1398 مرداد 25، 23:43
روز سی و پنجم به خوبی طی شد، امروز هنگامی که سر کار اومده بودم کانون حس کردم یکی از همکارام داره میبینه صفحه ام رو، ناراحت شدم از اینکه ممکنه گمنامیم به خطر بیفته. ای کاش جامعه ای داشتیم که توش می تونستیم بدون گمنامی بگیم مشکلمون رو، ای کاش میشد بی ترس قضاوت به همه گفت بله من این مشکل رو دارم، اینم یه جور بیماریه چرا باید انقدر شرم اجتماعی داشته باشیم نسبت بهش. ما به جای اینکه شرمنده شیم باید تشویق بشیم که به جای اینکه این مشکل رو قبول کرده باشیم و تلاشی براش نکنیم انقدر فعالانه داریم تلاش می کنیم تا پاک بمونیم، این شایسته ی تقدیره نه اینکه همش ترس داشته باشیم که دیگران مشکلمونو بفهمن. دعا می کنم آگاهی آدم ها انقدر بالا بره که به سادگی در مورد دیگران قضاوت نکنن.
Sure I’ve lost a couple of battles over the years
but the second I give up the fight is the second I lose the war
but the second I give up the fight is the second I lose the war