کانون

نسخه‌ی کامل: سرگرمی
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
[تصویر:  gzpk_mehdi.r.jpg]
با سلام 303
ممنون به خاطر مسابقه‌ی خوبتون Khansariha (8)

بنده هم قبلنا یه عکس گرفته بودم, برای مسابقه قرار میدم 53

اینجا
دیشب داداش سعادت ازم خواستن که بیام اینجا و یه چیزی به انگلیسی در رابطه با امام رضا بنویسم.منم این شعر رو گفتم.

 
 
 
 
 
,O’, Imam Reza, The Guarantor of Gazelle
,I wish I could be the Gazelle
,With the loneliness and fears, I could feel you, see you
,I could smell in every breath, your beauty
,Over the desert of missing that I am
.I am seeking you 
,Nobody could deny your blessing
,That holds Universe
,I’ve fallen into the evil trap
 ,thrusting, tangling by Devil Pitchfork
,Help, Help, Break the chains
.O’, take me with you
,I wish I could be the pigeon of your Holly Shrine
,Flying around you, lying beside you
,Hold me hold me as a child
.Pet me with mercy of your sight
,The eyes full of tears
,I am, I am sinful so years
,Don’t forsaken me
,I deserve Hell
,But begging, needing your blessing
,I am falling, falling
,In my dark heart
,Bring the Bright, bring the sunshine, bring yourself
,In whole night 
.O’ the Eighth of saviours in Heaven
 
اولین سفر مشهدی که رفتم ...

فکر کنم کلاس پنجم بودم،
تابستون ش رفتیم مشهد.
چهار تا خانواده بودیم و سه تا ماشین.
ما، عموم، دایی م که دختر عموم زن ش بود و پسر عموم.
از خونه راه افتادیم،
بعد شیراز، اصفهان، قم، نوشهر، ساری، گرگان، بجنورد، مشهد، کرمان و شیراز و دوباره خونه.
یه بیست روزی شد کلن.
خیلی خوب بود. 128fs318181

مشهد، رفتیم یه باغ وحش.
یه نفر بود با اسب ی و یه دوربین عکاسی.
پولی می دادی و سوار اسب می شدی،
بعد صاحب اسب ه بهش می گفت: سلام بده،
اسب هم رو دو تا پاش می ایستاد و دستاش رو می آورد بالا و ای یـــ ای یـــــ ....
و در همین لحظه ی نهایی، اون آدم ه از اسب و سوارش عکس می گرفت! studsmatta

من و عموم هوس کردیم.
سوار شدیم و دو تا عکس گرفتیم.
عموم برا نشون دادن تسلط ش، افسار اسب رو یه دستی گرفت!
ولی خب بعدن، میزان تسلط ش توی صورت ش ظاهر شد 4
من م که یه کم ترسیدم. 128fs318181
خلاصه یه رسید بهمون داد و گفت یکی دو روز دیگه برید دفتر، عکس تون رو بگیرید.
شنیدم که گفت محل عکاسی شون اطراف حرم هست.

بابام فرهنگی هست،
چند روزی که مشهد بودیم رو توی مدرسه هایی که برا اسکان مسافر ها آماده می کنند گذروندیم.
موعد عکس رسیده بود و کسی نمی رفت تحویل بگیره.
صبح بود،
مامان م اینا توی حیاط در تدارک ناهار بودند،
آخی ... توی سفر هم آشپزی می کردند، 1276746pa51mbeg8j
بابام هم داشت دور و بر پیکان مون می پلکید.
گفتم عکس!؟ بابام گفت: باشه، بعد که رفتیم بیرون، می گیریم.
بچه بودیم دیگه، کم صبر.
رسید رو برداشتم و گفتم خودم می رم.
فکر کردند شوخی می کنم.
از مدرسه زدم بیرون،
یه دو تا مینی بوس عوض کردم تا رسیدم به حرم.
عکاسی رو پیدا کردم. عکسا رو گرفتم،
و خوش حال برگشتم به مدرسه.

باورشون نمی شد 4
البته شانس آوردم گم نشدم.

