1399 دي 28، 1:08
صبح پا شدم امتحان عربی رو دادم
بعدش صبحونه و کار در منزل یه نمونه کار درست کردم
بعد ناهار و روانه ی بازار پانزده خرداد تهران
پنج ساعت گشتیم
بعدش نمونه کارم رو بردم دفتر شرکت
که نگاه کنه
مربی چند تا ایراد گرفت و گفت برو ایراداتتو حل کن دو سه تا کار
تمرین کن و بعدش بیار که تاییدیه بگیری انشالله
کار با حقوقت شروع میشه
الان اومدم خونه خسته
یه کار درس کردم یه ذره خراب شد
با یه ضربه هووک نابودش کردم
و یه فکر جدید به سرم زده عملیش کردم و جواب داد دیگه مطمئن شدم از پسش برمیام
خب امروز
از نظر وسوسه
خیلی خوب بودم
ولی دیشب یه چیزو نگفتم
شکستم
حالا روزاشو نمیگم اعصابم خراب میشه
دلیلش هم بیکاری بود و اینکه دوباره گوشی رو گرفتم دستم و..
باید برای روزهای تعطیلم برنامه ریزی کنم
اینطوری دیگه عالی میشه
خدارو میلیاردها مرتبه شکر
دید من خیلی نسبت به زندگی عوض شده
دارم خودارضایی رو ترک میکنم و شکی نیست که موفق میشم
یک ثانیه هم بعد از شکست درنگ نکردم و رفتم غسل توبه انجام دادم و یه کم با خدا حرف زدم
ماجراجو /۲۷ دی/ ۱ روز خوب بازم خداروشکر به خاطر این پاکی
امروز بازار رفتم داداشا
به همون امام زمانی که همه منتظرشیم
یعنی فقط چشممو به زمین و هوا دوختم که گناه نکنم
حتی نود درصد اوقات که میخاستم زمینوهم نگاه کنم نمیشد...
هوا رم نگاه میکردم میخاستم بخورم زمین
خلاصه دیدمو یه طوری تنظیم کردم که بتونم زمین نخورم
وای خدا من دارم چی میگم باورم نمیشه اینا حرفای منه
از یه طرف خنده داره
ولی بیشتر گریه داره
شبتون پاک دوستان گلم
میگویند غم همزاد بشر است، همزاد من به شکلی با من عجین شده که حتی یک دم از من فاصله نمیگیرد...