۩ مشاعره ۩

**حامدحامد**

(1399 ارديبهشت 12، 22:54)majid78 نوشته است: من آن شمعم که با سوز دل خویش
فروزان می کنم ویرانه ای را

اگر خواهم که خاموشی گزینم
پریشان می کنم کاشانه ای را

[فروغ فرخزاد]

مجید جان آخرین حرف شعر نفر قبل، «ی» بود. بنابراین باید با حرف ی ادامه می دادی. حالا من یه بیت میگم که با ی شروع بشه:

یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

(حافظ شیرازی)

**karma** · 1399 ارديبهشت 13، 18:29

رشته ای بر گردنم افکنده دوست
می کشد هرجا که خاطر خواه اوست

**شازده کوچولو** · 1399 ارديبهشت 14، 4:06

طائر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
حافظ

**New fighter** · 1399 ارديبهشت 14، 7:23

من به اندازهٔ غم های دلم پیر شدم
از تظاهر به جوان بودن خود سیر شدم

عقل میخواست که بعد از تو جوان باشم و شاد
من ولی با غَمِ عشقِ تو زمین گیر شدم

بعد تو شادترین رخت تنم مشکی شد
طعنه ها خوردم و پیش همه تحقیر شدم

کاش می‌کشت مرا عشق تو اینبار اما
من اسیرم که چنین تابع تقدیر شدم

عشق برگشت انالحق زند اما بی تو
دید در حنجره اش بغض گلو گیر شدم

تا شدم رود تو هم صخره شدی در راهم
بی صدا ماندم و با درد تو تبخیر شدم