امتیاز موضوع:
  • 18 رأی - میانگین امتیازات: 4.67
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
موضوع بسته شده است 

آرشیو گروه "رهروان پاکی" (گروه آقایان) (غیر فعال)

آره  دیگه همساده جان 

و لی این خبره 40 روز پاکی رو میدم 

لجبازی با شیطان قرار داد من است 

به شیطان قول دادم 

اگه این بار من استمناء کردم دیگر 

ترک کردن رو کنار بزارم  و همان راهی را میرم که او می خواد 13haha

ولی محال است شکست بخورم 

حالش رو میگرم حالا بشین تماشا کن:22:

من دیوانه شدم تا حالش رو نگیرم ول کن نیستم
حواسمان باشد...

از خود خواهی های خودمان،تا ندانم کاری ها،

تا نفوذی ها،تا دشمنان قسم خورده،

امکان دارد همه با هم کاری را انجام دهیم!

خواسته یا ناخواسته!!
درود داداشاي رهروان.
پس از اون پستي كه دادم و اعلام كردم تا يه مدت از شدت ناراحتي نميخوام به كانون بيام خيلي چيزا بر من گذشت.
شرح اين چند روز آن قدر طولانيه كه از حوصله ي من و شما خارجه.
حالا هم حالم چندان بهتر نشده ولي تونستم با چند روش ابتكاري ظاهرا مفيد اما باطنا كاذب كمي از ناراحتيم بكاهم.
فقط همينو خلاصه مي كنم كه با همه ي اين حرفا هنوز پاكم و با امروز ميشه 23 روزه كه پاكم!!!
بگذريم... بريم سراغ دليلي كه باعث شد من مجبور به برگشت شم.
من به كمكتون نياز دارم...
همين نياز به كمك منو دوباره به اين جا كشوند.
مي خوام بدونم كسي هست كه بخواد به من كمك كنه؟
به كمك نياز دارم.
[تصویر:  05_blue.png]
(1392 فروردين 22، 12:40)Alireza 68 نوشته است:
نقل قول: این دیگه کم لطفی دوستان هس.یحتمل قبل اون ی ماجراهایی بوده و دوستمون بعد اینکه اون جریانا اتفاق افتاده چن روزی هم گذشته میان اینو میگن.خب ما الان چ کمکی بکنیم.کمک اصلیو باید تو روزای قبل میکردیم ک اوضاع جالب نبوده.

اصلا خدای نکرده من امروز کوتاهی کردم

نه چند روز کوتاهی کردم

اما اومدم انجا شاید با حالت خجالت گفتم اوضاع اینه داره به سختی میگذره و به زور پاک هستم
جملت ی جورایی نوشته شده برهمون ممکنه برداشتم اشتباه باشه 42
من منظورم از دوستان همون اعضای گروه هستن و در  این مورد آمور عزیز ک بدون اینکه ی پست بزنه تو اون اوضاع خراب اومده بعدش ک گذشته گفته به سختی پاک بودم!17خب الان ما کمک اصلی رو نمیتونیم انجام بدیم که!1276746pa51mbeg8j

اگه ببینم کسی بی محلی کرده بهم حال خوبی دست نمیده

 اتفاقا باید بگم تو این حالات و تو این شرایط  هست که میتونه یکی رو از زمین بلند کنه و انگیزه بده بهش آخه حرف من اینه ک ما اصلا  چرا بزاریم ب این مرحله برسه که طرف بخواد داغون بشه یا نشه.13حرف من اینه ک طرف بیاد اگ مشکلی داره همون اول بیاد بگه که ما نزاریم ب اینجا برسه53258zu2qvp1d9v

و تو همین حالات هست که میتونه یک نفر خودش رو داغون کنه
  والله بالله دنبال حاشیه نبودیم و نیستیم اصلا اگه حرفام کسی رو ناراحت کرد بگه حذف کنم.اصلا بگه اکانتو حذف کنم.17و اینکه جای این حرفا اینجا نیس.ببخشید بعد این تو پ پ مینویسیم

و ان شاء الله به زودی اگه خدا بخواد ی طرحی پیاده میکنیم که همکاری تو گروه بیشتر بشه بگو ایشالا 317
یا علی
[تصویر:  Pic.jpg]
سلام بچه ها 303

