه ، سالهاست گرد روياهاي سرخ باغچه خويش پر مي زنم و هنوز غربت تلخ هميشه را مزه مزه مي کنم . من خسته ام و حاجتي به تائيد هيچ پروانه اي نيست ...
خسته ام و به انتظار فردایی که شاید هرگز نباشد و نیاید نشسته ام .
غمگین و تنها ...
از غم نفس هایی که به شماره افتاده است و چهرهء مادری که خسته است ... و کودک اش را می بیند که هر چند دیگر کوچک نیست اما ناتوان تر از دیروز های دور در گوشه ای افتاده است و نفس های آخر را می کشد.
و  آیا به راستی تو با خود می اندیشی کسی پیدا می شود که مرهم دردهای من باشد؟
که خدا را بداند و درد را بشناسد؟
که رفتنی ست و خواهان ماندن است؟

53بیا ما هم جاودانه شویم . ما می توانیم 53

به اینجا سر بزن : اهدای زندگیKhansariha (8)
.

 تا بپیوندد به دریا کوه را تنها گذاشت 

 رود رفت اما مسیر رفتنش را جا گذاشت 


 هیچ وصلی بی جدایی نیست، این را گفت رود 

 دیده گلگون کرد و سر بر دامن صحرا گذاشت 


 هر که ویران کرد ویران شد در این آتش سرا 

 هیزم اول پایه ی سوزاندن خود را گذاشت 


 اعتبار سربلندی در فروتن بودن است 

 چشمه شد فواره وقتی بر سر خود پا گذاشت 


 موج راز سر به مهری را به دنیا گفت و رفت 

 با صدف هایی که بین ساحل و دریا گذاشت ... 




( فاضل نظری )




53





پایداری، تا رستگاری ...




[تصویر:  05_blue.png]
هيچکس سرش آنقدر شلوغ نيست
که زمان از دستش در برود و شما را از ياد ببرد
همه چيز برمي گردد به اولويت هاي آن آدم
اگر کسي به هر دليلي تو را يادش رفت
فقط يک دليل دارد
تو جزو اولويت هايش نيستي




پائولو کوئيلو 53
[img=0x0]http://www.ehda.ir/StaticPages/Pictures/468X60-1.gif[/img]

تنها با شهرت نیست که میتوان جاودانه شد ... این است راز جاودانگی...

اينک خسته تر از پروانه ، سالهاست گرد روياهاي سرخ باغچه خويش پر مي زنم و هنوز غربت تلخ هميشه را مزه مزه مي کنم . من خسته ام و حاجتي به تائيد هيچ پروانه اي نيست ...
خسته ام و به انتظار فردایی که شاید هرگز نباشد و نیاید نشسته ام .
غمگین و تنها ...
از غم نفس هایی که به شماره افتاده است و چهرهء مادری که خسته است ... و کودک اش را می بیند که هر چند دیگر کوچک نیست اما ناتوان تر از دیروز های دور در گوشه ای افتاده است و نفس های آخر را می کشد.
و  آیا به راستی تو با خود می اندیشی کسی پیدا می شود که مرهم دردهای من باشد؟
که خدا را بداند و درد را بشناسد؟
که رفتنی ست و خواهان ماندن است؟

53بیا ما هم جاودانه شویم . ما می توانیم 53

به اینجا سر بزن : اهدای زندگیKhansariha (8)


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان