خیلی خیلی مبارک هممون باشههه
سلااااااااااااااااااااام
کانون جان تولدت مبارک
ماشاءالله دیگه واسه خودت مردی شدی
دیگه جدی جدی داری ریش درمیاری
الآن فکر کنم باید کلاس نهم باشی، نه؟
درسته نهم؛ اما خدا که میدونه تو از همون سال اول تولدت پناهگاه خیلی ها بودی
دیدی خدا توی قرآن گفته اونی که توبه کنه و عمل صالح انجام بده، سیئاتش به حسنات تبدیل میشه؟
کسی چه میدونه، شاید قراره ماها به واسطه تو سیئاتمون به حسنات تبدیل بشه
در شب تاریک و ظلمانی و مشکین گناه
میدرخشد نوجوان پاک و طاهر همچو ماه
میبرد دل، میرباید چشم و میخندد مدام
چون که بخشی از صراط مستقیم است این پناه
میکشد او یک نفس، دستش دراز میکند
تا کشد ما را ز قعر و عمق این تاریک چاه
اسم او کانون ترک "خ الف" بگذاردند
در دلش اما به سوی مینو هستش راست راه
گر گدا باشی ز جور نفس خود ای یار من
کانون کاری کند سرفراز باشی همچو شاه
خلاصه که
ما شما رو خیلی دوست داریم
تولدت مبارک
واقعا اگه کانون نبود معلوم نبود من داشتم با خودم و با گناهم چ میکردم ...
کانون ممنونم که هستی
کانون تولدت مبارک
سلام دوست داشتنی ها
تولد کانون رو بهتون تبریک میگم
انیدوارم که مثل همیشه پر قدرت چرخش بچرخه و به بچه ها کمک کنه
دلم تنگ شده بود برا اینجا گفتم بیا تولدشو هم تبریک بگم
تولد کانون زمانی مبارک و پربرکته که تو صراط مستقیم حرکت کنه.
سمت و سوی حرکتش درست باشه و همسفرهای حاضر در اون راضی و خشنود از جایی هستن و خوشحال و شادمان از جایی که قرار هست بهش برسن.
کانون ما این مدلیه؟
در راه راست حرکت میکنه؟
آدمهاش راضی و خشنودن؟
دست در دست هم و گرد به گرد هم در حال حرکت و خوشحال و شاد از مقصدشون؟
از عمق وجود همیشه دوست داشتم که چنین باشه.
هر ثانیهای که به کانون فکر کردم و هر تصمیمی که برای کانون گرفتم و هر کاری که برای اون کردم جز با این قصد و نیت نبوده.
اما چقدر موفق بودم؟
یادمه یک سال و چند ماه پیش که به غیبت میرفتم با روحی خسته کانون رو ترک کردم.
روزی نبود که کانون رو باز کنم و یکی گله و شکایت نکرده باشه.
روزی نبود که کانون رو باز کنم و کسی جایی (پست، ایمیل، پیام پروفایل یا پیام خصوصی) ناراحتی و دلخوریش رو ابراز نکرده باشه.
و من به این فکر میکردم: چی شد این همه بدهکار شدم؟
این همه تلاش من برای کانون قرار بود در جهت افزایش دارایی کانون باشه. من کانون میام تا آوردهای برای کانون داشته باشم. پس چرا مدام برعکس جواب میگیرم؟
با خودم فکر کردم من که توان جسمیش رو هیچوقت نداشتم. توان روحیش رو هم که دیگه از دست دادم. از کانون خارج بشم حداقل این بدهی که روزبهروز بیشتر میشه و روزبهروز قامت منو بیشتر خم میکنه، متوقف بشه.
و الان بعد از این یک سال باید بگم؛ اینکه کانون نیستم و دهها کاری که دوست داشتم و قرار بود به کمک بقیه مدیران و سرپرستان و اعضای کانون انجام بدیم واقعا ناراحتم میکنه.
اما از طرفی همینکه میدونم هر چقدر هم بدهکار باشم، اما این بدهی دیگه افزایش پیدا نکرده خیلی جای خوشحالی داره.