به به چه خبرای خوبی
خداروشکر که همگی پاکید و دیگه به راحتی تسلیم نمیشید
راستی منم پاکم

رامتین عزیز 

درود بر تو که اجازه نمیدی هیچ چیزی پاکیت رو ازت بگیره
و خیلی خوشحال شدیدم که دوباره با پاکی برگشتی پیشمون
داداش اینجا همه دوس دارن به همدیگه کمک کنن
اگه کمکی از دستمومن بربیاد خوشحال میشیم انجام بدیم

[تصویر:  05_blue.png]
(1392 فروردين 22، 19:21)ramtin2012 نوشته است: درود داداشاي رهروان.
پس از اون پستي كه دادم و اعلام كردم تا يه مدت از شدت ناراحتي نميخوام به كانون بيام خيلي چيزا بر من گذشت.
شرح اين چند روز آن قدر طولانيه كه از حوصله ي من و شما خارجه.
حالا هم حالم چندان بهتر نشده ولي تونستم با چند روش ابتكاري ظاهرا مفيد اما باطنا كاذب كمي از ناراحتيم بكاهم.
فقط همينو خلاصه مي كنم كه با همه ي اين حرفا هنوز پاكم و با امروز ميشه 23 روزه كه پاكم!!!
بگذريم... بريم سراغ دليلي كه باعث شد من مجبور به برگشت شم.
من به كمكتون نياز دارم...
همين نياز به كمك منو دوباره به اين جا كشوند.
مي خوام بدونم كسي هست كه بخواد به من كمك كنه؟
به كمك نياز دارم.
سلام رامتین عزیز خیلی خوش اومدی

خداروشکر که پاکی

مطمئنن شرایط سخت برای همه ما پیش میاد
اگه کمکی از دست ما بر میاد رو ما میتونی حساب کنیKhansariha (18)


بنا به امر جناب آرمین که اعلام وضعیت کنیم

خداروشکر 13 روزه پاکم53

ی سوال داشتم دوستان ممنون میشم بهش فکر کنید و جواب بدید

 برای هممون پیش اومده که به خشمگین بشیم یا اعصابمون خورد  بشه (تو این حالت خیلی کارا از ادم سر میزنه)

 به نظرتون چطوری میشه تو این حالت خشم رو کنترل کرد و اعصاب رو آروم کرد؟

پشاپیش ممنونم از جوابتون53
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


سلام 303

اول از همه...
تشکر فراوان از داداش های عزیز، همساده، آبکسترا، بابابزرگ، آسمون آبی، مجتبی پایلوت، حمید خان، جاوید، رامتین و میلاد+ 53
بابت اعلام وضعیت پاکـــــــیشون...
و روحیه ی مثبتی که به همه ی ما دادن...   varzesh

ایشالله که تمام بچه های رهروان هر چند روز که پاکــــــــن، قدرش رو بدونن و حفظش کن... Khansariha (18)

(1392 فروردين 22، 20:32)Alireza 68 نوشته است: ی سوال داشتم دوستان ممنون میشم بهش فکر کنید و جواب بدید
برای هممون پیش اومده که به خشمگین بشیم یا اعصابمون خورد  بشه (تو این حالت خیلی کارا از ادم سر میزنه)
به نظرتون چطوری میشه تو این حالت خشم رو کنترل کرد و اعصاب رو آروم کرد؟
پشاپیش ممنونم از جوابتون53
خب شخصا بهترین راهم اینه که بهش فکر نکنم...
هرچی بیشتر بهش فکر کنم؛ نابود و نابودتر میشم!

در ضمن، اگه کاری از دستم بربیاد برای اعصاب خوردی کمتر، حتما انجامش میدم...
اگر هم نه، که باید بپذیرمش... 53258zu2qvp1d9v

یه مورد دیگه اینکه اگه از دست کسی ناراحت بشم...
می سپرمش به خدای خودم و وجدان خودش...

با این حال و با وجود همه ی اینا، همیشه موفق نیستم!
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

سلام
اینکه انتظار بدترین برخوردو از طرف داشته باشیم.این باعث میشه اگه برخورد مناسبتری کرد احساس خشنودی بهمون دس بده.-قبله اینکه رفتار کنیم فکرر کنیم هم درباره نحوه انجامش و هم نتیجش.انصافا ارزش داره آخه بعضی موقع ها مکافات ی عمل دست از سرت ور نمیدارن.و- سعی کنیم بیشتر درباره بدبودن بداخلاقی و عصبانیت بخونیم تا بطوری متنفر بشیم ازش خیلی کار میده و- انعطاف پذیر باشیم و هر حرفی زده شد سیمامون قاظی نکنه و سریع جبهه نگیریم
تا الان اینا ب ذهنم رسید
و
-علی (ع) فرمود: «غضب را با سكوت مداوا كنید»
[تصویر:  Pic.jpg]
(1392 فروردين 22، 14:47)mehdi0 نوشته است: آره  دیگه همساده جان 

و لی این خبره 40 روز پاکی رو میدم 

لجبازی با شیطان قرار داد من است 

به شیطان قول دادم 

اگه این بار من استمناء کردم دیگر 

ترک کردن رو کنار بزارم  و همان راهی را میرم که او می خواد 13haha

ولی محال است شکست بخورم 

حالش رو میگرم حالا بشین تماشا کن:22:

من دیوانه شدم تا حالش رو نگیرم ول کن نیستم


مهدي عزيز 40 روزگيت مبارك ..
ان شالله باشيمو و جشن تاج گذاريتو ببينم ...
آفرين بر تو كه شكست نميخوري ...
+1  4fvfcja53


(1392 فروردين 22، 19:21)ramtin2012 نوشته است: درود داداشاي رهروان.
پس از اون پستي كه دادم و اعلام كردم تا يه مدت از شدت ناراحتي نميخوام به كانون بيام خيلي چيزا بر من گذشت.
شرح اين چند روز آن قدر طولانيه كه از حوصله ي من و شما خارجه.
حالا هم حالم چندان بهتر نشده ولي تونستم با چند روش ابتكاري ظاهرا مفيد اما باطنا كاذب كمي از ناراحتيم بكاهم.
فقط همينو خلاصه مي كنم كه با همه ي اين حرفا هنوز پاكم و با امروز ميشه 23 روزه كه پاكم!!!
بگذريم... بريم سراغ دليلي كه باعث شد من مجبور به برگشت شم.
من به كمكتون نياز دارم...
همين نياز به كمك منو دوباره به اين جا كشوند.
مي خوام بدونم كسي هست كه بخواد به من كمك كنه؟
به كمك نياز دارم.


رامتين عزيز  سلام ...
كجايي پسر ...
بگو داداش واسمون  ... اول  خودت و  بعد از مشكلت ...

53

(1392 فروردين 22، 21:43)َAlex نوشته است: سلام . خوبین ؟ Smiley-happy114
شکر خدا پاک  53
194 روز خدا رو بی نهایت شکر  53

خب یکی به من بگه خبرای جدید چی داریم ؟ 4chsmu1

دلمان بسی تنگ شده برای شما ها cheshmak

خب حمید کجاست ؟ خوبه ؟ مجتبی ؟ علیرضا ؟ آرمین ؟ کلا همه ؟ خوبین ؟ Muscular


سلااام داش الكس گل 53
فداي تو ..خوبيم ...
اقا دست ما رو هم بگير ..جاي دوري نميره 4fvfcja

كم پيدا شدي
ا
شگفتا هر چه ترا به يادم بياورد، زيباست .

بوی نمور کوچه و کلمات ..
نگاه مورب کسی که از انتهای بن‌بست باز آمده است ..
و دستها، دامنه‌ها، روزنامه‌های عصر، پتوی کهنه‌ای بر هره‌ی ديوار ...
هرچه ترا به يادم بياورد، زيباست.


[تصویر:  0607.jpg]
سلام
دوستان امیدوارم که همه پاک باشید 
گفتم شب جمعه اس برای سلامتی حضرت قائم (عج) صلوات بفرستیم
53
[تصویر:  05_blue.png]
سلام 
 در مورد کنترل خشم
من معمولا اگه اتفاقی افتاد درون خودم نگه می دارم و درکل زیاد عصبانی نمیشم
و وقتی تو شرایط قرار بگیرم اگه بدونم حق با خودمه سعی میکنم هر طور شده طرف رو راضی کنم 
و تو این لحظه زود تصمیم نگیرم
میرم تو هوای ازاد یا بیرونی جایی قدم میزنم و در موردش بیشتر فکر میکنم
 ...............
الکس عزیز 
تبریک بابت پاکیت 
............
س ن  عزیز
ممنون از تذکرت داداش
اللهم صل علی محمد و آل محمد

[تصویر:  05_blue.png]
سلام علک، امروز هم پاکی گذشت
ره آسمان درون است...  53
(1392 فروردين 22، 20:32)به نظرتون چطوری میشه تو این حالت خشم رو کنترل کرد و اعصاب رو آروم کرد؟ نوشته است: پشاپیش ممنونم از جوابتون53
 سلام جیگر جون 
قبل هر چیز :ترک محل حادثه مثلا تو از دست داداشت ناراحتی احتمال حرکت ناشایست داری پس ترجیحا باید بری

راه حل دینی:لا حول و لاقوه الا بالله و تفکر در باره قدرت خدا و اقتدا به امام موسی کاظم ع
راه حل جدیدش که تو یه وبسایت دیدم موزیک درمانی یعنی یه موسیقی رو که تو رو به آرامش دعوت میکنه مثلا یه آهنگ ویگن! رو در زمان آرامش گوش کن و آرامش بگیر و چه بسا آرامشو به خودت تلقین کن
بعد در موضع خشم اون رو گوش کن و به چیزی فک نکن(این آزمایش شده هس) فقط آهنگ بیت دار و انرژتیک نباشه همون ای دلبر من الهی صد ساله شوی کوکوش هم خوبهcheshmak
(1392 فروردين 22، 23:23)amoor نوشته است: سلام علک، امروز هم پاکی گذشت
سلام 303
ماشالله داداش آمور... :22:
همین جور ادامه بده رفیق... Muscular

ممکنه یه لحظاتی واسه آدم سخت باشه که پاک بمونه... Smiley-face-thumb
اما مطمئن باش می گذره اون لحظات... daghighan
مقاومت کن داداش...41
تا پیروزی راهی نیست... 317

منتظر خبر پاکـــــی بعدیت هستیم... Khansariha (18)
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

سلام بچه ها 


یه داستان فوق العاده ختما حتما بخونین


حتی اگه تکراریه خواهش میکنم یه بار دیگه بخون

₪ عنایت عجیب حضرت زهرا (سلام الله علیها) به جوان گناهکار ₪

چند وقت پیش توی تهران، توی حسینیه ای منبر میرفتم، یه جوونی اومد نزدیک سی سالش. گفت حاج آقا من با شما کار دارم. گفتم بنویس، گفت نوشتنی نیست. گفتم ببین منو قبول داری؟ گفت آره. گفتم من چند ساله با جوونا کار میکنم، کسی که نتونه حرفشو بنویسه بعدشم نمیتونه بگه. یک و دو و سه و چهار کن و بنویس. گفت باشه.
فرداشب که اومدیم، یه نامه داد به ما، من بردم خونه، نامه را که خوندم دیدم این همونیه که من در به در دنبالش میگشتم. 
فرداشب اومد گفت که: چی شد؟
گفتم من نوکروتنم، من میخوام با شما یه چند دقیقه صحبت کنم.
وعده کردیم و گفت که: منو چجوری میبینید شما؟
گفتم من نه رمالم نه جادوگرم چی بگم؟
گفت: نه ظاهری، گفتم بچه هیئتی
زد زیر گریه گفت: خاک تو سر من کنند، تو اگر بدونی من چه جنایاتی کردم، چه گناهایی کردم. فقط خوب خوبه ای که میتونم بگم از گناهایی که کردم اینه که مادرمو چند بار کتک زدم، پدرمو زدم، دیگه عرق و شراب و کارای دیگه شو، دیگه...
گفتم پس الآن اینجوری!!!!!
گفت حضرت زهرا دستمو گرفت
گفت حاج آقا من سرطانی بودم، سرطانی میدونی یعنی چی؟
گفتم یعنی چی؟
گفت به کسی سرطانی میگن که نه زمان حالیشه، نه مکان، نه شب عاشورا حالیشه، نه تو حسینیه، نه مکان میفهمه
گفت من سرطانی بودم
یه خونه مجردی با رفیقامون درست کرده بودیم، هرکی هر کی رو جور میکرد تو این خونه مجردی اونجا رختخواب گناه و معصیت...
گفت شب عاشورا هرچی زنگ زدم به رفیقام، هیچکدوم در دسترس نبودند
نه نمازی، نه حسینی، هیچی
میگفتم اینارو همش آخوندا درآوردند، دو تا عرب با هم دعواشون شده به ما چه
میگفت ماشینو برداشتم برم یه سرکی، چی بهش میگن؟ گشتی بزنم
تو راه که میرفتم یه خانمی را دیدم، دخترخانم چادری داشت میرفت حسینیه
خلاصه اومدم جلو و سوار ماشینش کردم با هر مکافاتی که بود، میرسونمت و ....ـ
خلاصه، بردمش توی اون خانه ی مجردی
اینم مثل بید میلرزید و گریه میکرد و میگفت بابا مگه تو غیرت نداری؟ آخه شب عاشوراست!!!! بیا به خاطر امام حسین حیا کن
گفتم برو بابا امام حسین کیه؟ اینارو آخوندا درآوردند، این عربها با هم دعواشون شده به ما ربطی نداره
گفت توی گریه یه وقت گفتش که: خجالت بکش من اولاد زهرام، به خاطر مادرم فاطمه حیا کن!!! من این کاره نیستم، من داشتم میرفتم حسینیه! 
گفتم من فاطمه زهرا هم نمیشناسم، من فقط یه چیز میشناسم: جوانی، جوانی کردن
جوانی، گناه
جوانی، شهوت
اینارو هم هیچ حالیم نیست
گفت این خانمه گفت: تو اگر لات هم هستی، غیرت لاتی داری یا نه؟ گفت: چطور؟
_ خودت داری میگی من زمین تا آسمون پر گناهم ، این همه گناه کردی، بیا امشب رو مردونگی لوتی وار به حرمت مادرم زهرا گناه نکن، اگه دستتو مادرم زهرا نگرفت برو هرکاری دلت میخواد بکن
گفت ما غیرتی شدیم
لباسامو پوشیدم و گفتم: یالا چادرو سرت کن ببینم، امشب میخوام تو عمرم برای اولین بار به حضرت زهرا اعتماد کنم ببینم این زهرا میخواد چیکار کنه مارو... یالا
سوار ماشینش کردم و اومدم نزدیک حسینیه ای که میخواست بره پیاده اش کردم
از ماشین که پیاده شد داشت گریه میکرد
همینجور که گریه میکرد و درو زد به هم، دم شیشه گفت: ایشاالله مادرم فاطمه دستتو بگیره، خدا خیرت بده آبروی منو نبردی، خدا خیرت بده...
میگه اومدم تو خونه و حالا ضد حال خوردیم و ....
تو صحبت ها که داشتم میبردمش تا دم حسینیه، هی گریه میکرد و با خودش حرف میزد، منم میشنیدم چی میگه
اما داشت به من میگفت
میگفت: این گناه که میکنی سیلی به صورت مهدی میزنی، آخه چرا اینقدر حضرت مهدی رو کتک میزنی، مگه نمیدونی ما شیعه ایم، امام زمان دلش میگیره، اینارو میگفت
منم سفت رانندگی میکردم
پیاده که شد رفت، آمدم خونه
دیدم مادرم، پدرم، خواهرام، داداشام اینا همه رفتند حسینیه
تو اینام فقط لات من بودم
گفت تلویزیونو که روشن کردم دیدم به صورت آنلاین کربلا را نشون میده
صفحه ی تلویزیون دو تکه شده، تکه ی راستش خود بین الحرمین و گاهی ضریحو نشون میده، تکه دومش، قسمت دوم صفحه ی تلویزیون یه تعزیه و شبیه خونی نشون میداد، یه مشت عرب با لباس عربی، خشن، با چپی های قرمز، یه مشت بچه ها با لباس عربی سبز، اینارو با تازیانه میزدند و رو خاکها میکشوندند
میگفت من که تو عمرم گریه نکرده بودم، یاد حرف این دختره افتادم گفتم واااااای یه عمره دارم تازیانه به مهدی میزنم
میگفت پای تلویزیون دلم شکست، گفتم زهرا جان دست منو بگیر
زهراجان یه عمره دارم گناه میکنم، دست منو بگیر
من میتونستم گناه کنم، اما به تو اعتماد کردم
کسی هم تو خونه نبود، دیگه هرچی دوست داشتم گریه کردم
گریه های چند ساله که بغض شده بود، گریه میکردم، داد میزدم، عربده میکشیدم، خجالت که نمیکشیدم دیگه، کسی نبود
میگفت نزدیکای سحر بود، پدر و مادرم از حسینیه آمدند
تا مادرم درو باز کرد، وارد شد تو خونه، تا نگاه به من کرد (اسمش رضاست)، یه نگاه به من کرد گفت: رضا جان کجا بودی؟
گفتم چطور؟ گفت بوی حسین میدی!
رضاجان بوی فاطمه میدی، کجا بودی؟
افتادم به دست پدر و مادرم، گریه.... تورو به حق این شب عاشورا منو ببخش
من کتک زدم، اشتباه کردم
بابام گریه کن، مادرم گریه کن، داداشها، خواهرا... همه خوشحال
داداش ما، پسر ما، پسرم حسینی شده
صبح عاشورا، زنجیرو برداشتم و پیرهن مشکی رو پوشیدم و رفتم تو حسینیه
تو حسینیه که رفتم، میشناختند، میدونستند من هیچوقت اینجاها نمیومدم
همه خوشحال
رئیس هیئت آدم عاقلیه
آمد و پیشونی مارو بوسید و بغلمون کرد و گفت رضاجان خوش آمدی، منت سر ما گذاشتی
گفت منم هی زنجیر میزدم و یاد اون سیلی هایی که به مهدی زده بودم گریه میکردم
هی زنجیر میزدم به یاد کتکایی که با گناهانم به مهدی زدم گریه میکردم
جلسه که تمام شد، نهارو که خوردیم، رئیس هیئت منو صدا زد
(من یه خواهشی دارم به کسانی که دستشون به دهنشون میرسه، میتونند سالی چند نفرو کربلا ببرند تورو به خدا یکی از کسانی که کربلا میبرید از این طایفه باشه
اون جوونی که اهل این حرفها نیست اما یه روز عاشورا میاد، همون روز دستشو بگیر بگو خوش آمدی، میای بریم کربلا؟
این جوونا اگر شش گوشه ی حسینو ببینند گریه میکنند، متحول میشن، کربلا آدمو آدم میکنه)
اومد به من گفت: رضاجان میای کربلا؟ گفتم: کربلا؟!! من؟!!! من پول ندارم!!!
گفت نوکرتم، پول یعنی چی؟ خودم میبرمت
میگفت حاج آقا هنوز ماه صفر تموم نشده بود دیدم بین الحرمینم
رئیس هیئت اومد گفت که: آقارضا، بریم تو حرم
گفتم برید من یه چند دقیقه کار دارم
تنها که شدم، زدم تو صورتم گفتم حسین جان میخوای با دل من چکار کنی؟
زهراجان من یه شب تو عمرم به تو اعتماد کردم، کربلاییم کردی؟ بی بی جان آدمم کردی؟
اومدم شبکه رو گرفتم، ضریح امام حسینو، گریه کردم. داد میزدم، حسین جان، حسین جان، دستمو بگیر حسین جان، پسر فاطمه دستمو بگیر، نگذار برگردم دوباره
میگفت رئیس هیئت کاروان داره، مکه مدینه میبره. میگفت حاج آقا به جان زهرا سال تمام نشده بود گفت میای به عنوان خدمه بریم مدینه، گفت همه کاراش با من، من یکی از خدمه هام مریض شده