همون سفر،
حرم که می رفتیم،
پسر عموم اصرار داشت منو به ضریح برسونه.
ولی خب از ما تا ضریح سه چهار سطح آدم بود.
پسر عموم بلندم کرد،
و از روی سر آدم های میانی، هل م داد سمت ضریح و گفت: بگیرش، ببوس!
در حالی که دو تا پام رو با دست نگه داشته بود 4
من م گفتم: طاعتن!
این م از زیارت اون سال ما.
یادش به خیر، بهترین سفری بود که رفتم. 128fs318181
53
منم در قسمت عکس و تصویر شرکت می کنم .. 1
 

[تصویر:  r18b2henbdki7bmwrxi7.png]
[تصویر:  veladat_eaksgif_mihanblog_com_memreza_81.gif]
 از امام‌ رضا (علیه السلام) درباره‌ بهترين‌ بندگان‌ سؤال‌ شد. فرمود: آنان‌ هرگاه‌ نيكى‌كنند خوشحال‌ شوند و هرگاه‌ بدى‌ كنند آمرزش‌ خواهند و هرگاه‌ عطا شوند شكر گزارند و هرگاه‌ بلا بينند صبر كنند و هرگاه‌ خشم‌ كنند درگذرند. (تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 469)

[تصویر:  www.roozgozar.com-2146.gif]
سلام
ممنون از استقبال بی نظیرتون [تصویر:  22.gif]
چیزی تا پایان مهلت نمونده ها اگه استقبالتون همینجوری بی نظیر باشه احتمال تمدیدش هست 53258zu2qvp1d9v


شرکت کننده ها تا به اینجا:


در بخش عکس: طاهر، مهدی ر، شازده کوچولو و قاصدک
53 53 53 53
در بخش دلنوشته: مهربان سر سخت
53
در بخش خاطره: نمی دانم
53
از همگی این دوستان تشکر می کنم.  daghighan
[تصویر:  www.roozgozar.com-2146.gif]
آشنائى امام رضا (علیه السلام) به تمام لغت ها و زبان ها

مرحوم شيخ صدوق ، شيخ حرّعاملى و ديگر بزرگان به نقل از اباصلت هروى حكايت كنند:

حضرت ابوالحسن ، امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام به تمام زبان ها و لغات ، آشنا و مسلّط بود؛ و با مردم با زبان محلّى خودشان صحبت مى نمود.


و بلكه حضرت در لهجه و تلفّظ كلمات ، از خود مردم فصيح تر سخن مى فرمود، تا جائى كه مورد حيرت و تعجّب همه اقشار و افراد قرار مى گرفت .


اباصلت گويد: يک از روزها به آن حضرت عرض كردم : ياابن رسول الله ! شما چگونه به همه زبان ها و لغت ها آشنا شده اى ؛ و اين چنين ساده ، مكالمه مى نمائى ؟
امام عليه السلام فرمود: اى اباصلت ! من حجّت و خليفه خداوند متعال هستم و پروردگار حكيم كسى را كه مى خواهد بر بندگان خود حجّت و راهنما قرار دهد، او را به تمام زبان ها و اصطلاحات آشنا و آگاه مى سازد، كه زبان عموم افراد را بفهمد و با آن ها سخن گويد؛ و بندگان خدا بتوانند به راحتى با امام خويش سخن گويند.
سپس امام رضا عليه السلام افزود: آيا فرمايش اميرالمؤمنين ، امام علی عليه السلام را نشنيده اى كه فرمود: بر ما اهل بيت - عصمت و طهارت - فصل الخطاب عنايت شده است .
و بعد از آن ، اظهار نمود: فصل الخطاب يعنى ؛ معرفت و آشنائى به تمام زبان ها و اصطلاحات مردم ؛ و بلكه عموم خلايق در هر كجا و از هر نژادى كه باشند.

(عيون اخبارالرّضا عليه السلام : ج 2، ص 228، ح 3، إثبات الهداة : ج 4، ص 279، ح 91، إعلام الورى طبرسى : ج 2، ص 70 به نقل از کتاب چهل داستان و چهل حدیث از امام رضا علیه السلام مولف: عبدالله صالحی)
سلام
چقدر استقبال کم شده
دوستان خوبم بابا بخاطر اقا هم ک شده بیایین یه مشارکتی داشته باشین خو
عکسی، دست نوشته ای، خاطره ای،چیزی بیاریید بذارین دیگه. ی دونه حدیث ک از تو گوگل بزنی با خط خودت بنویسی بیاری بذاری ک انصافا کاری نداره
مهم مشارکت شما خوبانه
لطفا شرکت کنید
البته با کسب اجازه از همساده و داداش سعادت ک دخالت کردم تو کارشون
من یه دل نوشته ای نوشته بودم چند وقت پیش ک الان اون رو میذارم
هر چند ک بضاعت و ذوقی نیست تا اون طور ک شایسته هست خرج امام مهربانی ها کنم ولی بالاخره برای او که نمیشود ننوشت
تقدیم به امام مهربانی ها:
هو الاول
مولای من!
دل ک هوایی می شود
بی قراری ک می کند
بهانه ک می گیرد
ول کن نمی شود
تا ک مگر خودت ساکتش کنی
و این دل باز هم هوایی شده است
بی قرار است و بهانه می گیرد
می شود تو ساکتش کنی؟!
خودت ک بهتر می دانی
آرامش این دل فقط به دستان توست
ببین! این طور نگاهم نکن
آخِر خجالت میکشم از حجب نگاهت
این طور ک نگاهم می کنی
آب می شوم از خجالت
من خودم سرم پایین است
می دانم!
مدت هاست سراغ در خانه ات نیامده ام
خودت ک از دلم خبر داری
می دانی ک آرامش این دل فقط در سرسرای توست
پس این طور نگاهم نکن
نگاهت شرم دارد برایم
دلم محتاج نوازش دستان توست
همان نوازشی ک برای بچه آهو کردی
نوازشم می کنی؟!
مولای من!
و هو الآخر
همین نوشته به صورت دست خط
اینجا

