1399 آذر 30، 23:36
صبح بیدار نشدم برای نماز
یا خدا
قضاشو یادم رفت بخونم
با نماز صبح فردا میخونمش
دیشب خیلی دیر خوابیدم
و امروز یه ربع به 10 بیدار شدم
همش کانون بودم تا ناهار
قبل از ناهار نقاشی کشیدم
بعد از اونم کانون بودم
بعد نماز ظهر وعصر رو خوندم و رفتم مواد شیرینی رو بخرم
اومدم خونه کسی نبود و مشغول شدم
بیسکوییت رو میخواستم پودر کنم، به جای تیغه آسیاب کن، تیغه سبزی خرد کن رو گذاشتم
که خراب شد
بعد گاز رو روشن کردم که کره رو آب کنم ولی نزدیک بود خونه آتیش بگیره
دستم هم سوخت الآن پماد زدم
خلاصه که نتیجه یه شاهکار غیر قابل پخش شد
خونواده وقتی اومدن فکر کردن بمب ترکیده تو خونه؛ کف آشپزخونه پر از آرد و پودر و وسیله شکسته و نیمه شکسته شده
خلاصه اگه در اتاق رو قفل نمیکردم یک عدد ملاقه و وردنه و چندتا ساطور تو سرم میکاشتن
الانم تو اتاقم جرأت نمیکنم برم بیرون
امنیت نیست
البته قبلش نماز مغرب و عشا رو خوندم
الآنم کانونمم
فکر کنم بعد از الآن جشن تولد بگیریم
بوی یه جشن تولد میاد
امشب وقتی تو آشپزخونه بودم اندازه یه قاشق مرباخوری خامه شیرین شده خوردم الآن سر گیجه دارم و معده ام درد میکنه
امروز خیلی فوقالعاده بود
هیجانش زیاد بود
صبح وسوسه داشتم و داشت به جای بدی میکشید؛ مجبور شدم دو بار با دست بزنم تو صورتم تا هوشیاریمو کامل بدست بیارم
ولی همچنان پاکم
خوبیای امروز
1. شب یلدای با شکوهی داشتیم
2. روز هیجان انگیزی بود
3. خیلی از بچهها بودن
4. به عهدنامه پاکی وفادار بودم
5. دهه سوم پاکی رو شروع کردم
6. امشب تولد داریم
مهدوی/9آذر/21 روز عالی
چرخ گردون گر ندارد سازگاری با دلت
دست در جیبت کن و جدی نگیرش، بیخیال
دست در جیبت کن و جدی نگیرش، بیخیال