خلاصه آقا چندروزه ویزای مارو گرفت، یه وقت دیدیم ای بابا سال تمام نشده تو قبرستان بقیع، پای برهنه، دنبال قبر گمشده ی زهرا دارم میگردم
گریه کردم: زهرا جان، بی بی جان، با دل من میخوای چکار کنی؟ من یه شب به تو اعتماد کردم هم کربلاییم کردی هم مدینه ای؟
میگفت خلاصه کار برام پیش اومد و کار و دیگه رفیقای اون چنینی را گذاشتم کنار و آبرو پیدا کردم
یه مدتی، دو سالی گذشت
میگفت حاج آقا همه یه طرف، این یه قصه که میخوام بگم یه طرف
مادر ما گفت: رضاجان حالا که کار داری، زندگی داری، حاجی هم شدی، مکه هم رفتی، کربلایی هم شدی، نوکر امام حسین هم شدی، آبرو پیدا کردی، اجازه میدی بریم برات خواستگاری؟
گفتم بریم مادر، یه دختر نجیب زندگی کن را پیدا کن
رفتند گفتند یه دختری پیدا کردیم خیلی دختر مومنه و خوبیه و اینهاست، خلاصه رفتیم خواستگاری
پدر دختر تحقیقاتشو کرده بود.
چقدر خوبه دختردارها اینجوری دختر شوهر بدن، باریکلا
میگفت منو برد توی یه اتاق و درو بست و گفت: ببین رضاجان من میدونم کی هستی. اما دو سه ساله نوکر ابی عبدالله شدی. میدونم چه کارها و چه جنایات و .... همه ی اینارو میدونم، ولی من یه خواهش دارم، چون با حسین آشتی کردی دخترمو بهت میدم نوکرتم هستم. فقط جان ابی عبدالله از حسین جدا نشو. همین طوری بمون. من کاری با گذشته هات ندارم. من حالاتو میخرم. من حالا نوکرتم.
میگفت منم بغلش کردم پدر عروس خانم را، گفتم دعا کنید ما نوکر بمونیم.
گفت از طرف من هیچ مانعی نداره، دیگه عروس خانم باید بپسنده و خودتون میدونید
گفتند عروس خانم چای بیارند. ما هم نشسته بودیم. پدرمون، خواهرمون، مادررمون، اینها همه، مادرش، خاله اش، عمه اش، مهمونی خواستگاری بود دیگه
عروس خانم وقتی سینی را آورد گذاشت جلوی ما، یه نگاه به من کرد، یه وقت گفت:
یا زهرا!!!!!
سینی از دستش ول شد و گریه و از سالن نرفته خورد روی زمین...
مادرش، خاله اش، مادر من، خواهر ما رفتند زیر بغلشو گرفتند و بردنش توی اتاق
میگفت من دیدم حاج آقا فقط صدای شیون از اتاق بلنده
همه فقط یک کلمه میگن: یا زهرا!!!
منم دلم مثل سیر و سرکه میجوشید، چه خبره! مادرمو صدا زدم، گفتم مادر چیه؟
گفت مادر میدونی این عروس خانم چی میگه؟
گفتم چی میگه؟
گفت: مادر میگه که....
دیشب خواب دیدم حضرت زهرا اومده به خواب من، عکس این پسر شمارو نشونم داده، گفته این تازگیا با حسین من رفیق شده....
به خاطر من ردش نکن
مادر دیشب فاطمه سفارشتو کرده

به خدا جوونا اگر رفاقت کنید، اعتماد کنید، زهرا آبروتون میده، دنیاتون میده، آخرتتون میده
یا زهرا!
 زندگی ات را با اراده خودت تغییر بده


 هر روز یه قدم

 هر چند کوچک

 به سمت آرزو هات بردار ...


داداش داستانت اشکمو در آورد.
یه پست زده بودم پر درد و دل پر از بدبختیام نوشتم تا سبک بشم آخه امروز روزه گندی داشتم.
اما داستانتو خوندم اومدم پستمو پاک کردم. ویرایش کردم.آخه صحبته امام حسین که میشه من بدیام که هیچی خوبیامم یادم میره.
آره 
فقط امام حسین امام حسین.
من هیچی از دین سرم نمیشه دو تا آیه قرآن بلد نیستم منه خاک بر سر.
اما همیشه دلم پیشه این اسم لرزیده.
آقاااااااااااااااااااا دوستت دارم بی هیچ دلیل و بی هیچ چشمداشتی.

من اگر جاهل گمراهم اگر پیر طریق


قبله ام روی حسین است و همینم دین است
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53

موضوعات مرتبط با این موضوع...
موضوع / نویسنده
آخرین ارسال


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 8 مهمان