گروه ۲ خانم‌ها: باران (حامی: شادن - سرپرست: Hanifa ، Roza.r)

[ایرانا]

 لیست اعلام وضعیت 

مسابقه کنترل نت و پاکی

حیدر کرار .......... پاکی: 42 /کنترل نت: 42/ کل امتیازها: 84

سنا  ...................... پاکی: 42/کنترل نت: 42 /کل امتیازها: 84

*بنده پاک* ............. پاکی: 42 /کنترل نت: 42 /کل امتیازها: 84

آبان ................. پاکی:  /کنترل نت: /کل امتیازها: 

Meshkat ......... پاکی: 42/کنترل نت: 21 /کل امتیازها: 63

گلبرگ .................. پاکی:  /کنترل نت: /کل امتیازها: 

رزا ............. پاکی: 42 /کنترل نت: 42 / کل امتیازها: 84

ویلو  ........... پاکی: 38 /کنترل نت: 36 /کل امتیازها: 74

 العبدالمرحوم ..... پاکی: 10 /کنترل نت: 10 /کل امتیازها: 20 

 نور الزهرا ................. پاکی:  /کنترل نت: /کل امتیازها: 

ایرانا✌........... پاکی: 35/کنترل نت: 37 /کل امتیازها: 72

امتیازمون تا اینجاااا:

565

#ما_میتوانیم

[.آرام.]

سلام 

حیدر کرار /۲۰ خرداد/ ۴۶ روز پاکی 

( شماره معکوس ۵۰ روز پاکی : فقط ۴ روز مونده   )

چه قدر روز ها تند تند می گذره 
چشم بهم زدم ،۶ روز گذشت .....

[ایرانا]

سلام خواهرا

ایرانا / ۲۱ تیر/ ۱۴ روز خوب خداروشکر 

قوی بمونین خفنا

[Roza_r]

سلااام دخترااا

برای حال خوب همدیگه دعا کنید برای من هم

رزا/ ۱۳ خرداد/ ۵۳ روز خوب فقط به لطف خدای مهربون

چرا بضی دخترا تو‌گروه نمیان؟ دلم واسشون تنگ شده

[ویلو]

سلام دخترا 
آسمان/ صفر روز خوب

آبی جونم دوباره پر قدرت شروع کن
تو میتونی 
به قول بچه ها حتما عوامل شکست و بررسی کن
و ببین چطوری میشه جلوشونو برای دفعات بعد گرفت

[silent scream]

#کارگاه

سلام دخترا
روز سختی در پیش دارم. ۱۱ تا ۱۳:۳۰ شیمی و ۱۳:۴۵ تا ۱۶:۴۵ فیزیک و ۱۶:۴۰ تا ۱۸ زبان
فقط خداروشکر باشگاه رو نرفتم وگرنه می‌مردم آخر روز
از الان که بهش فکر می‌کنم‌ خستم شد.. 


و اوضاع ترک اصلا خوب نیست.

---

بین احساساتی که عنوان شد، من استرس و اضطراب و احساس گناه و خشم و رنجش و احساس بی‌کفایتی و یاس و ناامیدی و احساس ناکافی بودن، رو زیاد دارم.. اکثر مواقع احساس می‌کنم یه چیزی رو گم کردم.. 
از استرس داشتنم همین که همیشه درحال تیکه‌تیکه‌کردن ناخونامم..
احساس گناه می‌کنم در برابر همه کارهایی که الان انجام دادم یا مدت‌ها پیش... و سعی خاصی در جبران یا بهار کردن اوضاع ندارم
خشم و رنجش احساس همیشگی منه. اکثر مواقع از خودم عصبانیم و سایر مواقع از دیگران.. سخت می‌تونم ببخشم کسی‌رو و این باعث میشه همیشه یا عصبانی باشم یا درحال تخلیه عصبانیم از اون شخص..
احساس بی‌کفایتی و ناکافی بودن اینکه اونقدر خوب نیستم که فلان اتفاق برام بیوفته یا فلان چیز یا فلان شخص برای من باشن..
یاس و ناامیدی، هیج‌وقت اینقدر خوب نمی‌شم که به چیزی که میخوام برسم و من همیشه در بدترین حالت ممکن قراره زندگی کنم و اینا..

[ایرانا]

سلام خواهرا 
ایرانا 
اولین روز خوب
چه قدر برام جوابایی ک خطاب به عارفه نوشتین جالبن  
دمتون گرم

#کاراگاه

قبلاً می دونستید احساسات ما در نتیجه افکار ما هستن؟ 

»کدوم این فکرها رو بیشتر تجربه می کنید؟ آیا می تونید رد پای این فکرها رو توی احساساتتون پیدا کنید؟

به نظر من افکار ما ناشی از احساسات ما هستن
چون نوع نگرش ، و به طبع احساسی ک ما نسبت به یه موضوع داریم مدل واگویه هامون (تفکرمون) و بعد نوع واکنش و رفتار ما رو میسازه

---


قبلا بیشتر احساس گناه، یه وقتایی خودکم بینی بود
الان این احساسات کمترن 

گاهی اوقات اندوه ، و احساس تنهایی سراغم میاد
گاهی هم خشم
تقریییباااا متعادل شدن، 
فهمیدم روزایی ک احساس اندوهم بیشتره، کمتر حرف میزنم



پ.ن:
این نظر منه
تجربه این احساسات، همیشه بد و منفی نیست
اتفاقا خیلییی جاها هم برامون مفید هستن، و باعث حفظ بقای انسان میشن 

مثل زمانی ک کسی حق شما رو خورده و احساس خشم به شما جرئت بیان نظر میده
یا زمانی ک زلزله شده و ترس باعث میشه از اون مکان دور بشین
حتییی احساس نفرت هم برای ما ادما ضروریه 
باعث میشه تا دور تابو و کار های زشت رو خط بکشیم و نزدیکشون نشیم


مشکل زمانیه ک ما تحت تاثیر این احساسات، منطق رو کنار میزاریم
و صرفا با احساساتمون جلو میریم  

[.آرام.]

سلام
حیدر کرار/۲۰ خرداد/۴۸ روز پاکی 

(شماره معکوس ۵۰ روز پاکی :  فقط ۲ روز مونده)


خدا شاهده اگر روز اول ،یک درصد هم فکر می کردم ،
بتونم این قدر پاک بمونم

دم خدااااااااااا گرمممممم
دم امام زمانم گرررررررم

[ایرانا]

#کاراگاه

قبلاً می دونستید احساسات ما در نتیجه افکار ما هستن؟ 

»کدوم این فکرها رو بیشتر تجربه می کنید؟ آیا می تونید رد پای این فکرها رو توی احساساتتون پیدا کنید؟

به نظر من افکار ما ناشی از احساسات ما هستن
چون نوع نگرش ، و به طبع احساسی ک ما نسبت به یه موضوع داریم مدل واگویه هامون (تفکرمون) و بعد نوع واکنش و رفتار ما رو میسازه

سلام دوباره
رفتم بررسی کردم دیدم نظر من فقط نظر منه
و ربطی به واقعیت نداره
همون چیزی ک عارفه جان گفت درست بود


بخوام حرفمو اصلاح کنم، اینجوری میشه:
پشت احساسات ما ، افکارمون هستن، و پشت این افکار تجربه ها مونه

---

فاطمه سادات جان خیلی برات خوشحااالم عزیزم
پاکیات بی تاریخ

[.آرام.]

