1399 آبان 19، 19:33
(1399 آبان 19، 19:18)مهدوی نوشته است: این داستان: بچه فامیل
.نیاز خاصی به تعریف نداره و معرف حضور سبزتون هست
از جمله مشکلاتی که از دیرباز با بچه فامیل داشتم اینه که نه تنها فوق العاده پررو و اخلاق غیر بشری دارن بلکه بی نهایت هم بی تربیتن
.یادمه یه بار سر سفره شام نشسته بودیم که گوشی ابوی زنگ خورد و وقتی جواب داد یه هویی رنگش پرید و شروع کرد به تعارف و خوش آمد گویی، وقتی قطع کرد با نگاه تأسف باری فقط یک کلمه گفت:
آبتین!!!
.با ذکر این نام چنان خانواده از اطراف سفره پراکنده شدند که گویی در صور اسرافیل دمیده شده!
طولانیش نکنم براتون که هر آنچه و هر آنکس در منزل ما بود از وحشت در هم پیچیدند!
.البته باید خدمتتان عرض کنم که آبتین نوه حاج جمال از خانواده های متجدد و اهل پز و افاده شهر هستن
.بعد از نیم ساعت از اون تماس شوم، مهمان رسید و ما هم به رسم ادب سر پا ایستاده منتظر مهمان بودیم
.آبتین اوایل آروم پیش مادرش نشسته بود و فقط به زیر نظر گرفتن خونه و خونواده اکتفا کرده بود و به نوعی از شکنجه روانی شروع کرد؛ ولی بعد از 5 دقیقه، فطرت شیطانی تخریب و عملیات انتحاریش شروع به برانگیختگی کرد
اونجا بود که خانواده ما باید حالت دفاع اتوبوسی میگرفت تا شاید خسارات وارده رو کمتر کنه!
.اول برای دست گرمی اومد سراغ من و از سر و کول من بالا رفت و نزدیک بود چشمم و با انگشت شست پاش دربیاره
بعد از اون هم رفت سراغ گل و گیاهان والده خانم و شروع به هرس کردن اونها از ریشه کرد
ما هم چشممون بصیر ولی دستمون قصیر
نه میتونستیم حرفی بزنیم نه کاری کنیم
خلاصه که بعد از دست گرمی رفت و از آشپزخونه سیخ آورد و شروع به فرو کردن اون در اعضا و جوارح بنده کرد
حاج جمال و همسرش حاجیه خانم هم از شیرین کاری نوه دلبند و بیش فعال(فرزند جن در روایات قدیم!!!) خودشون تو پوستشون نمی گنجیدن و مادرش همش پز سلامت روانی و جسمی بچه رو میداد!
جاتون اصلاً خالی نیست، بعدش نوبت نشون دادن پیشرفت های زبانی و لغوی بود که به دستور مادرِ جلیله شروع کرد به فرنگی صحبت کردن!
چی بگم ولله
من خودم که چه قمپزهای فرنگی دانی که در نکرده بودم هم یه چندتا فحش فرنگی جدید در محضر ایشون یاد گرفتم
در این بین خانواده های محترم داشتن تخمه می شکستن و گل میگفتن و گل میشنیدن
ولی من این وسط طی مرحله پیاده کردن کالاف دیوتی در دنیای واقعی؛ به هفتاد و دو روش سامورایی داشتم جون میدادم
که ناگهان مادرِ کریمه ی حاج آبتین برگشت به بچه گفت:
بیبیییییی تو چرا اینقدر شیرینیییی؟!!!
ولی عشخم بیشتر از این عمو رو اذیت نکن!
بنده هم با نوای الله اکبر این همه جلال/الله اکبر این همه شکوه در بهت و حیرت این حجم از اقتدار داشتم فیوز میسوزوندم
.فشار های روحی_روانی_فیزیکی که داشت بهم وارد میشد رو دیگه نمیتونستم تحمل کنم و فقط توی ذهنم داشتم تیکه تیکه اش میکردم
.بالأخره منجی موعود! یعنی عموی آبتین(آبتین مثل حیوان با وفا ازش میترسید!!!) که تازه از سر کار برگشته بود هم اومد خونمون و من از فرط خستگی با نوای:
سر زد از افق!
به استقبالش رفتم و اون لحظه، لحظه #انتقام_سخت من از آبتین بود
.با لطایف الحیل اونو از جمع جدا کردم و به هوای نشون دادن لاکپشت سخن گو!؛ اونو بردم تو اتاق و با یه دست دهنشو گرفتم و با دست دیگه تا میخورد کتکش زدم؛ نگم براتون که صدای گربه میداد
وقتی دلم حسابی خنک شد و حس کردم از شدت گریه داشت از حال میرفت، بهش یه لیوان آب سرد دادم تا خوابش ببره(نکته ای که به تدریج و با تجربه کسب شده اینه که بچه بعد از کتک مفصل و یه لیوان آب سرد خوابش میبره)
.و من
بعد از پیروزی شکوهمندی که حاصل شد با سینه سپر کرده و سری بالا گرفته از اتاق بیرون رفته و با خبر اطمینان بخش خواب آبتین آرامش رو به همه برگردوندم
موقع رفتن هم آبتین چنان خواب عمیقی داشت که اصلاً بیدار نشد و این بود یکی از ماجراهای من با یکی از میکروب های فامیل
#کودک ازاری ممنوع
#پیش فعال
#بی دفاع
#عموی خشن ابتین