امتیاز موضوع:
  • 8 رأی - میانگین امتیازات: 4.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
موضوع بسته شده است 

قرار عاشقی (سرپرست: مرد مقاومت )


همچنان حاظر.varzesh
53
ای طلیعه هشتم!
 من آمدم تا دلم را بر ضریح تو حلقه زنم و به دور کعبه عشق تو طواف دهم.
آمدم تا اشک چشمانم را دخیل سقا خانهات کنم.
آمدم تا از کبوتران حرمت گردم تا به هر صبح به دور گنبد طلائیت به پرواز درآیم
 مولایم! ای طبیب دردمندان!
53
منم هستم4fvfcja
هرچند حال و روز زمین و زمان بد است \ یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
حتی فرشته ای که به پابوس آمده \ انگار بین رفتن و ماندن مردّد است
اینجا مدینه نیست، نه اینجا مدینه نیست \ پس بوی عطر کیست که مثل محمد است؟
حتی اگر به آخرخط هم رسیده ای \ اینجا برای عشق شروعی مجدد است
جایی که آسمان به زمین وصل می شود \ جایی که بین عالم و آدم، زبانزد است
هر جا دلی شکست به این جا بیاورید \ اینجا بهشت، شهر خدا، شهر مشهد است
[تصویر:  87267819991958480523.jpg]

حسین ارام جانم، حسین روح و روانم
بیا نگار اشنا، شب غمم سحر نما
مرا به نوکری خود، شها تو مفتخر نما

کماکان هستم
هرچند حال و روز زمین و زمان بد است \ یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
حتی فرشته ای که به پابوس آمده \ انگار بین رفتن و ماندن مردّد است
اینجا مدینه نیست، نه اینجا مدینه نیست \ پس بوی عطر کیست که مثل محمد است؟
حتی اگر به آخرخط هم رسیده ای \ اینجا برای عشق شروعی مجدد است
جایی که آسمان به زمین وصل می شود \ جایی که بین عالم و آدم، زبانزد است
هر جا دلی شکست به این جا بیاورید \ اینجا بهشت، شهر خدا، شهر مشهد است
[تصویر:  87267819991958480523.jpg]

حسین ارام جانم، حسین روح و روانم
بیا نگار اشنا، شب غمم سحر نما
مرا به نوکری خود، شها تو مفتخر نما


تا حالا تو ایستگاه مترو نماز صبح خونده بودید؟؟؟؟؟ خوب مجبور بشید میخونید4fvfcja
کله سحر با مترو داشتم میرفتم جایی دیدم اگه نخونم قضا میشه خلاصه...cheshmak
53
ای طلیعه هشتم!
 من آمدم تا دلم را بر ضریح تو حلقه زنم و به دور کعبه عشق تو طواف دهم.
آمدم تا اشک چشمانم را دخیل سقا خانهات کنم.
آمدم تا از کبوتران حرمت گردم تا به هر صبح به دور گنبد طلائیت به پرواز درآیم
 مولایم! ای طبیب دردمندان!
53
منم بودم
هرچند حال و روز زمین و زمان بد است \ یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
حتی فرشته ای که به پابوس آمده \ انگار بین رفتن و ماندن مردّد است
اینجا مدینه نیست، نه اینجا مدینه نیست \ پس بوی عطر کیست که مثل محمد است؟
حتی اگر به آخرخط هم رسیده ای \ اینجا برای عشق شروعی مجدد است
جایی که آسمان به زمین وصل می شود \ جایی که بین عالم و آدم، زبانزد است
هر جا دلی شکست به این جا بیاورید \ اینجا بهشت، شهر خدا، شهر مشهد است
[تصویر:  87267819991958480523.jpg]

حسین ارام جانم، حسین روح و روانم
بیا نگار اشنا، شب غمم سحر نما
مرا به نوکری خود، شها تو مفتخر نما


منم بودم ولی خب نمی گم ی وقت ریا نشهhaha cheshmak
53
ای طلیعه هشتم!
 من آمدم تا دلم را بر ضریح تو حلقه زنم و به دور کعبه عشق تو طواف دهم.
آمدم تا اشک چشمانم را دخیل سقا خانهات کنم.
آمدم تا از کبوتران حرمت گردم تا به هر صبح به دور گنبد طلائیت به پرواز درآیم
 مولایم! ای طبیب دردمندان!
53
سلام من امروز تازه شروع کردم و تازه هم عضو کانون شما دوستای خوبم شدم منم نماز صبحم رو خوندم می خوام جزء سحر خیزان باشم از این به بعدKhansariha (46)
قدم بر می دارم. بلند بلند قدم بر می دارم.

فكر می كنم.

ساعت در حال گذر است.

وقت نیست.

باید تندتر بروم.

قدم هایم را سریع تر می كنم.

به جای یك موضوع، به چند موضوع هم زمان فكر می كنم.

