شادی یعنی با داداش کوچیکت بشینی و کلی از قدیما بگی و بخندی.
مثل من :-)
شادی یعنی وقتی یه روز زمستونی از بیرون میای مامانت برات چایی داغغغغغ بریزه.
شادی یعنی این که ببینی استقلال باخته
شادی یعنی موسیقی که کلی باهاش خاطره داری بشنوی.
بویی که وقتی استشمام کردی یاد یه خاطره خوب بیوفتی.
شادی یعنی یه صبح سرد،وقتی خواستی بری سر کار بری تو ماشین بشینی بخاری روشن کنی.
باد گرررررررم.
شادی یعنی اینکه وقتی ماشین خواستی بابات هم سریع ماشین بهت بده تا بری دور دور
شادی یعنی خوردن بستنی قیفی اونم توی این هوای پاییزی
شادی یعنی امتحان سخت داشته باشی ، عین خیالت هم نباشه
شادی یعنی بری توی ایستگاه مترو ، مترو هم همون موقع بیاد و بعد هم سوارش بشی
شادی شما یعنی بودن من توی کانون
شادی یعنی: فعال شددددددددن بچه هااااااااااااااااااااا
شادی یعنی شلوار کردی بپوشی بر خلاف جهت باد راه بری
شادی یعنی دیدن بچه کوچولوهای که دارند از مدرسه میان.
شادی یعنی امتحان دینی داشته باشی.
البته این بدبختیه بیشتر تا شادی. من فردا امتحان دینی دارم.
خخخخخ
شادی یعنی درکنار خانواده یه جشن خودمانی بگیری که مزه اونو هیچ جشن دیگه ای نده
دورهمی کنارخانواده نعمت بسیار بزرگیه