 
(1394 شهريور 8، 20:40)طاهر نوشته است: [ -> ]سلام
چقدر استقبال کم شده
دوستان خوبم بابا بخاطر اقا هم ک شده بیایین یه مشارکتی داشته باشین خو
عکسی، دست نوشته ای، خاطره ای،چیزی بیاریید بذارین دیگه. ی دونه حدیث ک از تو گوگل بزنی با خط خودت بنویسی بیاری بذاری ک انصافا کاری نداره
مهم مشارکت شما خوبانه
لطفا شرکت کنید
البته با کسب اجازه از همساده و داداش سعادت ک دخالت کردم تو کارشون
سلام 
ممنونم ازت حاج طاهر عزیز  Khansariha (48)


بازم بیا اینجا تشویق کن. اصلا همه می تونن بیان و اینجا رو گرم کنند clapping
[تصویر:  www.roozgozar.com-2146.gif]
شرکت کننده ها تا به اینجا:


بخش عکس: طاهر، مهدی ر، شازده کوچولو و قاصدک
[تصویر:  8.gif] [تصویر:  8.gif] [تصویر:  8.gif] [تصویر:  8.gif] 

بخش دلنوشته: مهربان سر سخت و طاهر
53 53

بخش خاطره: نمی دانم
[تصویر:  8.gif]

بخش دست نوشته: طاهر
53
Khansariha (48) از همگی این دوستان تشکر می کنم Khansariha (48)

[تصویر:  www.roozgozar.com-2146.gif]
نماز اوّل وقت و يک شمش طلا


مرحوم كلينى ، راوندى و برخى ديگر از بزرگان به نقل از شخصى به نام ابراهيم فرزند موسى قزّاز - كه امام جماعت يكى از مساجد شهر خراسان (مسجد الرّضا عليه السلام ) بود - حكايت نمايند:

روزى به محضر مبارک حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام وارد شدم تا پيرامون درخواستى كه قبلاً از آن حضرت كرده بودم ، صحبت نمايم ؛ و با كمک ايشان بتوانم مشكلات زندگى خود و خانواده ام را بر طرف سازم .
در همين اثناء، امام عليه السلام در حال حركت و خروج از منزل بود و قصد داشت كه جهت استقبال بعضى از شخصيّت ها به بيرون شهر برود.
من نيز همراه حضرت به راه افتادم ، در بين راه وقت نماز فرا رسيد، پس امام عليه السلام مسير خود را به سمت ساختمانى كه در آن نزديكى بود، تغيير داد.
و سپس در نزديكى آن ساختمان ، كنار صخره اى فرود آمديم ؛ و حضرت به من فرمود: اى ابراهيم ! اذان بگو.


عرضه داشتم : صبر كنيم تا ديگر اصحاب و دوستان ، به ما ملحق شوند، بعد از آن نماز را اقامه فرمائيد؟


حضرت فرمود: خداوند تو را مورد مغفرت و رحمت واسعه خويش قرار دهد، مواظب باش كه هيچ گاه نماز را از اوّل وقت آن ، تأخير نيندازى ، مگر آن كه ناچار و مجبور شوى ؛ و يا آن كه داراى عذرى - موجّه - باشى .


پس طبق فرمان امام عليه السلام اذان نماز را گفتم ؛ و سپس نماز را به امامت آن حضرت اقامه نموديم .


