کانون

نسخه‌ی کامل: سرگرمی
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
: تو بخش خاطرات شرکت میکنم:
یادمه پارسال پاییز زمینه تغییرات اساسی تو وجودم جرقه زد ...اولش خیلی سردرگم بودم انگار قشنگ به آدم دیگه با یه طرز فکر دیگه توم به وجود اومد..یه من جدید ..اواسط آبان بود تلوزيون ضریح امام رضا و سیل جمعیت و نشون میداد ، یه لحظه دلم پر کشید...چشام و از تلوزيون جدا نمیکردم از ته قلبم خواستم بطلبه...تا این که
بهمن پارسال، دقیقا بعد امتحانای ترم اول قرار شد به خاطر این که سال آخریم از طرف مدرسه ببرنمون مشهد، به استرسی داشتم نمیدونستم بابا قبول میکنه یا نه بالاخره شبش شد و گفتم در عین ناباوری پدر گرانقدر همون بار اول بدون هیچ حرف و حدیثی اوکی و داد، به طرز عجیبی خوشحال بودم اصلا رو آسمونا سیر میکردم..همه چیز دست به دست هم داده بود من راهی مشهد شم و برم پیش امام رئوف...از واکنش بابا بگیر تا عوض شدن تصمیم مدرسه از نرفتن به اصفهان و رفتن به مشهد..بالاخره روزش رسید سوار قطار شدیم آخرای رسیدن به مشهد بودیم دقیقا دم غروب بود داشتیم با بچه ها حرف میزدیم که یهو چشمم به غروب خورشید خورد از کنار بچه ها اومدم کنار و رفتم یه گوشه پرده رو زدم کنار و نگاه کردم منقلب شده بودم ته ته دلم از امام رضا خواستم ..گفتم پا تو شهرت گذاشتم دست خالی نفرسه من و ...پیاده که شدیم یه عده بچه ها اصرار داشتن که استراحت کنیم ولی یه عده دیگمون پامون و تو به کفش کردیم که بریم حرم تا این که حرف ما شد و راهی حرم شدیم ..تا حرم شاید ده دقیقه راه بود وقتی چشمم به گلدسته ها افتاد ناخودآگاه اشکم سرازیر شد ...یکی از دوستام دستم و گرفت و گفت بیا بریم این ور زیاد قاطی بچه ها نباشیم ، تو چشاش نگاه کردم اونم مثل من بود ، همون طور که آروم راه میرفتیم و نگامون به گلدسته ها بود آروم گفت : میدونی چی میگف؟ ...آروم گفتم چی ؟  :  داشتم میمومدم گفتش با امام رضا یه عهدی بستم ..وقتی جواب قطعی رو که ازت گرفتم با هم بریم پابوسش ..نگاش کردم ،دستاش میلرزید از سرما نبود .. جلوتر به سمت یه ضریح کوچیکی که بیرون حرم بود ، رفتبم .. با هم رفتیم جلوتر وقتی دستم به ضریح خورد تمام وجودم یخ کرد ، اصلا زبونم قفل شده بود هی به خودم تشر میزدم بگو ..بگو دیگه ..تا این که گفتم ..از اول تا آخرش..گفتم و راحت شدم..راحت شدنی که شاید پیش هر کسی میگفتم براش اینقدر سبک نمیشدم ، از ضریح که اومدم کنار یکی از ما سه تا گفت : واسه کنکورت هم دعا کردی؟ ...آروم گفتم یه چیز بهتر از اون و خواستم..رفتیم داخل حرم ...حال بقیه بچه ها رو نمیدونستم اما حال ما سه تا دیدنی بود ،  وارد یه قسمت  شدیم که خانوما و آقایون کلا از هم جدا نبود، یه خانومه و یه پسره جوون یه گوشه نشسته بودن با هم آروم قرآن میخوندن ، یهو زدم به پهلوی دوستم و اون دو تا رو نشونش دادم ..نمیدونم ولی یهو رو به قبله شد و سجده شکر به جا آورد ، تا دو دقیقه شوک کاری بودم که کرده بود ، بودم...از بین تمام حرفاش فقط این و مدام میشنیدم امام رضا اگه صلاحه خودت دوتاییمون و کمکمون کن بهم برسیم..تنهاش گذاشتم و آروم و آروم با اون یکی دوستم عقب تر رفتیم یه دیواری بود همه میرفتن کنارش و دعا میکردن..ما هم رفتیم اونجا سرم و به دیوارش تکیه داد و با تمام وجود خواستم راه و بهم نشون بده ، اون شب با تمام لحظه های خوبش تموم شد...تا این که روز آخر صبح باید میرفتیم راه آهن با این از شب قبلش تا صبح با بچه ها بیدار بودیم ولی یه عدمون با کلی اصرار بلند شدیم بریم برای نماز صبح که تو حرم باشیم. .دوستم میگفتم حیف صبح جمعه ی اینجا رو آدم از دست بده ...راست میگفت..تو محوطه ی یکی از صحنا که رسیدیم کلا به گروهای سه نفره تقسیم شدیم و از هم جدا شدیم ..ما سه تا هم رفتیم جای همیشگیمون...بعد نماز شروع کردن به دعای ندبه خوندن ...قیافه هامون دیدنی بود هر سه تامون دیگه چشمون هر یه ثانیه رو هم میرفت تا این که یکی از دوستام گفت بلند شین بریم تو محوطه خواب از سرمون بپره ،دوتاییمون قبول کردیم ، نزدیکای در بودیم که دوستم گفت  این چه صداییه؟  بعد یهو چشاش کامل باز شد و بدون این که چیزی بگه گفت بدو الان نبینیم از دستمون رفته منم نمیفهمیدم چی میگه دنبالش رفتم کفشامون نپوشیده یهو دیدیم تو اون قسمت بالای هست اونجا دوتا مرد یه چیزایی شبیه شیپور مانند دستشه...آروم گفتم این شیپوره؟ خندید و گفت نه به این میگن نقاره..نقاره زنی فکنم موقعی که نماز داره قضا میشه یا به مناسبتای خاص شروع میکنن به نقاره زنی ، ببین ما آمدیم بیرون خوابمون بپره ببین چی نصیبمون شد .. محو تماشاش شده بودم وکی آدم هم با گوشیاشون فیلم میگرفتن..خلاصه ما خیلی دیرتر از قرارمون به جایی که معین کرده بودن که همه اونجا جمع شن رسیدیم ، کلی غر هم شنیدم اما دیدن و شنیدن اون صحنه به تمام غرای بقیه می ارزید..لحظه ی آخر برای بار آخر و خدافظی هممون ردیف وایسادیم مقابل صحن و گل دسته ..هوا خیلی سوز داشت که یهو بارون شدیدی اومد معلما اصرار داشتن زودتر بریم ولی گوش هیچ کدوم بدهکار نبود هر کسی تو حال خودش بود ..تو دنیای خودش و با کلی خواسته و آرزوی خودش تو لحظه های آخر دست به دامن امام رضا شده بود ...یه لحظه برگشتم عقب و بچه ها رو دیدم چون بارون میومد زیاد چهره ها معلوم نبود همه سرا پایین بود هممون دستامون تو دستای هم بود از صمیم قلب برای هم دعا میکردیم..بماند که همون هم به هفته سرماخوردگی شدید گرفتیم ولی همه ی این چیز می ارزید.. تهران که اومدم اصلا حالم عجیب بود تا همین هفته پیش که تولد امام رضا بود پر از فراز و نشیبای مختلف بودم ، گاهی اوقات چنان سقوطی میکردم که یه جاهای از ته قلبم نا امید میشدم..اما کم کم راهم و پیدا کردم ، افتادم تو راه ، روحیم عوض شد ، نگاهم ، طرز فکرم ، سردرگمیم ...ارادم محکم شد اما هنوز خیلی راهه تا خواسته ای از امام رضا خواستم اما همین قدما من و روز به روز آگاه تر میکنه..روز تولدش ازش خواستم ک این عمل به طور کامل بندازمش کنار...عهد بستم ...یه عهد خیلی قوی و محکم..خدا رو شکر تا الان پاش بودم و خدا بخواد پاش خواهم موند..
اون سفر هم تا الان آخرین سفر به مشهد و بهتربن سفر زندگیم بود..
خلاصه ی کلام :
دلم برای حرمت تنگ شده آقا... 53258zu2qvp1d9v
موجود زمینی |دهمین روز از ششمین ماه سال 94 | ساعت 2 بامداد
دل نوشته


سلام آقا 1276746pa51mbeg8j
نمیدونم من شما رو فراموش کردم یا شما منو
از دیدار آخر؛ هفت سال گذشت

چه زود و چه سخت
آقا یعنی هنوز من پیش شما رو سیاهم...؟؟؟ 20


هیچ وقت دیدار آخر را فراموش نکردم و نخواهم کرد
آقای من
من هنوز شرمنده هستم
خاطره تلخی بود


آخرین روز گفتم:
تا رو سفید نشدم و با جنبه؛ منو نطلب


آقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
فکر نمی کردم اینقدر رو سیاه و بی جنبه هستم


آقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا جان

فکر نمی کردم حرف منو اینقدر جدی بگیری


آقــــــــــــــــــــــــــــــای من
در این هفت سال که گذشت به این جمله ایمان آوردم
"تا آقا نطلبه هر کاری بکنی نمیشه"
خیلی سعی کردم عیدها بیام نشد
خیلی سعی کردم تابستون ها بیام نشد
خیلی سعی کردم مهر ماه که بیکارم بیام اما نشد
همه روز سال تلاش کردم که بیام ولی نشد که نشد


آقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا مطئنم تو منو نطلبیدی
حق هم داری
در پیشگاهت که همه دست به دعا و اجابت دارند
گناه بزرگی کردم
اصلا تو هم بخواهی بیایم من به چه روی بیایم آقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا...؟؟؟
واقعا توقعات بی جایی دارم ازتون
آقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا جان حرف آخر اینکه:
شرمنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــده تم
خواستم خوب بشم
خوب باشم
خواستم سری در سرا داشته باشم
اما خوب که نشد بدتر هم شد
آقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا گناهانم رو نبین
من دلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم حرم می خواهد 20

آقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا جان
دلشکسته ام 20
هنوز دوساعت وقت هست ها کسی دیگه نمیخواد شرکت کنه؟
در تایپیک داره بسته میشه ها
نمیخوای یه عرض ارادتی به اقا علی بن موسی الرضا کنی؟

ارمین منتظر خطاطی شما هم هستیم ها
من میگم اگه مسئولین اجازه بدن فردا هم وقت باشه
چطوره؟

من یه حدیثی بود از امام رئوف امام رضا ک دیدم قشنگه
با خط کج و کوله خودم نوشتمش بذارم تا ببینید

[تصویر:  %DB%B2%DB%B0%DB%B1%DB%B5%DB%B0%DB%B9%DB%...%DB%B2.jpg]
سلام
نمیدونم میشه هنوز اومد یا نه..1


(1392 آذر 2، 9:53)سها نوشته است: [ -> ]سلام
خدایا مارا با ولایت زنده بدار و با ولایت بمیران..
الهی آمین!




[تصویر:  Photo_0058.jpg]


ایده تقلیدیست.22


با سنگ فرش های حرم حرف میزنم...

این جا چقدر سنگ صبور سفید هست!


[تصویر:  Photo_0087.jpg]
در پناه خدا..
یاعلی.53



این پست مال خیلی وقته پیشه.. نه ک حرف تازه نباشه.. اما خب حرف همیشگیه..


"حتما قرار شاه وو گدا هست یادتان
آری همان شبی که زدم دل به نامتان

مشهد، حرم، ورودی باب الجوادتان
آقا، دلم عجیب گرفته برایتان"

در پناه خدا..
یاعلی.53
بارها تصمیم داشتم برم مشهد و حال و هوام عوض بشه ولی خب نمیشد و یا من اماده نبودم تا اینکه بعد از ۲۶ سال این سعادت را داشتم که با همسرم به زیارت بریم.

به انرژی مکانها اعتقاد دارم. واقعا بعد از این مدت خودم را اماده می دیدم برای اینچنین حضور و  تجربه ای 

هر مکانی انرژی خاص خودش را داره . ما اگر با اگاهی وارد مکانی بشیم می تونیم انرژی خودمون را با انرژی محیط اطرافمون هماهنگ و همسو کنیم

مطمئنا شما هم اینچنین تجربه ای داشتید. خلاصه که خیلی سبک شدم و ارامش عجیبی را در دلم احساس می کردم.