و این خوشحالی به اون ناراحتی میارزه.
من همیشه با این دید میاومدم که قوت قلب کسی باشم. آرامش خاطر کسی باشم. راهنمای راه کسی باشم.
وقتی هیچکدومش نیستم، پس چرا باشم؟
آدم موقعی که کانونه، اونقدر درگیره و سرش شلوغه که خودش، خودش رو درست نمیبینه.
خودش رو خوبتر و بهتر از چیزی که هست میبینه.
اما وقتی دور میشه نگاهش درستتر میشه و میتونه خودش رو از زوایای دیگه ببینه.
من هم دور شدم و خودم رو دیدم.
خودم رو دیدم و فهمیدم.
یادمه خیلی ناراحت بودم از برخی رفتارها و صحبتها.
چرا باید یه نفر نفرین کنه؟
چه جوریه که هر کس به خودش اجازه میده هر مدلی که دوست داره حرف میزنه و هر چی دلش میخواد بهم میگه؟
چی میشه که بعد از این همه سال باید بیام جلوی جمع کانون، از دوست و دشمن بودن صحبت کنم و ثابت کنم دوست هستم؟
اصلا چرا باید یه نفر چنین چیزی به ذهنش خطور کنه؟
بد به حال من.
من واقعا این قدر بد بودم؟
با خودم میگفتم این همه دغدغه دائمی من نسبت به کانون پس چیه؟
پس چرا این همه قلبم برای کانون و اعضاش میتپه؟
این همه وقت گذاشتن برای چیه؟
چرا از خوشحالی یه کانونی من صدبرابر شاد میشم و از ناراحتیش، صدبرابر ناراحت؟
چرا وقتی کسی بهم میگه یه اپسیلون تو زندگیش مفید بودم بال در میارم و اینقدر ذوقزده میشم؟
این همه عشق آتشین و خاموشنشدنی پس چیه؟
پس چرا از فکر کانون شبها خوابم نمیبره؟
اما بعد به این نتیجه رسیدم که لیاقتم همونقدر بوده.
میشه کاسه گدایی دست گرفت و رفت پیش مردم بهشون گفت برام احترام بریزین؟ برام محبت بریزین؟ برام انصاف و عدل و قدرشناسی بریزین؟ کاسهمو از گذشت و سخاوت و وفا پر کنین؟
ظرف وجود آدم به هر اندازه که گنجایش داشته باشه به همون اندازه هم پر میشه.
و باز بیشتر که دقیق شدم دیدم این کملیاقتی و ظرف کوچیک، همه ناشی از آلودگیهای درونیمه.
یه گل زیبا و خوشبو نه فقط فضا رو عطرآگین میکنه، نه فقط فضا رو دوستداشتنی میکنه، بلکه همه رو به اون محیط دلگرم و جذب میکنه.
نه اینکه آدمها رو فراری بده و دلخور کنه.
قبلتر با خودم میگفتم چطور ممکنه یکی با خودش در مورد من اینطور فکر کنه؟
کافیه یه نگاه به سابقه کانونیم کنه. یه نگاه به پستهام کنه. یا همینطور سطحی و جستهگریخته یه سر به چند تا از پروفایلها زده باشه.
چی میشه که آخر قضاوتش میشه این؟
خودم رو دلداری میدادم.
میگفتم این 2 ماهه اومده کانون، نبوده.
میگفتم اون یکی تازه 6 ماهه اینجاست حتما ندیده.
اون دیگری هم درسته 1 ساله اینجاست اما دائم نبوده، نشنیده.
اما بعد دیدم خب بقیه چی؟
این که 2 ساله اینجاست چی؟
این که 4 ساله چی؟
این یکی که سالها یار گرمابه و گلستان بود چی؟
مگه میشه این همه باهم اشتباه کنن؟
و همه اینها به این ختم میشه که حتما مشکل از منه.
مشکل هم همون جایی هست که خدا میگه:
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها
به یقین رستگار شد کسی که نفس را ( در کمالات اعتقادی و اخلاقی ) رشد داد و ( از پلیدی های فکری و نفسانی ) پاکیزه داشت.