بعد از آن كه نماز، پايان يافت و سلام نماز را داديم ، عرضه داشتم : ياابن رسول الله ! قبلاً خواهشى از شما - در رابطه با مشكلات زندگى خود و عائله ام - كرده بودم ؛ و شما نيز وعده اى به من دادید ، كه مدّت زيادى از آن وعده سپرى شده است ؛ و من سخت در فشار زندگى خود و خانواده ام مى باشم .
و با توجّه به مشغله هاى بسيارى كه شما داريد، نمى خواهم هر روز مزاحم اوقات گرانبهاى شما گردم ، چنانچه ممكن باشد، عنايتى در حقّ من و خانوده ام بفرمائيد.
هنگامى كه سخن من پايان يافت ، امام عليه السلام تبسّمى نمود؛ و سپس با عصا و چوب دستى خود، مقدارى از خاک هاى روى زمين را محكم سائيد.
بعد از آن ، حضرت دست مبارک خود را دراز نمود و بر روى آن خاكها زد، پس ناگهان متوجّه شدم كه شمش طلائى را برداشت و تحويل من داد؛ و فرمود:
اين را بگير، خداوند متعال در آن ، برايت بركت و توسعه عطا گرداند، آن را هزينه زندگى خود و عائله ات قرار بده .
و سپس حضرت افزود: آنچه را كه امروز مشاهده كردى مكتوم و از ديگران مخفى بدار.
ابراهيم بن موسى قزّاز در پايان حكايت ، اضافه كرد: بعد از آن كه شمش طلا را از امام رضا عليه السلام دريافت كردم و به منزل آمدم ، آن را فروختم و قيمت آن را كه حدود هفتاد هزار دينار بود، هزينه زندگى خود و خانواده ام قرار دادم .
و خداوند متعال به بركت دعاى آن حضرت ، به قدرى بركت و توسعه به من عنايت نمود، كه يكى از ثروتمندان معروف شهر خراسان قرار گرفتم .


(اصول كافى : ج 1، ص 488، ح 6، اختصاص شيخ مفيد: ص 270، بحارالانوار: ج 49، ص 49، ح 49، به نقل از خرائج مرحوم راوندى. به نقل از کتاب چهل داستان و چهل حدیث از امام رضا علیه السلام مولف: عبدالله صالحی)
1276746pa51mbeg8jخواهشأ نخندین به کارام 1276746pa51mbeg8j
 [تصویر:  Screensh01_35_58.jpg]

[تصویر:  2028.jpg]
ممنون بابت مسابقه

[تصویر:  76279129396713348427.jpg]
عکس به تازگی گرفته شده. Khansariha (46)
به به چ قشنگ بود کار مهرانا خانوم
کلی حال کردم باهاش
ایول
 خیلی کار درستین ها
Khansariha (48)
بقیه هم یاد بگیرن
ایده به اون قشنگی ، اجرا ب این قشنگی
کی دیده آی کی دیده؟  4fvfcja

مجاهد خوب کشفم کردی ها[تصویر:  4.gif]
ترشی نخورم میتونم شعر هم بگم 4



اینم یه خاطره برا دست گرمی:

