گروه ۲ خانم‌ها: باران (حامی: شادن - سرپرست: Hanifa ، Roza.r)

[.آرام.]

سلااام

بچه هاااا، 
ای کاش الان پیش هم بودیم ، 
همممممه تو حرم  امام رضا
جای همه تون  خییییییییلی خالیه 



این زیارت مخصوص خونده شد ،به نیت همه کانونی ها  
ان شاالله دونه دونه قله های پاکی و دونه دونه قله های نورانی شدن رو، همه مون فتح کنیم و لذت این مسیر رو بچشیم 
(بگو ان شاالله )

[عارفه]

داشتم آماده می شدم بگم هشتاد روزه م...
نمی دونم مغرور شدم یا چی...
خیلی ناراحتم
لغزش کردم 

[ایرانا]

سلام خواهرای عزیزم

پستاتونو میبینم و همه رو میخونم
کاش بتونم بیام با هم یکم حرف بزنیم
دلم تنگ شده  

ایرانا/ ۲۱ تیر / در شرف ۱۲ همین روز خوب

خدایا منو به خودت برسون...

[Roza_r]

سلااام دخترااا 

فاطمه سادات عزیز یه دنیا ممنوون که تو حرم به یادمون بودی

عارفه جان منم خیلی ناراحت شدم از لغزشت حتی. اینکه میگی مغرور شدی ینی چی؟ ینی یکی از مواردی که باید رعایت میکردی رو‌احتمالا رعایت نکردی. چی بوده؟

ایرانا جان منم موااافقم. یه روز و زمانی رو بگو دور هم جمع بشیم

[silent scream]

سلاام
پست‌هاتون رو دنبال می‌کنم ، اما خیلی حرفی برای گفتن ندارم.

اینجا ، شهرحال و هوای محرم گرفته.   
امروز از خیابونا داشتم رد میشدم، چند نفر داشتن پرچم سیاه وصل می‌کردن، چند نفر ایستگاه صلواتی‌شون رو اماده می‌کردن و یه قسمت‌هایی هم کاملاً آماده شده بود.

امروز روز کلافه‌کننده و خسته‌کننده‌ای بود.
 قرار بود صبح بریم تهران، بیدار نشدم. نه به باشگاهی که صبح داشتم رسیده نه مامان رو همراهی کردم. همین باعث شد کل روز اوقاتم تلخ باشه.
 ۱۴ رفتم پانسیون و چند کلمه خوندم، حس کردم‌چقدررر هوا گرمه  رفتم توی راهرو طبقه پایین که فرش گذاشتن و کولراش بهتر جواب میدن.
 که چقدر سر و صدا می‌کنن ک اصلاً نمیشه درس خوند.  با دوستم رفتیم توی یکی از اتاقا کولر روشن کردیم ، مبحث قبل رو یه مرور کردم که برق رفت و در حد جهنم گرم شد. زنگ زدیم اداره برق گفتن ساعت ۱۷ برق میاد..  
بلند شدیم رفتیم کلاس زبان، دقیقا سر ساعت ۱۷ برق اومد.   
چند کلمه تدریس شد، برق رفت. هی میرفت و میومد.. کلای زبان هم بی‌کیفیت برگزار شد.   
خوراکی گرفتیم ، رفتیم تو پارک ، گفتیم بشینیم هوا به کلمون بخوره بعد میریم پانسیون یکی دوساعت میخونیم میریم خونه. نشستیم یهو دعوا شد.  
ظاهرا یه پسره مزاحم دختری شده بود و داداش دختره ک نهاایت ۱۸ سالش میخورد اومده بود در دفاع از ناموس داد زد که چرا مزاحم میشی؟ تو ناموس سرت میشه و این حرفا.. اونی ک مزاحم شده بود قمه رو در اورد زد تو کمر پسره.. من داشتم با ذوووق نگاه می‌کردم اییی جانمم دعواااا..  
جداشون کردن. پسره و خواهرش رفتن‌گوشه پارک، زنگ زدن ۱۱۰.. ولی حمایت پسره از آبجیش خیلی قشنگ بود. مثل خیلی‌هایی که دیدم بودم در چنین مواقعی اصلا خواهرش رو دعوا نکرد، و اتفاقا دستشو مینداخت دورش و دلداریش میداد که حل میشه آبجی نگران نباش..  
 من و دوستم و پسری ک مزاحم شده بود و سایر تماشاچیان، در انتظار ۱۱۰ نشستیم  
خبری نشد و برگشتیم. دیدم هنووز هوا گرمه. وسایلمو جمع کردم اومدم خونه.