53 
به نام خدا
[تصویر:  emam_reza_babol2011_blogfa_com_09.gif]
با یاری خدا و توجهات حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) مسابقه بزرگ رضوی به نیمه ی راه رسید و زمان شرکت در اون پایان یافت.
Khansariha (48) Khansariha (48) Khansariha (48)
 از همه ی عزیزانی که شرکت کردند و همینطور از دوستانی که دلشون می خواست شرکت کنند ولی همراهی کردند صمیمانه تشکر می کنیم. اجرتون با امام رضا  Khansariha (8)


[تصویر:  www.roozgozar.com-2146.gif]

شرکت کنند ها :


بخش عکس: طاهر، مهدی. ر، شازده کوچولو ، قاصدک ، خانم لبخند ، عاشق فاطمه زهرا ، خانم مهر خدا و خانم سها 
53 53 53 53 53 53 53 53

بخش دلنوشته: مهربان سر سخت ، طاهر و مهدی. ر
53 53 53

بخش خاطره: نمی دانم ، طاهر ، همساده ، خانم موجود زمینی و داوود
53 53 53 53 53

بخش دست نوشته: طاهر
53
[تصویر:  www.roozgozar.com-2146.gif]

ان شاء الله در روز های آینده نظر سنجی از بین آثار انجام خواهد شد. جزئیات رای گیری رو بعدا اعلام خواهیم کرد.
جا داره همین جا از دوست بسیار خوبم جناب آقای همساده به خاطر کمک هایی که
در طرح لوگو ، فراخوان ، پیام های پروفایل و امضای بنده مشارکت کردند تشکر کنم.



از آقا طاهر عزیز هم که با تشویق هاشون اینجا رو گرم نگه داشتند، قدردانی می کنیم.

ان شاء الله اجرتون با امام رضا. Khansariha (8)
[تصویر:  www.roozgozar.com-2146.gif]
ای بابا
قرار شد ی هفته این تاپیک دست شماها باشه
الان چند هفته گذشته
تازه قرار شد جوایزه ویژه بدید
پس چی شد
میران کجا هستند
داداش سعادت و داداش همساده اختلاس کلان کردند و رفتند
اون هم با اسم و رسم من vayy
ایشالا خدا دچاره زن و بچه شون کنه Gigglesmile
تا جمعه تکلیف رو روشن کنید
از شنبه من میام Muscular
من بی تقصیرم مهدی 53258zu2qvp1d9v
من فقط نقش یگان امداد رو داشتم هیچ مسئولیتی رو واقعا به عهده نمیگیرم و عذر خواهی هم نمیکنم.این ناهماهنگی ها هم به من ربطی نداره  Smiley-face-cool-2
سلام
البته قرار نبود یه هفته دستمون باشه. قرار بود دو هفته دستمون باشه.
و اینکه من وسط کار مطلع شدم که اصلا قرار نیست نظر سنجی برگزار بشه.
مدیر محترم کانون گفتند چون کار مال امام رضا ست همه برنده اند. و قرار شد به همه کارت شارژ هزار تومانی داده بشه.
که فعلا رفتند مسافرت. ان شاء الله هر وقت برگشتند جوایز داده میشه.
سلام من برگشتم 317 


شما در تصویر زیر چند چهره را می توانید ببینید؟
[تصویر:  %D8%AA%D8%B3%D8%AA-%D9%87%D9%88%D8%B4.jpg]
۰– ۵ کودن
۶ – ۷ کم هوش
۸ – ۹ طبیعی
۱۰ – ۱۱ هوشیار
۱۲ – ۱۳ نابغه




من در نگاه اول ده تا تصویر رو پیدا کردم Khansariha (57)
و بعد از دو روز بالا و پایین کردن اون سه تصویر رو هم پیدا کردم Khansariha (69)
حالا نوبت شماست 317

آقا سعادت
 بیا جایزه بچه ها رو بده
خدا رو خوش نمیاد Vamonde
منم با یه نگا 10تا دیدم Muscular
بذار بقیشم پیدا کنم 6
سلام دوباره به تیزهوشان همیشه در صحنه کانون

دادشا آبجیا
ی تست هوش حرفه ای براتون آوردم

[تصویر:  ra7g_q11.jpg]

من بعد از 5 دقیقه جمع و تفریق جواب رو به دست آوردم 317
حالا ببینم شما چیکار می کنید Khansariha (48)
جواب درست = یک اعتبار از طرف من
سلام داداش,
ممنون ازت 53
جایزه هم داره؟ Hanghead
الان معلوم شد جوابو می‌دونم؟  128fs318181 :smiley-face-cool-2:
میشه 87 317 bliss Khansariha (84)
9 تا یافتم فقط 117
[تصویر:  0fda89ebd645.jpg]