1392 آبان 27، 22:32
ویرایش شده
نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد:" چه سیبهای قشنگی!
حیات نشئه ی تنهایی است"
و میزبان پرسید: قشنگ یعنی چه؟
-قشنگ یعنی تعبیر ِ عاشقانۀ اشکال
و عشق تنها عشق، ترا به گرمی یک سیب میکند مأنوس.
و عشق تنها عشق، مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد، مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.
- و نوشداروی اندوه؟
-صدای خالص اکسیر میدهد این نوش
______________________________________
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند و دست منبسط نور روی شانۀ آنهاست...
______________________________________
دچار باید بود
وگرنه زمزمۀ حیات میان دو حرف حرام خواهد شد
وعشق، سفر به روشنی اهتزاز خلوتِ اشیاست.
و عشق صدای فاصله هاست. صدای فاصله هائی که غرق ابهامند...
______________________________________
مرا سفر به کجا میبرد؟ کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند،
و بند کفش به انگشتهای نرم فراغت گشوده خواهد شد؟
کجاست جای رسیدن، و پهن کردن یک فرش
و بی خیال نشستن...
"قطعه هایی از شعر مسافر سهراب سپهری"
[rtl]توضیح درمورد این شعر:[/rtl]
در مجوعۀ مسافر سهراب سپهری زندگی با عشق و شور وشوق را میستاید و بیان میکند که تنها عشق لذت یک سیب را به تو نشان میدهدو اینکه انسان باید عاشق چیزی باشد و در زندگی یک دلگرمی و شور و حرارتی داشته باشد وگرنه زندگی میان دوحرف که عبارت از تولد و مرگ است حرام میشود.و یا به حال گیاهان افسوس میخورد که عاشق نورند و همواره به سمت نور میروند و جهت حرکتشان معلوم است .کاش انسانها هم جهت حرکت و عشقشان در زندگی معلوم میشد تا از رخوت و کدورت و اضطراب و بیهدفی آزاد میشدند.و در آخر هم بیان میکند که جای آرامش انسان کجاست و کی انسان به مقصد میرسد.انسان از موقعی که خود را میشناسد همواره در تقلاست و روزهای خوش زندگی را به امید فردای بهتر سپری میکند امّا کجاست ،جای رسیدن و پهن کردن یک فرش و بیخیال نشستن.آن لحظه ای که دیگر از استرسها و اضطرابها خبری نباشد و به آرامش رسیده باشیم.نکند آن لحظه را در پایان عمر و در لحظۀ مرگ دریابیم که دیگر فایده ای ندارد.پس هر چه زودتر باید سعی کنیم نقطۀ اتّکایی پیدا کنیم تا در سایۀ آن به آرامش برسیم.در قران آمده است :آگاه باشید دلها فقط با یاد و ذکر خدا آرام میگیرد.
شب و روز رفت باید قدم روندگان را چو به مأمنی رسیدی دگرت سفر نباشد(سعدی)
[rtl]
[/rtl]
[rtl]منبع:http://hafezasrar.blogfa.com[/rtl]