شاید این طوری در وقت صرفه جویی كنم.

انگار باز هم وقت نیست.

تصمیم می گیرم بدوم.

به نفس نفس می افتم.

انقدر مشغول بازیابی تنفسم بودم كه یادم رفت فكر كنم.

تصمیم می گیرم دویدن، بازیابی تنفس و فكر كردن را با هم انجام دهم.

دارم از شدت خستگی تلو تلو می خورم.

تمام تنم خیس عرق است.

اگر نایستم، از هوش خواهم رفت.

روی یك صندلی می نشینم.

تنگی نفس می گیرم. تند تند نفس می كشم.

كمی نفسم سر جایش می آید.

اما تمام این مدت كه من روی صندلی نشسته بودم...

من نه تنها زمان را از دست دادم...

نه تنها رشته ی افكارم پاره شد...

نه تنها لباس های تمیزم را با لباس هایی خیس عرق،‌ عوض كردم...

بلكه قدم هایم نیز متوقف شد و روی یك صندلی نشستم.

شاید اگر همان قدم های اولیه ام را برمی داشتم...

و اگر نمی خواستم از زمان سبقت بگیرم...

الان ساكن و متوقف نمی شدم.

مشكل از آن جایی شروع شد كه تصمیم گرفتم بدوم.


5353
سلام من نماز صبحم رو با آرامش خوندم خیلی با صفاست الهی که به لطف و کرمت دست همه بچه های کانون رو بگیر دست منم Khansariha (46)cheshmak
قدم بر می دارم. بلند بلند قدم بر می دارم.

فكر می كنم.

ساعت در حال گذر است.

وقت نیست.

باید تندتر بروم.

قدم هایم را سریع تر می كنم.

به جای یك موضوع، به چند موضوع هم زمان فكر می كنم.

شاید این طوری در وقت صرفه جویی كنم.

انگار باز هم وقت نیست.

تصمیم می گیرم بدوم.

به نفس نفس می افتم.

انقدر مشغول بازیابی تنفسم بودم كه یادم رفت فكر كنم.

تصمیم می گیرم دویدن، بازیابی تنفس و فكر كردن را با هم انجام دهم.

دارم از شدت خستگی تلو تلو می خورم.

تمام تنم خیس عرق است.

اگر نایستم، از هوش خواهم رفت.

روی یك صندلی می نشینم.

تنگی نفس می گیرم. تند تند نفس می كشم.

كمی نفسم سر جایش می آید.

اما تمام این مدت كه من روی صندلی نشسته بودم...

من نه تنها زمان را از دست دادم...

نه تنها رشته ی افكارم پاره شد...

نه تنها لباس های تمیزم را با لباس هایی خیس عرق،‌ عوض كردم...

بلكه قدم هایم نیز متوقف شد و روی یك صندلی نشستم.

شاید اگر همان قدم های اولیه ام را برمی داشتم...

و اگر نمی خواستم از زمان سبقت بگیرم...

الان ساكن و متوقف نمی شدم.

مشكل از آن جایی شروع شد كه تصمیم گرفتم بدوم.


5353
Information 
سلام به همه دوستای عزیزم.317
منم تازه اومدم این بخش کانون.
حدود10 روزه کانونی شدم.
نماز بهترین رابطه ایست که با خدا میشه برقرار کرد.Khansariha (18)
از این به بعد منم هستمKhansariha (48)
ان الصلاة تنهی عن الفحشائ و المنکر
به درستی که نماز(اگر اقامه شود، یعنی تمام شدونات آن در زندگی فردی و اجتماعی پیاده شود،نه اینکه فقط با زبان خوانده شود)از گناهان و زشتی ها باز می دارد.
سلام دوستان عزیزم.
مدتی که باهاتون آشنا شدم و در خدمتتون بودم خیلی ازتون استفاده کردم. بهم کمک کردید.عوضش من براتون کاری نکردم. شایدهم دل بعضی هاتون رو شکستم و با حرفهای گنده تر از دهنم ناراحتتون کردم. الان از ته ته دلم پشیمونم و امیدوارم عذرمو بپذیرید و شمام از ته ته دل حلالم کنید. ازین به بعد دیگه نمی تونم بیام. دیگه هیچوقت نمیام. مواظب خودتون و همدیگه باشید.خواهر برادرای خوب همدیگه باشید. هدفتون یادتون نره. دعا می کنم که همه مون بتونیم انسانانه زندگی کنیم. شمام دعا کنید و عملا زندگیتون رو هم دراین جهت اداره کنید. به امید خدا.
فراموشتون نمی کنم و دوستتون دارم، تک تکتون رو. دعام کنید.
خدانگهدار همه و در پناه رحمت او
سلام من نمازصبحم رو خوندم به لطف خدای رحمان 317
قدم بر می دارم. بلند بلند قدم بر می دارم.

فكر می كنم.