فاطمه سادات جان خیلی برات خوشحااالم عزیزم

پاکیات بی تاریخ  

ممنونم عزیزم 

پاکی شما هم مستدام الی الابد 

[silent scream]

مشکات چقدد حرفی که زدی خوب بود؛ 



و بالاخره امروز هم تموم شد.
سرکلاس فیزیک استاد گفت من روزی 8 زنگ تدریس می کنم. بعضی روزا تو قم و بعضی روزا تو تهران.. یکی از دخترا گفت چرا اخه؟ این همه تدریس برا چیتونه؟ خیلی صادقانه گفت: طمع! طمع پول  واقعا تا حالا اینقدر دبیری صادقانه نگفته بود به خاطر پول کار می کنم و به خاطر پول ساعت زیادی کار می کنم.

بعد همین دبیر فیزیکه گفت؛ کسی که بهترین عکس یهویی رو ازم بگیره جایزه داره. گفتیم چیی؟ کفت یه امتحان بیشتر ازش می گیرم.  هممون پوکر شدیم.  رسیدم خونه دیدم یکی از دخترا 4 تا عکس ازش گرفته استیکرشون کرده فرستاده توی گروه.  اینقد تو دلم مونده بود عکسای این دبیرو استیکر کنم. 



نیم ساعت اخر کلاس شیمی رو پیچوندیم رفتیم ناهار بخریم. ناهار خوردیم نیم ساعت وقت داشتیم استراحت کنیم بریم سرکلاس فیزیک. دوستم پیشنهاد داد اون محله رو بگریدم. اینقدر رفتیم تا گم شدیم..  نت هم نداشتیم بزنیم نقشه.. اینقد رفتیم تا یه سوپرمارکت و نشانه ای از تمدن بشر پیدا کردیم.  رفتیم تو گفتم ببخشید چطور میتونم برم ".." فروشنده با ی حالت خیلی بیحالی گفت با ماشین میتونید با موتور و اتوبوس هم میتونید برید  دوستم رفت گوشه مغازه صدای خندش ک میومد منم نمیتونستم خودمو کنترل کنم.  خلاصه به زور راهو از خیابونایی که تو عمرمون ندیده بودیم پیدا کردیم و رفتیم..


سر کلاس زبان یکی از دخترا بعد چندجلسه غیبت اومد و گفت امروز تولد تیچره  از اونحایی که به اب بازی علاقه زیاید دارم، تو کیفم بادکنک ریز مناسب اب ریختن روی بقیه و خیس کردنشون زیاد دارم. و امروز با دوستم چند تا باد کردیم چسبوندیم به تخته و با خط خووش روی تخته نوشتم HAPPY BIRTHDAY اینقد تخته با مزه و باحال شده بود ک تا اخر کلاس به همدیگه نگاه میکردیم و تاسف میخوردیم چرا به جای رشته تجربی نرفتیم دیزاینر شیم ... تیچر اومد و بعد جند دیقه همشو پاک کرد تدریسو شروع کرد   ولی خاطره خوبی شد.


و فردا هم روز نسبتا سختیه؛ 8:30 تا 12 زیست و 12:30 تا 14 شیمی داریم و بعد پروسه ناهار خریدن و استراحت و مرور کلاسا و بریم کتونی بخریم..

( یکم  استراحت کن تفریح کن ؛  که این جمله به تو  اصلا نمیاد)

میدونی بحث از تغریح کردن گذشته؛ اینقدر امسال سال سختی بود و همه چیز جدید بود که فقط میخوام برگردم به قبل..
حس می کنم خودم رو گم کردم. و نیاز به خلوت دارم. نیاز دارم حداقل ی هفته بدون ارتباط با بقیه باشم تا بتونم خودمو پبدا کنم که واقعا شرایطش نیست.. 
دلم به اومدن محرم خوش بود که داره میاد و اصلا براش اماده نیستم.. 
انتظار داشتم امسال یا خداقل این تابستون همه چیز بهتر از سال و تابستون قبل باشه، اما اینطور نشد.. حس می کنم خیلی بدتر هم شده.
عصبانیم.

