امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 4.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شعر و نثر ادیبان

عاشقت باشم و پنهان کنم و پیر شوم 
این خودش فلسفه ی عشق درونی من است

هی نگاهت بکنم ، گم بشوم در چشمت 
گم شدن در شب چشمان تو پیدا شدن است 

عمران میری

53 53 53 53
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
[تصویر:  923116_250271421786320_2050749647_n.jpg]

53  طرح ختم قرآن 53

 .
   از دسـت و زبان که برآید   ---   کز عهده‌ی شکرش به درآید
.
 سپاس شده توسط
به من می گفتن دیوونه،ولی من دیوونه نیستم!
قضیه بر می گرده به چند سال پیش،بعد از اینکه مادرم فوت کرد واسه اینکه از خاطرات خونه خلاص بشم یه آپارتمان توی ساختمونی چند طبقه اجاره کردم،اما خیلی زود فهمیدم توی همسایگیم یه مادر و پسر زندگی می کنن که از شانس من پسرِ هم اسم من بود!
مادرش هم دائم اون رو صدا می زد،لحن صداش طوری بود که حس می کردم مادرم داره صدام می زنه،روزهای اول کلی کلافم می کرد اما بعدش سعی کردم از این اتفاق لذت ببرم، شروع کردم به جواب دادن!
مادرِ اون ور دیوار به پسرش می گفت شام حاضره،من این ور دیوار جواب می دادم الان میام،خیلی احمقانه بود ولی خب من صداش رو واضح می شنیدم،فکر می کردم مادرمه!می گفت شال گردن چه رنگی واست ببافم،می گفتم آبی،حتی وقتی صبح ها بیدارش می کرد بهش التماس می کردم بذاره پنج دقیقه بیشتر بخوابم!
راستش من هیچ وقت پسرش رو ندیدم،فقط چند بار خودش رو یواشکی از پنجره دید زدم که می رفت بیرون،موهاش خاکستری بود،همیشه با کلی خرید بر می گشت.
یه بار هم جرأت کردم و واسش یه نامه نوشتم'من هم اسم پسر شما هستم و شما رو مثل مادرم دوست دارم'!
تا اینکه یه روز داستان بدجور بیخ پیدا کرد،یکی از دوست هام فهمید تو خونه دارم با خودم حرف می زنم،اونم دلسوزیش گل کرد و تا به خودم اومدم دیدم به زور بردنم تیمارستان،می گفتن اسکیزوفرنی دارم!
توی تیمارستان کلی داروی حال به هم زن به خوردم دادن و واسم پرونده تشکیل دادن،من چند هفته ای بین بیمارهای اسکیزوفرنی زندگی می کردم که یکیشون فکر می کرد 'استیون اسپیلبرگ' شده،یکی دیگه هم فکر می کرد تونسته با روح 'بتهوون' ارتباط برقرار کنه،حالا این وسط من باید ثابت می کردم که فقط جواب زنِ همسایه رو می دادم،اما هر بار که داستان رو تعریف می کردم دکترها می گفتن همسایه ات اصلا کسی رو نداره،تنها زندگی می کنه!
دیگه کم کم داشت باورم می شد که دیوونه شدم!
تا اینکه یه روز زد به سرم و لباس دکتر رو پیچوندم و پوشیدم و از تیمارستان فرار کردم،صاف رفتم سراغ زنِ همسایه،اما از اون خونه رفته بود،فقط یه نامه واسم گذاشته بود:
من هم شما رو مثل پسرم دوست دارم،پسرم اگه زنده بود،الان هم سن شما بود!
~
روزبه معین
من هرگز نمی گویم در هیچ لحظه‌ای از این سفر دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد. من می‌گویم: به امید بازگردیم، قبل از اینکه ناامیدی، نابودمان کند...

"نادر ابراهیمی"

وَ لا تَقرَعنی قارِعَةً  یَذهَبُ لَها بَهائی...

و مرا چندان به  سختی دچار مکن که
بزرگی و سرزندگی ام  را از میان ببرد.


"صحیفه سجادیه"
 سپاس شده توسط
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر، نامه رسان من و  توست

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست

گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه‌ی عشق نهان من و توست

گو بهار دل و جان باش و خزان باش ار، نه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست

این همه قصه‌ی فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست

نقش ما گو ننگارند به دیباچه‌ی عقل
هرکجا نامه‌ی عشق است، نشان من و توست

سایه زآتشکده ماست فروغ مه مهر

وه از این آتش روشن که به جان من و توست

"هوشنگ ابتهاج"
من هرگز نمی گویم در هیچ لحظه‌ای از این سفر دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد. من می‌گویم: به امید بازگردیم، قبل از اینکه ناامیدی، نابودمان کند...

"نادر ابراهیمی"

وَ لا تَقرَعنی قارِعَةً  یَذهَبُ لَها بَهائی...

و مرا چندان به  سختی دچار مکن که
بزرگی و سرزندگی ام  را از میان ببرد.


"صحیفه سجادیه"
نفخ روحی شد و روحم به خدا گفت سلام
و خدا پاسخ زیبای علیکم را داد
و از آنجا که سر آغاز دلم آدم بود
و سر آغاز دل آدم نیز
خوردن از میوه ی ممنوعه آن باغ
به فرمان دل شیطان بود
وسوسه گوهر پنهان دل بابا را
بی حیا گونه ز منزلگه تکبیر ربود
و دل کودک من نیز ،
سرانجام وجودش این بود:
اهبطو را که شنید
بی صدا بال گرفت
طیران کرد و پرید
اندکی بعد دل نازک من
پا به سیاره ی جادوگر پر دغدغه ی خاک گذاشت
و خدا خنده ی شیرین عسلی داشت به لب
و به هفتاد هزار ملکش فخر فروخت
همه (سبحانک لا علم لنا ) را گفتند
و چنین شد که وجودی چون من
گل دردانه ی مسئولی شد
و خدا پشت سرش قران بود
چهارده نور و یک حوض پر از کوثر آب
همگی حافظ این گل بودند
و دلم سر کج کرد
زخدا قول گرفت
تا زمانی که دلم بر گردد
مثل آن اول ها
تک و تنها باشد
و خدا فکر کنم این جا بود
که به این بنده ی بی شرم و حیایش خندید:
من که واحد هستم
تو مبادا دل کم طاقت بی معرفتت
وسط راه مرا بفروشد
و به جایش هیزم
از سر کوچه ی سوزان جهنم بخرد
و فراموش کند
آسمان منتظر رجعت آدیینه ی اوست
نه زمینی که قسم خورد به خاک
جنسی از روح امانت نپذیرد از کس
و جسد معنی خاکش باشد
دل من گریان شد
وقتی از خواب خدا گونه ی دنیا ی رحم بر می خواست
و تو گویی که همه آنهایی که
پشت دیوار زمین
در پی جقجقه ای بهر تسلای دل من بودند
هیچ در باغ نبودند که من
راه را گم کردم
و همان وقت که بیچاره دل نازک من
راه ما بین سراب و حق را
با کمک های پر از خنده ی شک طی میکرد
چهارده نور ،هوادار دل من بودند
و خدا خواسته بود
تا هوادار دل من باشند
و هنوزم که هنوز است دلم
با همین نور به دنبال خدا می گردد
و قرار است که حتما روزی با همین نور به آغوش خدا برگردد.

ن.کریمی
منبع:پست آقای مجتبی
53 53 53
53 برنامه ریزی روزانه  53 

در این دنیا اگر غم هست
صبوری کن خدا هم هست
 سپاس شده توسط
بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق

وسکوت تو جواب همه مسئله هاست
 
                                                                                              فاضل نظری
♧ ما ابدیت را در پیش داریم♧
 سپاس شده توسط
[تصویر:  _.jpg]

یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم   ---   زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم
گر قصد جفا داری اینک من و اینک سر   ---   ور راه وفا داری جان در قدمت ریزم
بس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شد   ---   من بعد بدان شرطم کز توبه بپرهیزم
سیم دل مسکینم در خاک درت گم شد   ---   خاک سر هر کویی بی فایده می‌بیزم
در شهر به رسوایی دشمن به دفم برزد   ---   تا بر دف عشق آمد تیر نظر تیزم
مجنون رخ لیلی چون قیس بنی عامر   ---   فرهاد لب شیرین چون خسرو پرویزم
گفتی به غمم بنشین یا از سر جان برخیز   ---   فرمان برمت جانا بنشینم و برخیزم
گر بی تو بود جنت بر کنگره ننشینم   ---   ور با تو بود دوزخ در سلسله آویزم
با یاد تو گر سعدی در شعر نمی‌گنجد   ---   چون دوست یگانه شد با غیر نیامیزم
(سعدی)

53  طرح ختم قرآن 53

 .
   از دسـت و زبان که برآید   ---   کز عهده‌ی شکرش به درآید
.
 سپاس شده توسط
ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشی
بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی
در مقامی که صدارت به فقیران بخشند
چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن
ور نه چون بنگری از دایره بیرون باشی
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی
تاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنمای
ور خود از تخمه جمشید و فریدون باشی
ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان
چند و چند از غم ایام جگرخون باشی
حافظ از فقر مکن ناله که گر شعر این است
هیچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشی
53 53 53
53 برنامه ریزی روزانه  53 