خوش به سعادت رستگاران.
من هر چقدر سنم بیشتر میشه و هر چقدر بیشتر جلو میرم بیشتر به این پی میبرم که چقدر شرافتمندانه زندگی کردن خوبه.
من به همه انسانهای باتقوا غبطه میخورم.
من به همه انسانهای درستکار غبطه میخورم.
من به همه اونهایی که حرف خدا براشون مهمتر از بنده خداست، غبطه میخورم.
به خودم میگم آرمین دیدی چطور خودت رو اسراف کردی؟
چطور میشه همزمان هم یه مدیر بابصیرت، باتدبیر، باکفایت و بالیاقت بود و هم همزمان این همه بغض و کینه و ناراحتی و دلخوری باشه؟
حتما نبودم و نیستم که نتیجهاش هم شد چیزی که نباید میشد.
اینجا یه سایت خبری نیست که مدیرش بابت اخبار بهروزش به خودش افتخار کنه.
اینجا یه سایت سرگرمی نیست که مدیرش بابت سرگرم کردن اهالیش به خودش افتخار کنه.
اینجا یه کلوپ دورهمی نیست که مدیرش بابت شلوغ بودن و دورهم بودن اعضا به خودش افتخار کنه.
وقتی مدیر لایقی نباشی، نتیجه و خروجیش هم نمیشه چیزی که باید بشه.
تو این یک سال و اندی مدام از خودم پرسیدم آرمین میتونی دلسوزتر از چیزی که بودی باشی؟ مهربونتر از چیزی که بودی باشی؟ پیگیرتر؟ همراهتر؟ مسئولتر؟ خوشخلقتر؟ صبورتر؟
و مدام هم پاسخهام منفی بود.
و در نهایت هم یک نتیجه: پس چرا باشم؟
چقدر غمانگیزه اینکه آدم دوست داشته باشه اما نتونه نسخه بهتری از خودش باشه.
شما میتونید عمق این غم رو تصور کنید؟
خدا من رو ببخشه بابت همه کمکاریها و بدکاریهام.
و اعضای کانون هم بگذرن از ناشایستگیها و کملیاقتیهام.
به خودم میگم تازه بچهها خود واقعی آرمین رو ندیدن و از ظاهرش قضاوت میکنن.
خدا نیاره اون روز رو که همین آبروی باقیمونده هم از بین بره.
اگه ستارالعیوبی خدا و پردهپوشیش نبود چی میشد؟
از خدا میخوام خودش همه ما رو هدایت کنه و ما رو از انحراف و حاشیه دور نگه داره.
از خدا میخوام سال جدیدی که با ماه مبارک رمضان هم مزین شده پر از رزقوروزیهای متنوع و بینظیر برای همه کانونیها باشه.
چقدر لذتبخش میتونه باشه دیدن کانونی که هر عضوش اولویتهاش رو شناسایی کرده، برای ابعاد مختلف زندگیش برنامهریزی کرده باشه. خودش رو در طول سال حسابرسی کرده باشه و وقتی این ماه کانونی خودش رو با ماه قبل مقایسه میکنه و امسال کانونی خودش رو با سال قبل، جلو رفته باشه و پیشرفت کرده باشه.
آدمی که حواسش به خودش هست، سال که هیچ، هر روزش رو میتونه نو کنه.
پ.ن 1:
بابت همه یاد کردنها توی پستها، بابت همه پیامهای پروفایل و بابت همه ایمیلهایی که دوستان عزیز و محترم ارسال کردن ممنونم.
عذر میخوام که امکان پاسخگویی و تشکری درخور لطف و محبت شما رو نداشتم.
پ.ن 2:
بابت همه ختمها و صلواتها و حمدهای شفا بیاندازه ممنونم.
اگه موثر نیفتاد، برمیگرده به همون لیاقتی که بالاتر گفتم و این روسیاهی که برای من میمونه.
خدا به قلبتون وسعت بده و دعاهاتون نور بشه برای زندگیتون.
من به همه انسانهای سالم و تندرست غبطه میخورم. به همه اونهایی که شبها بدون درد میخوابن و صبحها بدون درد بیدار میشن.