و نمیخوام برگردم به قبل؛ ابدا نمیخوام ترک و خ.ا از دغدغه هام بشن.. که اگه برگردن بیچارم..

فقط میخوام برگردم به دورانی که پاک و کم گناه بودن دغدغم بود. حس می کنم اینقدر سیاه شدم که پاک کن برای سفیدکردنم پیدا نمیشه.

عهدشکنی کردم؛ انتظارای عجیب و غریبی از خودم دارم و برآورده نمیشن. 

و حتی دیگه نمیدونم اونی که میخوام بشم چیه. اینقدر رسیدم به چیزی که میخواستم بشم و دیدم اونی نیست که فکر می کردم که دیگه از تلاش کردم خستم.. حتی اگه میدونستم چی میخوام قطعا میوفتادم دنبالش.. ولی نمیدونم و نمیدونم..

رسیدم به حایی که برخلاف همیشه که میگفتم خودم یه کاریش می کنم؛ به این نتیجه رسیدم کاری از دست من ساخته نیست:")

[Roza_r]

شاااادی جانم با حرفای مشکات موافقم. فکر نکن راه برگشت آسونه. الان که افتادی تو‌خسیر پاکی فقط با قدرت ادامه بده و به بقیه جنبه های زندگیت هم برس


مشکات جان ممنوون بابت یادآوریت، ولی انصافا دلمونو آب کردی، نمیدونم چن ساله صد روز پاکی رو ندیدم و باید بگم راسش به نظرم خییییلی مسیر تا صد روز طولانی میاد، به هرحال چون خدا همراهیم میکنه تو مسیر غمی نیست

[*بنده پاک*]

سلام
فکر کنم اولین بار که از خونه جدید میام اینجا
  خونه قبلی خیلی بهتر از اینجا بود. ولی چه میشه کرد
چند وقت پیش رفتم یه جای خوب مصاحبه ولی قبولم نکردن. کسی که باهام مصاحبه کرد گفت از خواهر کوچیکه منم کوچیکتری که
بعدم گفت یه وقت ناراحت نشی و بخوره تو ذوقت که نگردی دنبال کار. مسیرت درسته همینو برو
بعدم گفت برای این موقعیت شغلی یه نفر بود قبل عید اومده بود بنظرم خوب بود ولی بازم ردش کردم :/ بعد عید هم بهش زنگ زدم گفتم بازم بیا ولی بازم به دلم ننشست ردش کردم:/ 
به منم گفت امید نداشته باش که قبول بشی اینجا


دیگه بعدش حدود یک ماه قبل یه جا بود رفتم برای مصاحبه کارآموزی
قرار بود یه دوره چند نفره باشه
منم حقیقتش انقدر دنبال کار گشتم و گیرم نیومد راضی شدم برم 
ولی الان اون آقاهه میگه اون دوره دیگه نیست. یه کارآموزی سه ماهه باشه خودم و خودت انجام بدیم. چون من یه سری چیزا که قرار بود تو اون دوره آموزش بدن و بلدم و خیلی لازم نیست ، ولی چیزای دیگه لازمه که باید یاد بگیرم

خلاصه بگم. من میترسم خراب کنم
اصلا حس خوبی به این روش ندارم. دوره اول فرق داشت. قرار بود چند نفر باشیم. گروه باشه.  
نه که اون بنده خدا بد حرف زده باشه . نه. ولی من دختر خوبی نیستم تو این موقعیت ها. بدجوری بد میشم
تو این مدت پاکی سعی کردم این مورد را هم رعایت کنم
میترسم برم این دوره را خراب کنم. وقتی سابقه ات خراب باشه. احتمالش زیاده


از طرف دیگه هم حقیقتا شرایط خونه برای پاکیم سمه. خیلی غم انگیز. نمیتونم بگم ولی تو خونه هم باشم پاکیم خراب میشه

حس میکنم این چند سال تو منگنه له شدم برای پاکی
قبول دارم این چند وقت اون قدر برای پاکی تلاش نکردم
ولی حالا فرق داره
من برای این پاکی خیلی زحمت کشیدم دلم نمیخواد خراب بشه
ولی چیکار کنم؟ عملا هیچ راهی ندارم.


اینم شد دو بار که تو این خونه گریه کردم
امیدوارم خدا تو راه درستی قرارم بده. 
فکر نکنم اون دوره کارآموزی را برم. جمله های آقاهه خیلی شبیه اونی بود که پارسال گفت بیا همکاری کنیم. ولی من گند زدم. دیگه دلم نمیخواد خراب کنم. فکر میکردم آدم شدم  ولی انگار قرار نیست چیزی درست بشه. یه سری چیزا هست که تا آخر عمرت قراره مثل لکه سیاه بمونه. اینم از همون اشتباه ها است


امیدوارم بتونم پاک بمونم .نمیخوام خراب بشه. 
دلم میخواد به خونه ابدیم فکر کنم. 
بنظرتون اون دنیا اگر اگر انشالله راهمون بدن بریم بهشت، خونه هامون چه شکلیه 
  من همش فکر میکنم خونه ها شیشه ایه. یا یخی   مثل کارتون فروزن 

 شما چی فکر میکنین؟؟؟


ببخشید خیلی حرف زدم. اصلا نمیخواستم حرف بزنم. نمیدونم چرا شادی که از روزش گفت منم دلم خواست بگم
خدا خیلی بزرگه. بالاخره درست میشه. بالاخره منو از این منگنه در میاره.
ما که الان تلویزیونمون وصل نیست. ولی قبلش تو اون خونهه که بودیم شبکه قرآن سریال حضرت ایوب گذاشت دو قسمتشو دیدم.
بسی قشنگ بود. حضرت ایوب این همه مشکلات را چشید سر خدا غر نزد. نق نزد. شکایت نکرد. حتی نگفت آخه خدایا چرا  زشته من با اییییییییییین همه گناه. سرتاپا سیاه بیام غر بزنم.
خدا بزرگه. درست میشه. خدا خودش حواسش هست. چیزی نیست که نبینه.

ببخشید خیلی شد . خواب خواب بودم. خسته خسته. ولی کلی آروم شدم نوشتم. 
بسی دوستون دارم. مراقب خودتون باشین. شب بخیر.

[.آرام.]

بنده پاک
می خواستم یه چیزی رو به عنوان کوچک تر بگم 
لطفا 
بنده پاک بمووووووووووووووووووووووون


بعضی از شما قدیمی ها که می شکنین یا حرف از شکستن یا ترس از شکستن که می زنین 
حاله ما کوچیک تر های کانون رو خیلی بد  می کنین 




تو رو جوون عزیز تون مراقب باشین دیگه  
شما ها ،حق ندارین بلغزین ،حق ندارین بترسین ،حق ندارین پا کج بذارین ، زورِ ، همین که هس، می خواستین نشین قدیمی های کانون   

---

بنظرتون اون دنیا اگر اگر انشالله راهمون بدن بریم بهشت، خونه هامون چه شکلیه 
  من همش فکر میکنم خونه ها شیشه ایه. یا یخی   مثل کارتون فروزن 

 شما چی فکر میکنین؟؟؟

من دوست دارم خونه ام

وسط یه جنگل سر سبز باشه 
یه خونه ی چند طبقه و بزرگ با ستون های سنگی سفید 
رنگ های تو خونه خیلی خوش رنگ باشن 
یه ایوون داشته باشه، با ویو جنگل رو به روش
وقتی نفس می کشم ، بوی گل ها و سر سبزی رو حس کنم 
.......

[*آسمان*]

یک روز خوب با اندکی سختی ...

ویلو ممنونم ازت 
ایشالا پاکی هامون تا بینهایت