و امروز با اینکه قرار بود شنبه خفنی باشه، اینجوری گذشت..

[Alex.forman]

Alex.formanا/ ۲۷ تیر/ 6 روز خوب 

[سنــا]

شادیییی قمه رو زد تو کمر پسره بعد تو ذووووق کردی؟؟

چیزیش نشد بعد؟

چه اول مرداد و  اول هفته  ای داشتی

منم دور از جون همتون اومدم اول مرداد و اول هفتمو عالی شروع کنم که کرونا گرفتم و کل روز  افتادم تو بستر
دور از جون همتون
مواظب خودتون باشید

برا بقیه چطور گذشت دیروز؟
ان شاء الله که همگی خوب باشید
عارفه ی عزیزم ان شاء الله پر قدرت  تر بلند شی

[Roza_r]

منم دقیقا تو همین پارت قمه شوکه شدم. ولی فک کنم درگیری خفیف بوده

سنا جان خیلی مراقب خودت باش و خوب استراحت کن

منم با یکی از دوستام رفتم بیرون که خیلی وقت بود ندیده بودمش و چقدر از دیدنش خوشحال شدم. تازه ازدواجم‌کرده بود و شمر خدا راضی بود
امروزم به قدری بیدار شدن از خواب پاسم سخت بود که سرکار نرفتم و تو خونم تقریبا هیچ کاری نتونستم بکنم  خوابم میاد فقط و باید بگم امروز یکم دارم وسوسه میشم.

[silent scream]

شادیییی قمه رو زد تو کمر پسره بعد تو ذووووق کردی؟؟ 

ستاره در جریانه، شهرمادری‌من دعوا زیاد میشه  واسه همین یکی از کارای معمولی زندگیمون میشه تماشای دعوا

مثلا یه بار رفته بودیم داروخونه، دونفر داشتن صحبت میکردن یهو دعواشون شد، داد و هوار، یکی یه تفنگ بزرگ درآورد یکی قمه‌ی بزررررگ و زنجیر و اینا  
از هم دور شدن، کری خوندن، یکی قمه رو تو هوا تکون داد، اون یکی تیرهوایی زد. ماهم تو ماشبن نشسته بودیم، هم ترسیده بودیم مبادا کسی براش اتفاقی بیوفته یا تیری به سمتون بخوره، هم کلی ذوق داشتیم که چه خفننن
حدودا ۲۰ دقیقه طول کشید، آخرش نه پلیس اومد، نه کسی آسیب جدی دید و نه اتفاق خاصی افتاد..
فروشنده یکی از مغازه‌های اون اطراف می‌گفت اینا رفیقن، روز پیش اومدن و کلی مشر.وب گرفتن و احتمالا الان مستن.. 
این دعوای دیروز فقط یه قمه زد و جوری زد ک پسره فقط حساب ببره و هیچیش نشد  اصولا اینایی که قمه حمل می‌کنن، حرفه‌ابن و میدونن از کجا و چطوری بزنن که پاشون گیر نیوفته  اونم دفاع خاصی نکرد و پلیس هم نیومد و دعوا همینجا تموم شد.  

منم دور از جون همتون اومدم اول مرداد و اول هفتمو عالی شروع کنم که کرونا گرفتم و کل روز  افتادم تو بستر
دور از جون همتون
مواظب خودتون باشید

ای وای  امیدوارم زودی خوب بشی (بغل با رعایت پروتوکل های بهداشتی) 

منم دقیقا تو همین پارت قمه شوکه شدم. ولی فک کنم درگیری خفیف بوده 

اره خداروشکر خفیف بود

[سارا-1]

سلام دخترا

حال تون چطوره؟

خوبید؟

می بخشید من یوزر و پسوردم رو گم کرده بودم نمی تونستم بیام سایت.