ساعت در حال گذر است.

وقت نیست.

باید تندتر بروم.

قدم هایم را سریع تر می كنم.

به جای یك موضوع، به چند موضوع هم زمان فكر می كنم.

شاید این طوری در وقت صرفه جویی كنم.

انگار باز هم وقت نیست.

تصمیم می گیرم بدوم.

به نفس نفس می افتم.

انقدر مشغول بازیابی تنفسم بودم كه یادم رفت فكر كنم.

تصمیم می گیرم دویدن، بازیابی تنفس و فكر كردن را با هم انجام دهم.

دارم از شدت خستگی تلو تلو می خورم.

تمام تنم خیس عرق است.

اگر نایستم، از هوش خواهم رفت.

روی یك صندلی می نشینم.

تنگی نفس می گیرم. تند تند نفس می كشم.

كمی نفسم سر جایش می آید.

اما تمام این مدت كه من روی صندلی نشسته بودم...

من نه تنها زمان را از دست دادم...

نه تنها رشته ی افكارم پاره شد...

نه تنها لباس های تمیزم را با لباس هایی خیس عرق،‌ عوض كردم...

بلكه قدم هایم نیز متوقف شد و روی یك صندلی نشستم.

شاید اگر همان قدم های اولیه ام را برمی داشتم...

و اگر نمی خواستم از زمان سبقت بگیرم...

الان ساكن و متوقف نمی شدم.

مشكل از آن جایی شروع شد كه تصمیم گرفتم بدوم.


5353
سلام دوستان
تو این مدتی که نتوستم وارد سایت بشم ، نماز صبح هام رو سر وقتشون خوندم .... cheshmak
[تصویر:  montada.rasoulallah.net-1315334274-U2520.gif]

«وَ اصْبِرْوا انَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ»

و صبر كنيد كه خدا با صابران است. (سوره انفاق، آيه 46).


[تصویر:  nasimhayat.png]
Information 
سلام به همه ی سحرخیزای گل و گلاب.Khansariha (48)
طاعاتتون قبول حق باشه.
امروز امتحان دارم،نخوابیدم.نماز صبحمو که خوندم حتما دعاتون می کنم.شمام یادتون نره.Khansariha (18)
سلام دوستان عزیزم.
مدتی که باهاتون آشنا شدم و در خدمتتون بودم خیلی ازتون استفاده کردم. بهم کمک کردید.عوضش من براتون کاری نکردم. شایدهم دل بعضی هاتون رو شکستم و با حرفهای گنده تر از دهنم ناراحتتون کردم. الان از ته ته دلم پشیمونم و امیدوارم عذرمو بپذیرید و شمام از ته ته دل حلالم کنید. ازین به بعد دیگه نمی تونم بیام. دیگه هیچوقت نمیام. مواظب خودتون و همدیگه باشید.خواهر برادرای خوب همدیگه باشید. هدفتون یادتون نره. دعا می کنم که همه مون بتونیم انسانانه زندگی کنیم. شمام دعا کنید و عملا زندگیتون رو هم دراین جهت اداره کنید. به امید خدا.
فراموشتون نمی کنم و دوستتون دارم، تک تکتون رو. دعام کنید.
خدانگهدار همه و در پناه رحمت او
سلام به همه دوستای گلم منم خوندمKhansariha (46)
قدم بر می دارم. بلند بلند قدم بر می دارم.

فكر می كنم.

ساعت در حال گذر است.

وقت نیست.

باید تندتر بروم.

قدم هایم را سریع تر می كنم.

به جای یك موضوع، به چند موضوع هم زمان فكر می كنم.

شاید این طوری در وقت صرفه جویی كنم.

انگار باز هم وقت نیست.

تصمیم می گیرم بدوم.

به نفس نفس می افتم.

انقدر مشغول بازیابی تنفسم بودم كه یادم رفت فكر كنم.

تصمیم می گیرم دویدن، بازیابی تنفس و فكر كردن را با هم انجام دهم.

دارم از شدت خستگی تلو تلو می خورم.

تمام تنم خیس عرق است.

اگر نایستم، از هوش خواهم رفت.

روی یك صندلی می نشینم.

تنگی نفس می گیرم. تند تند نفس می كشم.

كمی نفسم سر جایش می آید.

اما تمام این مدت كه من روی صندلی نشسته بودم...

من نه تنها زمان را از دست دادم...

نه تنها رشته ی افكارم پاره شد...

نه تنها لباس های تمیزم را با لباس هایی خیس عرق،‌ عوض كردم...

بلكه قدم هایم نیز متوقف شد و روی یك صندلی نشستم.

شاید اگر همان قدم های اولیه ام را برمی داشتم...

و اگر نمی خواستم از زمان سبقت بگیرم...

الان ساكن و متوقف نمی شدم.

مشكل از آن جایی شروع شد كه تصمیم گرفتم بدوم.


5353


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان