1390 اسفند 24، 16:00
ویرایش شده
[highlight=#ffffcc]ازدواج![/highlight]
چندسال پیش یکروز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه می کردم و تخمه می خوردم. ناگهان پدرو مادر و آبجی بزرگ و خان داداش سرم هوار شدند و فریاد زدند که:« ای عزب! ناقص! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشو برو زن بگیر.
رفتم خواستگاری؛
دختر پرسید:
« مدرک تحصیلی ات چیه ؟»
گفتم:« دیپلم تمام!»
گفت:« بی سواد! امل! بی کلاس! ناقص العقل! بی شعور! پاشوبرو دانشگاه.»
رفتم چهار سال دانشگاه لیسانس گرفتم ......
برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛
پدر دختر پرسید:« خدمت رفتی؟ »
گفتم:« هنوز نه »
گفت:« مردنشده نامرد! بزدل! ترسو! سوسول! بچه ننه! پاشو برو سربازی »
رفتم دو سال خدمت سربازی را انجام دادم.
برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛
مادر دختر پرسید:« شغلت چیست »؟
گفتم: « فعلا کار گیر نیاوردم »؛
گفت:« بی کار! بی عار! انگل اجتماع! تن لش! علاف! پاشو برو سر کار ».
رفتم کار پیدا کنم؛ گفتند:« سابقه کار می خواهیم »؛
رفتم سابقه کار جور کنم؛ گفتند:« باید کار کرده باشی تا سابقه کار بدهیم ».
دوباره رفتم کار کنم؛ گفتند: « باید سابقه کار داشته باشی تا کار بدهیم».
برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛
گفتم: « رفتم کار کنم گفتند سابقه کار، رفتم سابقه کار جور کنم گفتند باید کار کرده باشی» گفتند:« برو جایی که سابقه کار نخواهد »
رفتم جایی که سابقه کار نخواستند.
گفتند:« باید متاهل باشی»
برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛
گفتم:« رفتم جایی که سابقه کار نخواستند گفتند باید متاهل باشی »
گفتند:« باید کار داشته باشی تا بگذاریم متاهل شوی »
رفتم؛ گفتم:«باید کار داشته باشم تا متاهل بشوم».
گفتند:« باید متاهل باشی تا به تو کار بدهیم »
برگشتم؛
رفتم نیم کیلو تخمه خریدم
!
دوباره دراز کشیدم جلوی تلویزیون و فوتبال نگاه کردم!
زندگی در خوابگاه
اولین روز های خوابگاه
ساعت ۲ نصف شب(یک اتاق)ساعت ۳ نصف شب(کل خوابگاه منهای جدیدالورودا)ساعت ۴ صبح هنگام خواب(البته اینور اینجور نیست)
وضعیت تحصیل در خوابگاه
گفت و گوی صمیمانه پایان گفت و گو
امکانات غذایی در خوابگاه
طریقه ظرف شستن در خوابگاه
تبادل نظر بر سر یک مسئله
تبادل نظر با پیروزی یک نفر پایان میابد!
و این هم آخر عاقبت زندگی در خوابگاه!!
پاکی یعنی تولد دوبــــــــــاره
ومـــــــــا
تو کانــــــــــون
دوباره متولد شدیـــــــــم...