1394 شهريور 4، 17:13
بعد کلی کلنجار با خودم که پاشم برم سر جلسه امتحان یا نه
بلاخره تصمیم گرفتم که میرم نهایتا پاس نمیشم دیگه
نمی کشندم که
هیچی شیک و پیک کردیم و پاشدیم رفتیم دانشگاه
امتحان الکترونیکی بود رفتیم اتاق سایت
همه بچه ها هم ی درسی رو داشتند
موقع ورود مسئول آموزش گیر داد که به ترتیب شماره بشینید
حالا دیروز که من امتحان رو فول بودم ترتیب شماره مهم نبودا
خلاصه رفتیم نشستیم
خدا رو شکر صندلی های کنار من خالی خالی بود
خلاصه من هم از دختر و پسر می پرسیدم چی دارید
شاید فرجی بشه
همه جور امتحانی داشتند الا درس منو
خلاصه ی بچه ها آمد کنارم نشست اما ی درس دیگه داشت
و من در این راهزنی ها فهمیدم یکی از دخترا امتحانش با من یکی
نمیدونی چقدر خوشحال شدما
اما با من سه چهار تا صندلی فاصله داشت
هیچی زل زده بودم به صفحه مانیتور
ساعت 13:29 بود و ما ثانیه شماری که ساعت 13:30 بشه و صفحه امتحان باز بشه
و ببینم با دو سه ساعت خوندن چه شاهکاری میکنم
که یهو ساعت 13:30 شد و همان آن ی صدایی بلند و عجیب از کنار من برخواست
من دستم رفت رو قلبم و ی نگاه کردم به بقل دستیم
دیدم پسر طفلک با صندلی آمده رو زمین
هیچی من یکم نگاهش کردم
و به مسئول آموزش گفتم من هر چی بلند بودم پرید
من امتحان نمیدم از همون لوس بازی های همیشگی
هیچی دختر پسرها هم داشتن با شاهکار این بنده خدا میخندید
با حرف من صدای خندهاشون بیشتر شد
به هر حال شروع کردم به تست زدن
آنهایش رو که بلد بودم زدم
ی بچه های دیگه هم آمد که امتحانش با من یکی بود
رفتیم در فاز امدادهای غیبی
و خلاصه با همکاری اون دختر خانوم و اون آقا پسر به نمره ایده آل رسیدیم
همیشه آغاز راه دشوار است
عقاب در آغاز پرواز، پَر می ریزد
اما در اوج
حتی از بال زدن هم بی نیاز است
عقاب در آغاز پرواز، پَر می ریزد
اما در اوج
حتی از بال زدن هم بی نیاز است