1388 فروردين 31، 14:33
صدايم کن مرا
آموزگار قادر خود را قلم را علم را من هديه ات کردم بخوان مارا
منم معشوق زيبايت منم نزديک تر از تو به تو
اينک صدايم کن رها کن غير مارا
سوي ما باز آ منم پروردگار پاک بي همتا منم زيبا
که زيبا بنده ام را دوست مي دارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو مي گويد
تو را در بيکران دنياي تنهايان رهايت من نخواهم کرد
بساط روزي خود را به من بسپار
رها کن غصه يک لقمه نان و آب فردا را
تو راه بندگي طي کن عزيزا من خدايي خوب مي دانم
تو دعوت کن مرا بر خود
به اشکي يا خدايي ميهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست مي دارم
طلب کن خالق خود را
بجو ما را تو خواهي يافت که عاشق مي شوي بر ما
و عاشق مي شوم بر تو
که وصل عاشق و معشوق هم آهسته مي گويم
خدايي عالمي دارد
قسم بر عاشقان پاک با ايمان
قسم بر اسبهاي خسته در ميدان
تو را در بهترين اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن تکيه کن بر من
قسم بر روز هنگامي که عالم را بگيرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور
رهايت من نخواهم کرد بخوان ما را
که مي گويد که تو خواندن نمي داني؟
تو بگشا لب
تو غير از ما خداي ديگري داري
رها کن غير ما آشتي کن با خداي خود
تو غير از ما چه جويي؟
تو با هر کس به جز ما چه مي گويي؟
و تو بي من چه داري؟ هيچ
بگو با ما چه کم داري؟ هيچ
هزاران توبه ات را گر چه بشکستي ببينم من تو را از درگهم راندم
اگر در روزگار سختيت خواندي مرا
اما به روز شاديت يک لحظه هم يادم نمي کردي
به رويت بنده من هيچ آوردم
که مي ترساندت از من؟؟
هزاران کهکشان و کوه و دريا را و خورشيد و گياه و نور و هستي را براي جلوه خود آفريدم من
ولي وقتي تو را من آفريدم بر خودم احسنت مي گفتم
تويي زيباتر از خورشيد زيبايم
تويي والاترين مهمان دنيام
که دنيا بي تو چيزي چون تو را کم داشت
تو اي محبوب ترین مهمان دنيايم
نمي خواني چرا ما را
مگر آيا کسي هم با خدایش قهر مي گردد
رها کن آن خداي دور
آن نامهربان معبود
آن مخلوق خود را
اين منم پروردگارت مهربانت
خالقت اينک صدايم کن مرا
با قطره ی اشکي
به پيش آور دو دست خالي خود را
با زبان بسته ات کاري ندارم
ليک؛
غوغاي دل بشکسته ات را من شنيدم
غريب اين زمين خاکيم
ببينم حاجتي داري؟
تو اي از ما کنون برگشته، اما
کلام آشتي را تو نمي داني
ببينم چشمهاي خيست آيا گفته اي دارند
بخوان ما را
بگردان قبله ات را سوي ما
اينک وضويي کن
خجالت مي کشي از من
بگو جز من کسي ديگر نمي فهمد
به نجوايي صدايم کن
بدان؛ آغوش من باز است
براي درک آغوشم شروع کن
يک قدم با تو
«تمام گامهاي مانده اش با من»
سخنرانی دکتر علیرضا آزمندیان
از تجربه ی دیگران درس بگیر ، چون اینقدر عمر نمکنی که همه ی آنها را خود تجریه کنی .
از تجربه ی دیگران درس بگیر ، چون اینقدر عمر نمکنی که همه ی آنها را خود تجریه کنی .