بنده خدایی میگفت: -داستان نقل به مضمون است-

تازه به سن تکلیف رسیده بودم با خانواده رفته بودیم قم زیارت حضرت فاطمه معصومه سلام علیها
قبل از مشرف شدن ب حرم با اعتماد ب نفس تمام رو به آقایون جمع کرده و گفتم:
شماااااااا حق ندارید ضریح رو بوس کنین
برادرم ک دائم در حال جنگ و جدل باهم بودیم دست به کمر زد و سرش رو کج کرد و گفت:
اون وقت برا چی ؟
گفتم چون شماااااااا نامحرمین
اونم برگشت گفت که
پس شما ک تو حرم امام رضا میرین از ضریح آویزون میشین چی؟
[تصویر:  4.gif][تصویر:  4.gif][تصویر:  4.gif]
به نام خدا
نوجوون بودیم من و دوتا از دوستام  رفتیم مشهد واسه زیارت.
یکی از این دوستان من دانشگاه مشهد درس میخوند. برنامه این بود که بریم پیش اون تو خوابگاه و غذا هم مهمان بزنیم و از سلف دانشگاه استفاده کینم.یکی دو شب  همه چی اکی بود تا اینکه دوستم سر یه چیزای بچه گانه با هم اتاقیاش حرفش شد. من و رامین(دوست دوم) تصمیم گرفتیم که زحمت رو کم کنیم و عزت و احترام خودمونو حفظ کنیم و این دوست دانشجومونم راحت باشه؛یا حداقل ما دعواشو نبینیم.
اما به بی پولی خوردیم شدید. غذای درست حسابی نداشتیم و همینطور جای خواب. با کیک و نوشابه و نون پنیر غذا رو ردیف میکردیم. البته گوش به زنگ نذری هم بودیم. آخه تو مسجد گوهرشادیه جاهای خاصی میان اعلام میکنن که مثلا ما امروز نذری داریم فلان جای مشهد تشریف بیارین.حتی با سرویس هم آدم میبرن تا اونجا. شبها هم تو حرم بیدار میموندیم و  روزا این گوشه کنارای حرم نوبت به نوبتی چرت میزدیم. بارها گیر خادما افتادیم ولی خب یه جورایی خواب خودمونو میکردیم.
تا اینکه یه شب همین دوست دانشجوم که خیلی هم تو فاز سیر و سلوک و اینا بود و خیلی هم به چشم ما کارش درست بود و مرجع تقلید ما بود (مثلا وقتی کفشاشو در میاورد و پا برهنه راه میرفت تو صحن منم در میاوردم) گفت بیاین زیارت عاشورا بخونیم.
سه نفری رفتیم صحن آزادی رو به روی گنبد شروع کردیم به خوندن بعد دوستمون گفت ایستاده بخونیم ما هم پاشدیم تا رسیدیم به لعن و سلام زیارت یهو پیشنهاد داد کامل بخونیم با صد لعن و صد سلام. ما هم گفتیم ای به چشم ای پیر طریق و ای مرشد راه شروع کردیم به خوندن غرق در معنویت هم شده بودیم صدامونم بالا برده بودیم جوری که یکی دو بار خادما تذکر هم دادن.
ولی این حال خوش معنوی اندکی بیشتر طول نکشید چون هوا به شدت سرد شد و شب از نیمه گذشته بود که ما تازه به سلام ها رسیده بودیم. صحن و حرم خلوت شد تک و توک زائری میومد و میرفت واقعا سرد بود اون شب جوری که من یکی داشتم به معنای واقعی یخ میکردم. ولی این پیر طریق ما میگفت شیخ نخودکی یه بار رکوعش اینقدر طولانی شده که نیم متر برف پشتش قرار گرفته بنابراین ما هم به شدت لرز میزدیم ولی به کار خودمون ادامه میدادیم.
جوری تابلو شده بودیم که دو بار خدام واسمون چایی آوردن انگار همچین صحنه ی معنوی ندیده بودن تا الان (یعنی باورتون میشه خدام به زوار تو حرم چایی بدن!!!). البته آخراش کم اوردیم و  این شیخ طریق ما گفت بیاین بقیه شو نشسته بخونیم دیگه...
خلاصه زیارت عاشورا رو خوندیم در حالی که سرما دیگه دقیقا به مغز استخون رسیده بود. رفتیم یه گوشه صحن یه فرش پیدا کردیم، سه نفری چسبیدیم به هم. هنوز سرما کامل از تنمون نرفته بود و تازه داشت چشامون گرم میشد. که خادم مهربانی اومد گفت این کارا قدغنه؛ اگه سردتونه تشریف ببرین داخل. گفتیم داخل نمیزارن بخوابیم؛ اذیت نکن دیگه بزار یه چرت بزنیم. گفت اصلا راه نداره این همه مهمانسرا، برین استراحت کنید فردا صبح باز بیاین زیارت. گفتیم بابا ما فقط پول برگشتمون رو داریم کوتاه بیا...
وقتی اصرار ما رو دید دلش به حالمون سوخت و یه جای خوب بهمون معرفی کرد...
بله ما رفتیم سرویس بهداشتی های بیرون حرم یه سکوهایی مخصوصی هست که مردم میشینن جورابشون رو درمیارن یا کفشاشون رو میپوشن!! رفتیم روی اونا خوابیدیم. البته نزدیکای صبح نظافت چی اونجا هم بیرونمون کرد.
..............................................
راستی دوستم آخر دعا گفت الان که داریم لرز میزنیم هر کی هر حاجتی داره از امام رضا بخواد...منم دوتا حاجت کردم که دوتاشونم برآورده شد...البته یادم نیست ترک این خودارضایی هم جز حوائجم بوده یا نه اگه بوده که ایشالا این یکی هم میشه اگرم نبوده چقدر خل بودم اون موقع این رو از آقا نخواستم...
امسال روز عاشورا با صد سلام و صد لعن تو حرم به صورت سراسری زیارت عاشورا خونده شد...و واسه من اون خاطره زنده شد...
اینم آرامگاه خواهر امام رضا (ع) بی بی هاجر خاتون
دختر امام کاظم(ع) واقع در سنندج
[تصویر:  437577.jpg]

http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13911227001291