در آیه ی 17 سوره ی سجده می خوانیم که : مردان خدا برای انجام نیایش سحرگاهان و نماز شب ، از بستر گرم فاصله می گیرند و به نماز شب مشغول می شوند ، پاداش آنان ، غیر از بهشت و حوریان و ... چیزهایی است که خداوند برایشان ذخیره کرده که موجب روشنی دیدگانش است !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دوستان التماس دعا دارم
دعام کنین
به امید اینکه خدا به احترام شما نجاتم بده
سلام
اگر خدا بخواهد خواهم بود..
در پناه خدا..
التماس دعا..
یاعلی.
در دوران دبيرستان من رابطه بسيار جالبی با اهل بيت داشتم و انها هم واقعا منو مورد لطف خودشون قرار داده بودند اوج اين رابطه ها در نماز شبهايی بود که خودشون توفيق خوندنشو به من داده بودند الان هم که ياد اون موقع ها می افتم دلم هوايی ميشه استغفارها،مناجاتها،دعای ندبه ها واقعا هرچقدر هم که بخوام توضيح بدم نميتونم حالتم رو بيان کنم بگذريم با اون حالی که من داشتم کاملا احساس ميکردم که مثل آدمهای عادی نيستم و خودم رو در ارتباط با خدا ميديدم
از وقتی که دفعه اول تو کنکور شرکت کردم وتوی يه شهر ديگه قبول شدم کم کم جو دانشگاه روی من هم اثراتی گذاشت روزی نبود که خواسته يا ناخواسته چشمم به نامحرم نيفته تا ايکه ترم دوم به يکی از همکلاسيهام علاقه مند شدم البته اين علاقه رو آشکار نکردم و اهل صحبت کردن با دختر نا محرم هم که مسلما نبودم اما با اين حال از اونجائيکه دل انسان جايگاه يک عشق بيشتر نيست و ما هم عشق به هم نوع رو ترجيح داده بوديم کم کم حال و هوای خدايی کمرنگتر و کمرنگتر شد و من هم اين رو حس ميکردم و البته که خيلی هم ناراحت بودم ولی بهر حال هرروز که ميگذشت از گذشته قشنگ خودم بيشتر فاصله ميگرفتم ولی مثل کسی که داره تو يه باتلاق فرو ميره هيچ کاری نمی تونستم بکنم کم کم علاقه به اون خانم رو هم فراموش کردم اما باز هم اوضاعم تغييری نکرده بود ديگه به راحتی توفيق خوندن نماز شب نصيبم نميشد و اگر هم ميشد اون حال و هوای گذشته رو نداشت از اين وضعيتم هم خيلی ناراحت بودم و هميشه از خدا اون حال و هوای گذشته رو مسئلت می کردم و هم اينکه به کارهای زشتی عادت کرده بودم که نمی تونستم ترکشون کنم خلاصه اگه ازم میپرسيدی بزرگترين آرزوت چيه ميگفتم دوباره خدا اون حال و هوا رو بهم بده تا فقط اونو بپرستم. اما خوب اون موقع من خيلی جونتر بودم و راحت تر به طرفش حرکت می کردم اما حالا که سنم کمی بيشتر شده خيلی برام سخت شده .
خلاصه اينکه روند زندگی من همينطور رو به پستی ميرفت يه مدتی هم بود که به چت عادت کرده بودم يه بار با يه دختر خانومی تو شهرمون قرار گذاشتم که همديگه رو ببينيم ته دلم از اين کار می لرزيد اما وسوسه شيطون قوی تر بود نيم ساعت زودتر از وقت مقرر رفتم سر قرار توی اين نيم ساعت هی با خودم کلنجار می رفتم و به خودم می گفتم «تو که اين کاره نبودی» [b] ياد زندگی شيخ رجبعلی خياط افتادم که اون هم يه موردی شبيه من داشت اما تو اون لحظه به خدا گفته بود که«ای خدا تو هميشه ما رو امتحان می کنی اما اين دفعه من ميخوام تو رو امتحان کنم من اين دفعه از لذت اين گناه ميگذرم وتو هم منو برای خودت تربيت کن» و اينطوری شد که شيخ رجبعلی خياط رسيد به اون جايی که شايسته مقام يک انسانه وقتی اين موضوع يادم اومد گفتم چرا من خدا رو امتحان نکنم پيش خودم گفتم ای خدا من از گريه کن های حضرت فاطمه(س) بودم به آبروی اونها منو در راه اون بزرگوارن قرار بده وقتی به ساعتم نگاه کردم چند دقيقه بيشتر به موعد مقرر نمونده بود با يه خوشحالی عجيبی با سرعت از اون محل دور شدم.الان که دارم اينها رو مينويسم دو ماه از اون موقع می گذره و من واقعا تحول خيلی گسترده ای رو در خودم تجربه می کنم که يک روند صعودی رو داره طی ميکنه [/B]
بله اينه که ميگن تو يک قدم به سمت خدا برو تا خدا ده قدم و شايد هم بيشتر به طرفت بياد به نظر من انسان اگه بتونه مشکل خودشو با خودش حل کنه بقيه راه خيلی ساده است فقط بايد از سد خود گذشت اينه که حافظ ميگه
ميان عاشق و معشوق هيچ حائل نيست تو خود حجاب حائلی حافظ از ميان برخيز
من خودم از اين اتفاقی که برام افتاد دو تا نتيجه مهم گرفتم اول اينکه حرکت به سمت خدا تو جوونی هم راحتتره و هم شيرين تر و دوم هم اينکه اگر ما بتونيم پا روی هوای نفسمون بذاريم رفتن بقيه راه هيچ کاری نداره
پ.ن: چه ربطی به نماز شب داش؟
وبلاگش در مورد نماز شب ود اگه خواستین یه سری بزنین
پ.پ.ن : اونایی که امشب هستن، تو قنوت وترشون بقیه رو فراموش نکن
تولد منُ دو بار نوشتی : )
خاندیمممم
من سعادت خوندنشو پیدا نکردم
دوستان عموم با سرطان دست و پنجه نرم میکنه، دعا کنین اگه به مصلحتشه زودتر بهبود پیدا کنه.ممنون