آدمی که سالمه چقدر فرصت تغییر و رشد و پیشرفت داره. و آدمی که بیماره چقدر همه چیز براش تنگ و محدود.
آدمی که سالمه چقدر بهتر میتونه عبادت کنه، ورزش کنه، کار کنه، تفریح کنه، کمک کنه. چقدر راحتتر میتونه زندگی کنه.
آدمی که بیماره چقدر راحتترین کارها هم براش مشکله.
چقدر سخته فهموندن این موضوع به آدمها که از «من» به اندازه «من» انتظار و توقع داشته باشید.
یه تلفن کردن ساده یا یه سر زدن ساده برای تو ساده است، برای من رنج و عذابه. برای من چند هفته و چند ماه طول میکشه.
هنوزم هر روز از خودم میپرسم این همه درد کشیدن و زندگی کردن ارزشش رو داره؟ زندگی رو به دندون کشیدن و جلو بردن ارزش داره؟
از یه طرف میگم نه و کاش تموم بشه و از یه طرف میبینم هیچ توشهای برای آخرتم ندارم. وای به حال من اگه تو این وضع فرصتم تموم بشه. از خدا هر بار سراسیمه فرصت میخوام بهم مهلت جبران بده.
خوش به سعادت اونها که درست زندگی کردن و از مرگ هراس ندارن.
خوش به سعادت اونها که خوب زندگی کردن تا خوب بمیرن.
خوش به سعادت اونها که تجارت بلد بودن و درست خرید و فروش کردن. چی میشه که آدم عزت میفروشه و بهجاش شهوت میخره؟ چی میشه که آدم عقلانیت میفروشه و هوا و هوس میخره؟ چی میشه که آدم ایمان میفروشه و نفسانیت میخره؟ چی میشه که آدم آخرت میفروشه و دنیا میخره؟
پ.ن 3:
عذرخواهی دیگهام بابت بیخبری این مدت و پیگیری و نگرانی شما.
متاسفانه هیچ خبر خوشی نداشتم که بیام و بدم.
بیخبری بهتره یا بدخبری؟
الان کی هست که این پست رو بخونه و خوشحال بشه؟
سال نو که گذشت. از دو روز پیش که تولد کانون بود مدام میگم بیام یا نیام. و اگه بیام چی بگم؟ خبر دروغ خوشحالکننده بدم؟ یا خبر راست ناراحتکننده؟
پ.ن 4:
همراه با کلی ابراز دلتنگی.
چطور میشه کلی عزیز داشته باشی و ازشون دور باشی و از غم فراق دووم بیاری؟
آدمهایی که حاضری براشون کارهایی کنی که برای برادر و خواهر خونیت هرگز حاضر نیستی انجام بدی.
پ.ن 5:
توی روزهای سخت و نفسگیر کنار همدیگه باشید. توی شادیها و خوشیها همه هستن.
آدم یه روزهایی اونقدر کم میاره که فقط دوست داره یکی باشه و حتی شده به دروغ بهش بگه که درست میشه. برای اینکه بتونه امروزش رو به فردا برسونه.
ناامیدی خودش گناه کبیره است. امیدوار کردن یه ناامید چه درجهای از ثواب میتونه داشته باشه؟
امیدوار کردن یه ناامید از ترک یه گناه کبیره مثل خ.ا که دیگه جای خود.
پ.ن 6:
به امید روزی که این روح خسته و این جسم خسته هم آروم بگیره.
من با همه ناتوانیم اما هنوزم امیدوارم یه روز خوب میاد.
سلام
منم اومدم یه سلامی عرض کنم
و یه خوش آمد بگم به آقا آرمین
خوش برگشتین
دیگه همین
مراقب خودتون باشین
خداحافظ
کانون جان تولد 16 سالگیت مبارکککککک
ان شاء الله که سال پیش رو، سال شکوفایی و ازدهار تو باشه
سلام
صبح روز هفتم کانون باز کردم ک تبریک بگم..
نشد تا الان!
دنیا رو دور تنده..
الهی عاقبتمون بخیر باشه..
یاعلی.