همچنان پاک هستم. فکر می کنم روز 220 ام باشم. (البته شک دارم)

قضیه ازدواجم و خواستگاری هم فعلا دارم بهش فکر می کنم و نتیجه قطعی نگرفتم.

ایرانا جان ممنونم که پیگیر حالم هستی. می بخشید نشد تو پروفایلت سلام کنم و جواب بدم.

الان دارم می رم خونه یکی از دوستام باهاش در مورد ازدواجم صحبت کنم ببینم نظر ایشون چیه....

البته نظرم در کل مثبت هست فقط نیاز دارم که بیشتر فکر کنم.

[عارفه]

سلام و درود 
ممنونم رزا جان، سنا خواهری و مشکات عزیزم. 
حواسم رو جمع کردم و به دلیلش فکر کردم. در نهایت وضعیت خودم رو خوب ارزیابی می کنم چون بعدش سریع همه چی جمع شد، نه دیگه فکری دارم نه وسوسه ای الحمدلله و برگشتم به روال پاکی قبلم. مدیریت لحظه م خوب نبود که لغزش کردم.
از نظر من این که به نزدیک هشتاد رسیدم و روزهای بدون فکر به این مسئله ی خیلی زیادی تو این مدت داشتم خودش پیروزیه چون نشون میده از چرخه مخرب قبلم که تخیل و عاطفی درگیر شدن بود کلا خارج شدم. 

ممنون که هستید و بهم دلگرمی میدید 

[عارفه]

دخترا دخترا

خوبین خوشین کجایین؟

کی حاضره برای کارگاه؟    

من فکر کردم دیدم هیچ جا به اندازه گروه باران پتانسیل گفتگو درباره مسائل روانشناسی رو نداشته و نداره. با افتخار

بنابراین گ،
اولین پست آموزشی درباره شناخت احساسات رو اینجا گذاشتم،
بحث و گفتگو، سوال، هر چی، حرف داشتید،

بالای پستتون بزنید #کارگاه

یعنی توی این پست، حرفی درباره کارگاه هم هست.

اینطوری راحت هم بحث رو دنبال می کنیم.

پ.ن: جزوه نویسی و چسباندن نکات مهم به یخچال و در و دیوار اتاق و بالای دفتر، موجب شادی روح اینجانب عارفه است.

سوالاتی برای شروع کارگاه

 (اول اون پست رو بخونید بعد بیاین به این سوال ها فکر کنید)

---

» قبلاً می دونستید احساسات ما در نتیجه افکار ما هستن؟ 

»کدوم این فکرها رو بیشتر تجربه می کنید؟ آیا می تونید رد پای این فکرها رو توی احساساتتون پیدا کنید؟

[silent scream]

سلام از کتابخونه

[ویلو]

سلامی دوباره پس از مدت ها 

خب من بعد از مدت ها برگشتم که اصلا نمیدونم چند روز شده بذارید اول بگم که 
علی رغم چند روز سختی که داشتم ولی پاک موندم و خداروشکر فعلا پاکم

خیلی درگیر بودم . هم خودم اوضاعم خوب نبود همه خانواده یه دور مریض شدن و هم مامان بزرگم خونه شو بازسازی میکرد و همه چی یه جورایی قر و قاطی شده بود

ولی خب باید بگم که پاک موندم فعلا
نمیدونم به آخر مسابقه ی پای و اینترنت رسیدم یا نه ولی این اعلام وضعیت پاکی و اینترنتمه :

ویلو / 38+ پاکی / 36+ نت / مجموع 74

و اینم اعلام وضعیت کلی :

ویلو / 20 تیر / 14 روز پاک

. واو. کی باورش میشد که به 14 برسم

---

خب من یکم خیلی از ارسالاتون عقب موندم سعی میکنم برسونم خودمو ولی اگه چیزی بهم دادین که ندیدمش و جواب ندادم حتما بهم بگید چون ممکنه ندیده باشمش 

[*آسمان*]

سلام دخترا 
آسمان/ صفر روز خوب