1392 مهر 5، 12:43
او كنیزی داشت كه وقتی شب فرا میرسید همه درها را قفل میكرد، و كلیدهای آنها را نزد داوود ـ علیه السلام ـ میآورد.
شبی مردی را در خانه دید، پرسید: چه كسی تو را وارد خانه كرد؟
او گفت: «من كسی هستم كه بدون اجازه شاهان بر آنها وارد میگردم.»
داوود ـ علیه السلام ـ این سخن را شنید و گفت:
آیا تو عزرائیل هستی؟ چرا قبلاً پیام نفرستادی تا من برای مرگ آماده گردم؟
عزرائیل گفت: من قبلاً پیامهای بسیار برای تو فرستادم.
داوود ـ علیه السلام ـ گفت: آن پیامها را چه كسی برای من آورد؟
عزرائیل گفت: «پدرت، برادرت، همسایهات و آشنایانت كجا رفتند؟»
داوود ـ علیه السلام ـ گفت: همه مردند.
عزرائیل گفت: «آنها پیام رسانهای من به سوی تو بودند كه تو نیز میمیری همان گونه كه آنها مردند.»
سپس عزرائیل جان داوود ـ علیه السلام ـ را قبض كرد.
او نوزده پسر داشت.
در میان آنها، یكی از پسرانش، حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ حكومت و مقام علم و نبوّت داوود ـ علیه السلام ـ را به ارث برد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كامل ابن اثیر، ج 1، ص 76ـ78.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
التماس دعا
یا زهرا