در این دنیا اگر غم هست
صبوری کن خدا هم هست
 سپاس شده توسط
من ز فکر تو به خود نيز نمی پردازم

نازنينا تو دل از من به که پرداخته ای

چند شب ها به غم روی تو روز آوردم
 
که تو يک روز نپرسيده و ننواخته ای

سعدی

53 53 53 53
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
راحت جان طلبم و از پی جانان بروم
گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب
من به بوی سر آن زلف پریشان بروم
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
چون صبا با تن بیمار و دل بی‌طاقت
به هواداری آن سرو خرامان بروم
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت
با دل زخم کش و دیده گریان بروم
نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی
تا در میکده شادان و غزل خوان بروم
به هواداری او ذره صفت رقص کنان
تا لب چشمه خورشید درخشان بروم
تازیان را غم احوال گران باران نیست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
ور چو حافظ ز بیابان نبرم ره بیرون
همره کوکبه آصف دوران بروم
53 برنامه ریزی روزانه  53 

در این دنیا اگر غم هست
صبوری کن خدا هم هست
 سپاس شده توسط
شعری از مرحوم نجمه زارع شاعر مورد علاقه ام:
خود را اگرچــــــه سخت نگه داري از گناه
گاهی شرایطی است که ناچاري از گناه
هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه
بر دوش تــــــــو نهـــاده شود باري از گناه
گفتم: گنــــــاه کردم اگر عاشقت شدم...
گفتی تو هم چه ذهنیتی داري از گناه !
...
سخت است این که دل بکنم از تو، از خودم
از این نفس کشیدن اجبــاری، از گنـــــــــاه
بالا گرفته ام سرِ خود را اگرچه عشق
یک عمر ریخت بــر سرم آواری از گناه
دارند پیله های دلم درد می کشند

باید دوباره زاده شوم عاری از گنـاه
♧ ما ابدیت را در پیش داریم♧
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و مـاه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود

پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود

گل شکفته ! خداحافظ، اگرچه لحظــه دیـــدارت
شروع وسوسه‌ای در من، به نام دیدن و چیدن بود

من و تو آن دو خطیـم آری، موازیــان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغـاز، به یکدگــر نرسیدن بود

اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا
بهار در گل شیپـوری، مدام گرم دمیدن بود

شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من
فریبکــار دغل‌پیشه، بهانه ‌اش نشنیـدن بود

چه سرنوشـت غم‌انگیزی، که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می‌بافت، ولی به فکر پریدن بود
 
حسین منزوی
♧ ما ابدیت را در پیش داریم♧
 سپاس شده توسط
نمیدانم چرا 
این عقل 
یقه ی دلم را 
رها نمیکند ؟!

مگر تقصیر من است 
که تو را 
با دلم میخواهم و 
با عقلم جور درنمی آیی ؟!


هستی_دارایی

53 53 53 53
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم

وانگه همه بت ها را در پیش تو بگدازم

صد نقش برانگیزم با روح درآمیزم

چون نقش تو را بینم در آتشش اندازم

تو ساقی خماری یا دشمن هشیاری

یا آنکه کنی ویران هر خانه که می سازم

جان ریخته شد بر تو آمیخته شد با تو

چون بوی تو دارد جان جان را هله بنوازم

هر خون که ز من روید با خاک تو می گوید

با مهر تو همرنگم با عشق تو هنبازم

در خانه آب و گل بی توست خراب این دل

یا خانه درآ جانا یا خانه بپردازم
مولوی
53 53 53
53 برنامه ریزی روزانه  53 

در این دنیا اگر غم هست
صبوری کن خدا هم هست
 سپاس شده توسط
حال دنیا را بپرسیدم من از فرزانه ای؟
گفت: یا آب است ، یا خاک است یا پروانه ای!
گفتمش احوال عمرم را بگو،این عمر چیست؟
گفت یابرق است، یا باد است، یا افسانه ای!
گفتمش اینها که میبینی، چرا دل بسته اند؟
گفت یا خوابند، یا مستند، یا دیوانه ای!
گفتمش احوال جانم را پس از مردن ، بگو؟
گفت یا باغ است، یا نار است، یا ویرانه ای !

ابوسعید ابوالخیر
من هرگز نمی گویم در هیچ لحظه‌ای از این سفر دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد. من می‌گویم: به امید بازگردیم، قبل از اینکه ناامیدی، نابودمان کند...

"نادر ابراهیمی"

وَ لا تَقرَعنی قارِعَةً  یَذهَبُ لَها بَهائی...

و مرا چندان به  سختی دچار مکن که
بزرگی و سرزندگی ام  را از میان ببرد.


"صحیفه سجادیه"
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان