امتیاز موضوع:
  • 18 رأی - میانگین امتیازات: 4.67
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
موضوع بسته شده است 

آرشیو گروه "رهروان پاکی" (گروه آقایان) (غیر فعال)

سلام
14 صلوات برای حامدحامد عزیز
14 صلوات برای شازده دوست داشتنی
و 14 صلوات برای داداش علی خودمون

داداش دریفت مهربون 
ممنون از دعاهایی که در حق من می کنی. ان شالله این خوبی ها و به یاد بودن ها، ذخیره ی خودت بشه.  Khansariha (18)
خوش به حال مادرت که همچین پسری داره. (برادر یا خواهر هم داری؟ اگه آره که باز هم خوش به حال شون بابت همچین برادری.)

(1396 مهر 17، 11:32)engineer نوشته است: بازم این هفته دوباره به جدی ترین مشکل زندگیم برخوردم و شکست خوردم مثل همیشه، توانایی مقابله با کارها، حتی چیزای کوچیک رو ندارم، هر مشکلی رو واسه خودم معظل میکنم و منو ساقط میکنه و می افتم گوشه خونه، با اینکه درحال حاضر قبل از خدمت هیج مسئولیتی بر عهده ندارم ولی اکثرا اعصابم خورده و استرس دارم و حتی بخاطر یه حرف کوچیک دیگران خیلی خودمو سرزنش میکنم،

علیرضا 
به وجود اومدن مشکلات، اشتباه کردن ها و پیش نرفتن کارها اون جوری که از قبل برنامه ریزی کرده بودیم، یه چیز کاملا طبیعیه.
آدم های سالم اشتباه می کنن. آدم های نرمال مشکل براشون به وجود میاد. 
این نباید باعث کاهش اعتماد به نفس ما یا اعصاب خوردی ما بشه. چون کاملا طبیعیه. چیزی که طبیعیه، جای ناراحتی و اعصاب خوردی نداره.

چیزی که غیرطبیعیه، اینه که یه اشتباه احمقانه رو بارها و بارها به همون شکلی که قبلا باهاش مواجه شدیم، باز هم مواجه بشیم.

هفته ی پیش سر سفره ی روز عاشورا، از این دوغ های یک و نیم لیتری بود. به رسم ادب، دوغ رو برداشتم و برای اطرافیانم هم ریختم.
خیلی پر بود. اون قدری که حتا موقع باز کردن درش، مقداری ازش ریخت.
با اینکه قبل از ریختن دوغ رو هم زده بودم، اما به خاطر پری بیش از اندازه ی اون، آب اون کامل با بخش ماستش هم نخورده بود. لذا تمام لیوان هایی که دوغ ریختم، بخش اعظمش آب بود.  4chsmu1
بنده خداها لب به دوغ نزدن. آخرش که غذاشون تموم شد، یکی یکی دوغ رو سر جاش ریختن. هم زدن. از نو برای خودشون ریختن.

واقعیت اینه که من چنین تجربه ای تا به حال تو این 28 سال زندگیم نداشتم. همیشه دوغ خودمون درست می کنیم. اگه از بیرون هم دوغ بخریم، از این دوغ های پاستوریزه نیست. دوغ هاییه که بعد تو پارچ خالی می کنیم. تو دوران دانشگاه هم با اینکه خیلی وقت ها با غذا بهمون دوغ می دادن، به همچین موردی برنخورده بودم.
من اشتباه کردم.
دوغی که این قدر پره که موقع باز کردن در، مقداری ازش می ریزه، هیچ جایی واسه هم خوردن نداره. باید اول یک لیوان ازش خالی بکنی، بعد باقی دوغ رو هم بزنی. بعد که هم خورد و چند لیوانی ازش خالی شد، اون لیوان اولیه رو سر جاش میریزی و دوباره هم می زنی و باقیش رو استفاده می کنی.
من اشتباه کردم. به دلیل نابلدی و بی تجربه بودن. اما قرار نیست دفعه ی بعد هم این اشتباه رو انجام بدم. دیگه این قدرها هم گاگول نیستم.
حالا درسته من بیام خونه افسردگی بگیرم؟ بگم چقدر آدم درب و داغونیم؟ چقدر بی عرضه ام؟ بعد اعصابم رو خورد کنم؟

ما به جای اینکه از اشتباهات و مشکلات پیش اومده، درس بگیریم و خودسازی کنیم، خودمون رو نابود می کنیم.
سر هر اشتباه و مشکل پیش اومده، اون قدر به خودمون بد و بیراه میگیم که انگار قتل انجام دادیم.
بعد یه آدم خیرخواه هم نیست بیاد به ما بگه آقا جون این اشتباهی که تو کردی، جای نگرانی وجود نداره. کاملا طبیعی بود. حق تو بود. اصلا راهش همین بود.
هیچ آدمی اولین باری که دوغ پاستوریزه ی یک و نیم لیتری کاملا پر میریزه، روش درست ریختنش رو بلد نیست. باید یه دفعه اشتباه کنه، روشش رو یاد بگیره تا دفعه های بعد کار درست رو انجام بده.

چند سال پیش یه فلش کوچیک گم کردم.

چند تا چیز یاد گرفتم:
1- فلش کوچیک نخرم. جدای از اینکه سرعت پایین تری دارن و با توجه به میزان وقتی که از آدم تلف می کنن، سرویس مناسبی ارائه نمیدن و خریدشون کار عاقلانه ای نیست، همین کوچیک بودن باعث میشه به راحتی گم بشه و هزینه ای که برای اون فلش پرداخت کردی و اطلاعاتی که داری از بین بره.

2- اطلاعات مهم رو روی فلش ذخیره نکنم. فلش یه وسیله ی موقت برای جابه جاییه. همین.

3- اگه فلش کوچیک داشتم، حتما یه بند بلندبالا بهش آویزون کنم که لااقل اون بند مانع گم شدنش بشه.

4- تو نگهداری فلش دقت کنم. همین جوری تو جیب بغلم نندازم. تو کیف پولم بذارمش. همین جوری تو کیف دستیم نندازمش. یه جای مطمئن که حفاظ داشته باشه و بسته باشه. ضمن اینکه همیشه هم یک جا بذارمش نه هر بار یه جایی که دلم میخواد. این جوری ذهن شرطی میشه و ناخودآگاه همیشه فلش رو اون جای مطمئن میذاره و محفوظ می مونه.

5- باعث شد تو اینترنت بچرخم و از دنیای فلش ها سر در بیارم. اصلا نمی دونستم فلش های به ظاهر یکسان تا این اندازه از نظر سرعتی و کیفیتی با همدیگه فرق دارن. تا به حال چندین و چند مغازه ی فروش فلش رفتم اما هیچ کدوم نمی دونستن فلش های یو اس بی 3 از زمین تا آسمون فرق دارن. یکی ممکنه سرعتش 20 مگ باشه، یکی 150 مگ. هیچ کدوم نمی دونستن فلش ها با توجه به محتوای منتقل شده، سرعت هاشون متقاوت میشه. همون فلشی که فیلم رو با سرعتی دو برابر نسبت به فلش دیگه منتقل میکنه، تو جابه جایی فایل های کوچیک مثل jpeg سرعتی چهار برابر کمتر از فلش رقیب می تونه داشته باشه. تو باید با توجه به محتوایی که می خوای باهاش منتقل کنی، فلش رو بخری. هیچ مغازه ای نرفتم مگر اینکه وقتی گفتم فلش با سرعت بالا می خوام، گفتن اینا فلش های یواس بی 3 ما هستن.
منی که کارم این نیست، در چشم به هم زدنی، متخصص فلش ها شدم. اون هایی که سال ها کارشون فروش فلشه، اصلا نمی دونن چی رو دارن می فروشن.
.
.
.
چندین و چند مورد دیگه هم هست که نه وقتش رو دارم بنویسم و نه تو حوصله اش رو داری که بخونی.

جالبه
خیلی ها فلش گم می کنن، اعصاب شون خورد میشه و خودزنی می کنن.  53258zu2qvp1d9v
فلش من گم شد و ده ها درس و تجربه و تخصص به اندوخته های قبلیم اضافه شد. بعد باید گله می کردم از خدا که چرا زودتر از این ها فلشم رو گم نکردی؟   4chsmu1

نمیشه من از تو شکم مادرم اینا رو بلد باشم. باید فلشم گم بشه تا این ها رو یاد بگیرم.
اشتباه کردن تنها راه یادگیری نیست. اما اگه اشتباه کردیم، فرصت یادگیری و تجربه اندوزی رو از دست ندیم. بعدها در پایان عمر وقت به اندازه ی کافی برای غصه خوردن داریم.

هفته ی پیش که داشتم از دکتر برمی گشتم، اون قدر غرق قرآن بودم که 3 تا ایستگاه مترو ردم کردم و بعد متوجه شدم. این چیز غیرطبیعی نیست. این چیزی نیست که من بابتش به خودم فحش بدم. من بارها تو همین وقت های زائد هزاران آیه ی قرآن خوندم و بهره های عجیب غریبی شامل حالم شده. اینکه یه دفعه یا دو دفعه یا سه دفعه در سال، 10 دقیقه یا 20 دقیقه یا یک ساعت از وقتم به خاطر این غرق بودن به درازا کشیده بشه، چیز ناراحت کننده ای نیست. هزاران نفر تو مترو همدیگه رو هل میدن؛ با متروی سریع السیر میرن؛ کمترین تایم رو هم تو مترو می گذرونن. اما تنها بهره شون از این سفرهای مترو، به موقع رفتن و به موقع اومدنه و نه چیزی بیشتر. نمیشه مدام من غرق قرآن باشم و مدام فیض ببرم و مدام حالم دگرگون شه و باز هم مثل همه ی اون هزار نفر به موقع برم و به موقع هم بیام. وقتی دستاوردی به این بزرگی دارم، به هزینه های اون هم باید فکر کنم و اون ها رو بپذیرم.

باز هم شاید برات جالب باشه.
همون هفته ی گذشته، واسه رفتن به دکتر اون قدر کارم به درازا کشید که چند ثانیه به مترو دیر رسیدم؛ علی رغم اینکه از هفته ی قبلش بارها برنامه ریزی و زمان بندی کرده بودم. فکر نمی کردم بیشتر فاصله ی محل کارم تا مترو باشه؛ اما 10 دقیقه و 5 ثانیه بود! و همون 5 ثانیه کافی بود که مترو نرسم.
همین دیر رسیدن باعث شد نیم ساعت دیر به دکتر برسم. همون نیم ساعت دیر رسیدن باعث شد نیم ساعت هم دیرتر به دکتر بعدی برسم و در ادامه، حدود یک ساعت و نیم بیشتر هم اون سمت معطل شدم. به دکتر سومی هم که کلا نرسیدم.
5 ثانیه دیر رسیدم و همین 5 ثانیه دیر رسیدن کلی من رو به عقب انداخت. اما خب واقعا تجربه اش رو نداشتم.
دفعه ی بعد دیوانه نیستم که باز هم همین اشتباه رو تکرار کنم. یه چیزی حدود 20 دقیقه برای رسیدن به مترو در نظر می گیرم. 

بعد ما چی کار می کنیم؟
مثلا من تا به حال کار بازاریابی انجام ندادم. تا به حال جنسی رو هم نفروختم. انتظار دارم با همون بار اول، تمام فوت و فن های فروشندگی رو بلد باشم. اگه بلد نبودم و گول خوردم، میام خونه اون قدر با خ.ا به جون خودم می افتم تا از دست برم. نه یک بار و دو بار اون قدر تکرارش می کنم تا قشنگ حس بدبختی و فلاکت رو تو وجودم احساس کنم. اون وقت بعد چند هفته دپرسی و افسردگی فکری به حال بقیه ی زندگیم می کنم. تازه اون موقع هم به این راحتی ها که نیست. قبلش حتما هزار دفعه به خدا شکوه و گلایه می کنم. که خدایا هستی؟ یا نیستی؟ اگه هستی، پس حواست کجاست؟ دیدی سرم کلاه رفت؟ تو چرا با من درافتادی؟ من که می خواستم کسب حلال داشته باشم. تو چرا همش با من لجی؟ اگه هستی، چرا یه خودی نشون نمیدی؟
بعدشم چی؟ آخرش اگه بخوایم به کارمون ادامه بدیم، چون بقیه آدم ها رو گرگ دیدیم، ما هم یه گرگ صفت مثل خودشون میشیم. یه آدم کلاش و شارلاتان. به جای صداقت و جوانمردی و مردونگی، دروغگویی و بی وجدانی و کلاه برداری رو برای خودمون نسخه می پیچیم. تصمیم می گیریم با همه همون جوری باشیم که اون ها هم هستن.

نه برادر جان.
کار فروشندگی که می خوای انجام بدی، شاید 20 مورد اول سرت کلاه بره. یکی دروغگویه. یکی بدقوله. یکی زیاده خواهه. یکی زبون بازه. یکی بیماره. یکی بی وجدانه. یکی رنده. اینکه تو کارت مشکل پیش بیاد، چیز عجیبی نیست.

باید از دونه دونه اتفاقاتی که می افته درس بگیری و تجربه کسب کنی. غصه خوردن و اعصاب خوردی و دپرس شدن برای الان نیست. برای اون موقعیه که بیست و یکمین خریدار همون بلایی رو به سرت آورده که پنج بار هم عینا نفرات قبل ترش روت پیدا کرده بودن و تو اون قدری احمق بودی که باز همون اشتباه تکراری رو انجام دادی.
اون موقع به من پیام میدی، من برای آدم های احمق و عقب افتاده، یه سری درمان های جداگانه دارم که به وقتش بهت میگم. (اما نگران نباش. حتا برای آدم های ناقص العقل هم یه سری تکنیک ها هست که کمک شون می کنه میزان حماقت هاشون کمتر بشه.)

ولی تا قبل از اون موقع، تو وقت داری کسب تجربه کنی. مطالعه کنی. فیلم ببینی. پرس و جو کنی. شاگردی کنی.
فقط یادت باشه این کسب تجربه کردن ها و مطالعه کردن ها و فیلم دیدن ها و پرس و جو کردن ها و شاگردی کردن ها یه شبه میسر نمیشه. شاید سال ها زمان ببره. برای رسیدن به اون جایی که باید برسیم، به خودمون وقت بدیم.

اگه کیف پول مون رو گم کردیم. اگه کیف مدارک ماشین مون گم شد. به جای اون همه اعصاب خوردی بی مورد، از خودمون بپرسیم چرا؟
هیجان زده شده بودم؟ سر چی؟ شاید نیاز باشه یه دوره کنترل هیجان بگذرونم.
حواس پرت شده بودم؟ چرا؟ نکنه کلا حواس پرتم؟ آدمی که کلا حواسش پرته چه جوری زندگیش رو جمع و جور کنه؟
اعصابم سر موضوعی خورد بود؟ سر چی؟ شاید کلا آدم عصبی هستم و باید برم دکتر درمان بشم؟
شاید بلد نبودم درست ازش نگهداری کنم. از وسایلم چقدر بلدم درست نگهداری می کنم؟ اصلا از خود وجود خودم می تونم نگهداری کنم؟ چقدر بلدم خودم رو درست نگهداری کنم؟
.
.
.
گم شدن یه کیف می تونه به خیلی تفکرها منجر بشه.
شاید تصمیم بگیریم دیگه هر چیزی رو تو کیف مون نذاریم.
شاید برای پیدا کردن مدارک مون کارهایی انجام بدیم و جاهایی بریم که تا به حال نرفتیم.
شاید خیلی اتفاقات خوب تو همین بین بیافته و با خیلی آدم ها آشنا بشیم که حتا فکرش رو هم نمی کردیم.

ما مدام دوست داریم آدم های اطراف مون باهامون درست رفتار کنن. خوب حرف بزنن. دلداری بدن. همراه بشن. ما رو درک کنن. ما رو بپذیرن.
اما می دونی چی جالبه؟
اینکه ما خودمون با خودمون این جوری نیستیم.
با هر مشکلی که پیش میاد، بدترین رفتارها رو با خودمون می کنیم. خودمون رو محروم می کنیم. خلق مون رو به هم می زنیم. اعصاب مون رو خورد می کنیم. هر بد و بی راهی دوست داریم به خودمون میگیم. نه درکی و نه پذیرشی. دشمن خودمون میشیم. همراه بودن و دلداری دادن و کمک کردن که دیگه بماند.
ما بلد نیستیم با خودمون همدلی کنیم.

ما خودمون با خودمون بلد نیستیم چطور رفتار کنیم. 
بعد چطور انتظار داریم بقیه با ما درست رفتار کنن؟
منی که خودم خودم رو نمی پذیرم، چطور پدرم منو بپذیره و بهم هیچی نگه؟ چطور دوستم منو بفهمه؟ چطور خریدار باهام درست رفتار کنه؟ 

من چند مورد از اشتباهات هفته پیشم رو بهت گفتم. تعدادی شون رو هم نگفتم. اما راستش رو بگم بابت هیچ کدوم شون ناراحت نیستم و به خودم هم بد و بیراه نگفتم.
من هر روز صدها نفر آدم رو می بینم که زندگی شون از اساس و بنیان غلط و اشتباهه. اینکه تو هفته ی گذشته کل مشکلات من یه دوغ ریختن و دیر رسیدن به مترو و 3 ایستگاه رد کردن مترو و ... بوده واقعا جای خوشحالی داره. شاید اگه این ها رو برای یه نفر که از دور زندگی من رو می بینه تعریف کنم، حتا حسرت هم بخوره. بگه خوش به حالت که کل مشکلات یک هفته ی گذشته ات اینا بود.

صحبتم خیلی طولانی شد. اون قدری که حتا خودم هم حال خوندن دوباره و تصحیحش رو ندارم. 
راستش خیلی چیزهای دیگه می خواستم برات بنویسم که الان فرصتش نیست. بنویسم هم مطمئنا تو حال خوندنش رو نداری. (هرچند که اگه تو حالش رو هم داشته باشی، عادلانه نیست تو 10 خط کلیات بنویسی و من صد خط جزئیات برای تو بنویسم. اون هم موقعی که نمی دونم اصلا قصد استفاده کردنش رو داری یا صرفا یادگاری از من می گیری. پیش کدوم مشاور بری، این طور که من برای تو میگم، اون هم برای تو تعریف می کنه؟ چقدر آدم صالح و باتقوایی هست که راه درست رو نشونت بده؟ چقدر صداقت داره و نیتش خیره؟ چقدر برای تو وقت میذاره تا به حرفات گوش کنه و مناسب تو برای تو حرف بزنه؟)

بگذریم.
بعد از این همه طومارنویسی خواستم بگم:

1- منی که این قدر منظم هستم و دقیق، باز هم از مترو جا می مونم. در روز ده ها مشکل و مورد پیش میاد که قبلا تجربه اش نکردم. این جای نگرانی نداره. مشکل به وجود اومدن طبیعیه. آدم های نرمال همین مدلی ان. برای خودمون معظل نسازیم. ما وقتی فکر کنیم غیرنرمال هستیم، اذیت میشیم. اما اگه بدونیم نرمال هستیم، حال مون خوب می مونه.

2- از مشکلات به وجود اومده، کسب تجربه کنیم. عین آدم های احمق، اشتباهات رو تکرار نکنیم. آدم عاقل درس می گیره و رشد می کنه. این عالیه و بهتر از این همه نمیشه.
هرچند که همیشه این تجربه کسب کردن ها قابل اعتماد نیست. دیروز یهویی یه سوال از رئیسم پرسیدم و با روی باز جواب داده؛ فکر می کنم این یهویی پرسیدن اشکالی نداره. امروز که یهویی میرم می پرسم و یه جواب دندان شکن بهم میده 4chsmu1  می فهمم که تجربه ی دیروزم یه استثنا بود؛ دفعه ی بعد این مدلی نباید سوال پرسید. حتا گاهی تجربه های قبلی نقش گمراه کننده برای آدم دارن. اشکال نداره، اون قدر تجربه می کنیم تا یاد بگیریم. از یاد گرفتن نترسیم.
 
3- وقتی یه مشکل یا یه اشتباه به وجود میاد، همراه باهاش یه فرصت هم هست. از فرصت به وجود اومده، استفاده کنیم و باز هم خودمون رو رشد بدیم.
تا زمانی که سرور به درستی کار میکنه، هیچ فرصتی پیش روی من وجود نداره. باید اون سرور رو در اثر یه اشتباه بزنم ریست کنم تا کانفیگ کردنش رو یاد بگیرم.  4chsmu1

معظل، ساخته ی ذهن ماست. چیزی به نام معظل وجود نداره.
معظل روان بیمار ماست که باید اصلاحش کنیم.  Khansariha (18)
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

سلام 
اونایی که هفته ای یبار میان رو باید دار زد
اینا هر کاری هم که داشته باشن و هر دلیل و علتی هم که باشه ازشون پذیرفته نیست که انقدر کم لطفی کنن
(حکم اعدام خودم رو صادر کردم. کی میخواد اجراش کنه؟)
------------------

اما در مورد من :

هرکسی یه گرفتاری هایی داره... ما هم همین طور... گرفتار ظلم یک ظالم شدیم که دست بردار هم نیس
ظلم تو روز روشن تمام انگیزه های آدم رو می گیره
اونقدی ظرفیت و توان نداریم که بخوایم همه چیز رو از صفر درست کنیم
از یک نقطه ای شروع کرده بودیم و به یک نقطه ای رسیده بودیم
ولی منفعت طلبی یه عده نذاشت کار تا انتها درست پیش بره
واقعا نمیدونم بعضی ها چطوری میخوان جواب پس بدن
اعصاب خوردی هاش بمونه برا خودمون بیش از این فکر شما رو مشغول نکنم
------------------

این صحبت هایی که کردم همه چیز زندگی رو تحت تاثیر قرار داده
حتی پاکی
دیگه خیلی بهش فکر نمی کنم
فقط سعی می کنم اوضاع بدتر از اینی که هست نشه
------------

وقت هم گذشته برای اعلام وضعیت و من دوباره دیر رسیدم
اما میگن دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدنه
طاهر / هفته چهارم / سبز
هفته گذشته: همین چیزهایی که گفتم دلیلی بر این شد که هفته خوبی نداشته باشم و استفاده مفیدی ازش نکنم
چیز در خوری نبوده که قابل ذکر باشه
این هفته: این هفته تنهام باید پاک بمونم و مقداری به سر وضع اتاق برسم و مرتبش کنم. مخصوصا کمد وسایل هام.
[تصویر:  15624161_425888184424770_624179248140753...%3D%3D.2.c]
برای یافتن چیزی
باید به جستجوی آنچه نیست، بروی...
53

[تصویر:  Untitled.png]
الان داشتم با خودم فکر میکردم
یکی از ارزوهام از خیلی وقت پیش پاکی ابدی بود
یعنی میشه اسم منم در حال جهاد بیاد؟
چه روزه خوبی هست اون روز
ایشالله برای همه اتفاق بیوفته
من همه بچهای این کانونو دوست دارم چون تو طولانی شدن پاکیم خیلی کمک کرده
و اینکه حس خوبی دارم وقتی میام اینجا و پاکم 53258zu2qvp1d9v
اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ
[تصویر:  05_blue.png]
[تصویر:  shine_light_backgrounds_vector_537230.jpg]
سلام به همه خوبای کانون. عاشق جون متنت رو خوندم و فک کنم درگیرِغرور شدم. 150 و خورده ای روز واقعا چیزی نیس درمقابل 3 یا چهار سال پاکی. شرمنده که هم دارم خدا رو نا امید میکنم هم گروهم رو هم کانون رو و هم خودمو.
تا الان تنها چیزی که دلمو خوش میکنه اینه که هنوز نشکستم. نیاد اون روز چون تا الان این بیشترین و موفق ترین پیشرفتم برای تغییر زندگی ای بود که ازش راضی نبودم. این لطف خدا بوده که بهم توفیق اینهمه روز خوب رو داد. نباید نا امیدش کنم.
راسی داداش عاشق آدما گاهی وقتا حرفای تند و تیز رو لازم دارن. اگرچه خوششون نیاد. مرسی که به فکرمی.   53 53
شاید آن نور که از پنجره می آید خداست.
                                                   شاید آن قهقهه ی کودک و آن عطر خوش یاس خداست
شاید آن چشمان تو وقتی نگاهم میکنی
                                                   معجزه، آن لحظه های نابِ عشق، اینها خداست
او سر آغاز من است، جان من است
                                                   در تمام لحظاتم، حامی و حاضر  خداست
دارم از عمق وجودم میفشانم عشق او
                                                   آرزویم بَرِ پردیس، درآن عرشِ خداست
زندگی را زندگی خواهم نمود
                                                   هرچه من دار و ندارم، همه از لطف خداست
به نام خدا
سلام به همه کانونیای عزیز. 
امروز نوبت منه برای صلوات. و خاستم چند کلمه ای گفته باشم.
بعضی اوقات هست که توی این مسیر دچار غرور شدم، بعضی مواقع حس کردم چقدر بدبختم که هنوز این وسوسه ها رو نمیتونم کنترل کنم و توی کسری از ثانیه
همه وجود منو میگیره و منو به سمت فیلما و عکسا میکشونه.
بعضی وقتا شاد شدم و احساس کردم چقدر خدا منو دوس داره که به من توفیق داد تا وارد وادیِ ترک بشم. 
بعضی وقتا احساس کردم با یه خ.ا بعد از 30 روز اتفاقی نمیوفته.
و بعضی وقتا مثه دیوونه ها با خودم حرف میزدم و خودمو متقاعد میکردم که نباید خ.ا کرد وگرنه طنابِشو دور گردنت میندازه و میکشه تورو توی چاهِ بی انتهاش.
از وقتی خ.ا رو کنار گذاشتم، حس میکنم بیشتر دارم شانس میارم توی زندگیم. شاید بی ربط باشن ولی مغز ما اون چیزی رو جذب میکنه که به فکرشیم.
خلاصه که به صلواتاتون و دعاهاتون نیاز دارم. حس نمیکنم بنده گناهکاری هستم چون میدونم خدا دوستم داره. 
خدا کمکمون کنه تا براش اونطور که شایسته س بندگی کنیم. و دوستش باشیم، دوستش داشته باشیم و آرزوی صراط مستقیم رو ازش بکنیم

(1396 مهر 18، 14:04)aliunknown نوشته است: Hangheadسلام …
ببخشید دیر میرسم به خدمتتون … نوبت من هست برای ختم صلوات و اول از همه تشکر میکنم از تمام عزیزانی که لطف کردن و برام صلوات فرستادن … برای تک تکتون آرزوی خوشبختی میکنم .
و شرمندم که این دور از مسابقه گروهی خیلی ضعیف عمل کردم …
چی بگم ؟ هنوزم مشکلاتی که از دو دوره قبل باهاشون دست و پنجه نرم میکردم پا برجا هستن و شاید بدترم شدن .
اومدم مثلا خ.ا رو بند بیارم و دوباره روزای خوبم رو برسونم به قبل که بدتر یجای دیگه رو زدم داغون کردم …
تعجبی نداره . حالم دقیقا مثل پارسال و سالای قبل هست …
زوری بتونم تا ۵ روز دووم بیارم بعدم تسلیم …
شاید اون اتفاقای شبانه تابستون باعث میشد بیشتر دووم بیارم ؟ شاید تو مدرسه زیادی تحت فشارم ؟ شایدم واقعا به خودم تلقین کردم که اینطوری میشه ؟ شما چی فکر می کنید ؟Hanghead
برام دعا کنید … بیشتر از همیشه به کمک نیاز دارم و آسیب پذیر تر از قبل شدم ….
دارم از خ .ا لذت میبرم  Shy در صورتی که تا همین چند هفته پیش حالم ازش بهم میخورد !!!
یجای کار میلنگه ولی نمیدونم کجا .. ای کاش تا قبل اینکه دیر بشه بفهمم کجاستHanghead
مثل یه برنامه شدم … یه مشکل نرم افزاری پیدا کردم که هر چقدر سعی میکنن ریشه یابیش کنن به نتیجه ای نمیرسن …
بیشتر از این نمیگم چون میدونم طولانی بشه سرتون رو درد میاره .
مراقب خودتون باشید53Hanghead

علی جون من فکر میکنم اون جمله ت که گفتی از خ.ا لذت میبری تمام و کمال دلیل این عدم موفقیتت توی ترک خ.ا هست. من قبلا توی بعضی پستام گفته بودم که اول باید ذهنت ترک کنه. ینی باید اول متنفر باشی از این گناه تا بعد بتونی جسمتو ترک بدی.
وقتی فقط 5 روز دوام میاری بعد میری سراغش. من میدونم چرا. چون خودت گفتی هنوز توی ذهنت ریشه این گناهو قطع نکردی. تا توی ذهنت عمیقا و واقعا از این گناه متنفر نشده باشی و از خودِ الانت بدت نیاد، نمیشه به تغییر وضع و ترک خ.ا فکر کرد.
جسم تابعه مغزه و هر چیزی که مغز بپذیره، جسمم به دنبالش میپذیره. مراقب باش و سعی کن توی ترک دست و پا نزنی چون بدتر فرو میری. ببخشید که یکم رک هستم ولی میخام بگم هر وقت دیدی بدت میاد از خودت وقتی خ.ا رو تکرار میکنی، اون موقع میتونی به ترک واقعی و به 500-600 روز به بالا فکر کنی
شاید آن نور که از پنجره می آید خداست.
                                                   شاید آن قهقهه ی کودک و آن عطر خوش یاس خداست
شاید آن چشمان تو وقتی نگاهم میکنی
                                                   معجزه، آن لحظه های نابِ عشق، اینها خداست
او سر آغاز من است، جان من است
                                                   در تمام لحظاتم، حامی و حاضر  خداست
دارم از عمق وجودم میفشانم عشق او
                                                   آرزویم بَرِ پردیس، درآن عرشِ خداست
زندگی را زندگی خواهم نمود
                                                   هرچه من دار و ندارم، همه از لطف خداست
 سپاس شده توسط
به نام خدا
 برای کشتن امام حسین علیه السلام اول با اقدامات فرهنگی، با فریب و وعده دروغین عقبه سپاه او را زدند
شمشیر را با نیرنگ و وعده های پوچ مادی بوسیله زنان گرفتند از دست مردان و در شهر جار زدند
شمشیر بدهید طلا بگیرید
زنان را تحریک کرده و مردان را که پشت دارالعماره ابن زیاد بودند، به خانه بردند
امروز این قصه در حال پیاده شدن است
[تصویر:  %D8%AD%D8%B1%DA%A9%D8%AA-%DA%86%D8%B1%D8...7-6-62.gif]
ورزش دشمن خـ . ا

« اگر لذتِ تَرک لذتِ را بدانی/ دگر لذتِ نفس را، لذت نخوانی»
 سپاس شده توسط
سلام.
منو می بخشید که دیر به دیر حضور پیدا می کنم.
من این هفته اول هفته خوبی نداشتم ولی بعد از روز شنبه خوب بودم.
 سپاس شده توسط
14 صلوات برای rezaKy




منتظریم ...




[تصویر:  Gol.gif]



[تصویر:  Gol.gif]



[تصویر:  Gol.gif]



[تصویر:  Gol.gif]




اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم







برنامه ی مقرر ختم صلوات  دوره سی و دوم :

طاهر [تصویر:  53.gif] 
mohammad_93 [تصویر:  53.gif] 
موری [تصویر:  53.gif] 
mohsennia [تصویر:  53.gif] 

عاشق فاطمه زهرا: [تصویر:  53.gif] 
Mr Degaresh[تصویر:  53.gif] 
nobody31:  [تصویر:  53.gif] 
Hamed6:  [تصویر:  53.gif] 

آرمین [تصویر:  53.gif] 
hamedhamed [تصویر:  53.gif] 
شازده کوچولو:  [تصویر:  53.gif]
aliunknown:  53

rezaKyتاریخ 96/07/19
drift: تاریخ 96/07/22
رضا222: تاریخ 96/07/24
101: تاریخ 96/07/26
omid 24: تاریخ 96/07/29





(1396 مهر 19، 9:36)rezaKy نوشته است: به نام خدا
سلام به همه کانونیای عزیز. 
امروز نوبت منه برای صلوات. و خاستم چند کلمه ای گفته باشم.
بعضی اوقات هست که توی این مسیر دچار غرور شدم، بعضی مواقع حس کردم چقدر بدبختم که هنوز این وسوسه ها رو نمیتونم کنترل کنم و توی کسری از ثانیه
همه وجود منو میگیره و منو به سمت فیلما و عکسا میکشونه.
بعضی وقتا شاد شدم و احساس کردم چقدر خدا منو دوس داره که به من توفیق داد تا وارد وادیِ ترک بشم. 
بعضی وقتا احساس کردم با یه خ.ا بعد از 30 روز اتفاقی نمیوفته.
و بعضی وقتا مثه دیوونه ها با خودم حرف میزدم و خودمو متقاعد میکردم که نباید خ.ا کرد وگرنه طنابِشو دور گردنت میندازه و میکشه تورو توی چاهِ بی انتهاش.
از وقتی خ.ا رو کنار گذاشتم، حس میکنم بیشتر دارم شانس میارم توی زندگیم. شاید بی ربط باشن ولی مغز ما اون چیزی رو جذب میکنه که به فکرشیم.
خلاصه که به صلواتاتون و دعاهاتون نیاز دارم. حس نمیکنم بنده گناهکاری هستم چون میدونم خدا دوستم داره. 
خدا کمکمون کنه تا براش اونطور که شایسته س بندگی کنیم. و دوستش باشیم، دوستش داشته باشیم و آرزوی صراط مستقیم رو ازش بکنیم






شنیدین بچه ها ؟

داداش رضاجونم دلش دعا و صلوات میخواد ...
پس حسابی براش سنگ تموم میذاریم  Confetti

رضاجان امیدوارم با صلابت در مقابل وسوسه ها پیش بری و سرافراز باشی تو زندگی ات 
قوی بشی و قوی بمونی ... 
به بهترین هایی که میخوای برسی ...
با خدا باشی و خدا باهات باشه ...
و همیشه موفق باشی تو زندگی ات 302


من باید میزان هوشیاری ام در عمل رو مدام افزایش بدم
نباید بذارم هرنیرویی هر طرفی که میخواد بکشوندم
من  باید خودم باشم و مدام از خودم مراقبت کنم
من میتونم ، آره ...
چون من خدا رو دارم و اون کمکم میکنه
 سپاس شده توسط
به نام خدای بخشنده‌ی مهربان
و آنان که توبه کرده و ایمان آوردند قطعا بخشیده می شوند.
 
روز بسیار زیبایی است البته می تواند روز بسیار بدی هم باشد
بسته به اینکه چه جوری ازش استفاده می کنیم و چه فکرایی از ذهنمون می گذره
 
دوستان عزیزم شکسته شده‌اند و این منو هم ناراحت می کنه و شاید دلسرد
ولی عزم اونها برای رسیدن به پاکی به آدم آرامش می بخشه و امید برای ادامه ی راه
 
درسته افتادیم ولی دوباره شروع می کنیم و دوباره رشد می کنیم
رستم وار با دیو نفسمون بجنگیم
و آنچنان شادی به آدم دست می ده زمانی که بخوایم این کار بزرگ را بکنیم Khansariha (69)
و این راه با شکوه را بریم
دلم از وحشت زندان سکند بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
[تصویر:  11312277_1462390294065978_1195064655_n.j...MA%3D%3D.2]
چرا افتادیم ، به خاطر مشکلات زندگی ، فشار و یا خجالتی بودن ، عدم اعتماد به نفس و...
خوب،  چرا این نواقصو حل نکنم و چرا فقط با این کار ازشون فرار کنم
چرا خودمو بغل نکنم ، چرا عاشق خودم نباشم با وجود همه ی این نواقص
چون هیچ آدمی کامل نیست و اصلا اومدم به دنیا تا اینا را کاملش کنم
پس مشکلی نیست اگه یه چیزی را ندارم ، من عاشق خودم هستم و تلاش می کنم اون مشکل را حل کنم !! تا کی توی این زندان بمونم تا کی تو اتاق تنهایی خودم گرفتار اوهام باشم نه دنیای من ، رویای من و وجود من خیلی بزرگتر از این حرفاست
این جور که میبریم تا کی؟****وین صبر که می کنیم تا چند Hanghead
می دونم راهو اشتباه رفتم و توبه می کنم و مطمئنم خدا می بخشه ولی مهم اینه که خودم نمی تونم خودمو ببخشم ولی چرا وقتی که راه درستو انتخاب کردم و چرا وقتی که می خوام آینده بهتری بسازم
چرا خودمو نبخشم و برای خودم آرزوی موفقیت نکنم
 
خواستم بگم روزای سرد اول را  با ورزش ، دوش آب سرد ، آهنگ ، محبت به همه مخصوصا خودمون و لبخند بگذرونیم ولی دیدم هر کسی یه راهی داره برای رشدش و برای گرما بخشیدن به روزای اولش
برای همین آرزوی می کنم قدر خودمون را با همه ی نواقصمون بشناسیم و اینکه ببینیم چه یوسفی هستیم حتی اگه ته چاه باشیم فردا از این چاه به اوج جاه خواهیم رسید
گر صورت خویشتن بینی***حیران جمال خود بمانی
گر صلح لطیف باشد ****در وقت بهار و مهربانی
 
و بدونیم برای چی زندگی می کنیم برای این کار!!!! یا برای تحقق رویاهامون و زیبایی ها.
و یک روز زیبا و یک آدم زیبا را خلق کنیم
[تصویر:  TAOLife-Everyday-day-is-a-second-chance-...aolife.jpg] 
راه خویش از غبار خالی کن **** عزم درگاه لایزالی کن
خیز تا در تو یک نظاره کنند****هم کف و هم ترنج پاره کنند
شب شب توست و وقت وقت دعا ****یافت خواهی هر آنچه خواهی خواست
برخیز هلا نه وقت خواب است**** مه منتظر تو آفتاب است
امشب شب قدر توست بشتاب****قدر شب قدر خویش دریاب
هر چند شبه ولی امیدوارم شب قدرمون باشه
ای صبا امشبم مدد فرمای ****تا سحرگه شکفتنم هوس است
 [تصویر:  wayne-dyer-forgive-move-on-2s8h.jpg]
به امید موفقیت خودمون
کشف خودمون 53
نذر کرده ام    یک روزی که خوشحال تر بودم    بیایم و بنویسم که   زندگی را باید با لذت خورد

که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید   و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد

یک روزی که خوشحال تر بودم  می آیم و می نویسم که     این نیز بگذرد

مثل همیشه که همه چیز گذشته است و   آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است

یک روزی که خوشحال تر بودم   یک نقاشی از پاییز میگذارم ,

 که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست   زندگی پاییز هم می شود , رنگارنگ , از همه رنگ ,

یک روزی که خوشحال تر بودم   نذرم را ادا می کنم

تا روزهایی مثل حالا   که خستگی و ناتوانی لای دست و پایم پیچیده است

بخوانمشان     و یادم بیاید که

هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمی دهد

و                                                           هیچ آسیاب آرامی بی طوفان

منگر به هر گدایی که تو خاص از آن مایی   مفروش خویش ارزان که تو بس گرانبهایی

Khansariha (89)
 سپاس شده توسط
امید جون انصافا پستات طلاس.. من که انرژی میگیرم باهاشون 53 53
شاید آن نور که از پنجره می آید خداست.
                                                   شاید آن قهقهه ی کودک و آن عطر خوش یاس خداست
شاید آن چشمان تو وقتی نگاهم میکنی
                                                   معجزه، آن لحظه های نابِ عشق، اینها خداست
او سر آغاز من است، جان من است
                                                   در تمام لحظاتم، حامی و حاضر  خداست
دارم از عمق وجودم میفشانم عشق او
                                                   آرزویم بَرِ پردیس، درآن عرشِ خداست
زندگی را زندگی خواهم نمود
                                                   هرچه من دار و ندارم، همه از لطف خداست
 سپاس شده توسط

صلوات ها یادم رفته بود 65

15 صلوات برای شازده کوچولوی عزیز
و به قول دوستان، بی ادعا
آدمو به یاد 4chsmu1
کجایند مردان بی ادعا ***کجایند شورآفرینان عشق
میندازه و همچنین یاد داستان زیبای شازده کوچولو که تا حالا یه دور درست و حسابی از اول نخوندمش Hanghead
«ارزش گل تو به قدرِ عمری است که به پاش صرف کرده‌ای. تا زنده‌ای نسبت به چیزی که اهلی کرده‌ای مسئولی. تو مسئول گُلِتی...»
داداش امیدوارم گل خودت را جوری بپرورونی که نه تنها خودت بلکه دیگران هم از دیدنش لذت ببرند
مثل الان که همه از بودن شما شادند 53258zu2qvp1d9v


15 صلوات برای داداش علی گرامی و مهربون
یکی از اولین کسایی که اینجا باهاش آشنا شدم
و جمله ی فوق العاده ای که بهم گفت :
"یروزی الگویی میشید برای کسایی که میخوان قدم بزارن تو این راه و ترک کنن ..." 53258zu2qvp1d9v

و اما لذت!!!
درسته که لذت داره البته لذت لحظه ایه فراموشی درد و رنج یا بهتره بگم فرار از واقعیتی که هستیم
ولی آیا این لذت تو را بزرگتر می کنه یا کوچیکتر ؟ قویتر یا ضعیفتر؟
ولی لذت دوست داشتن ، مادری که بچشو دوست داره بچه احساس قدرت و بزرگی می کنه .
امیدوارم خودمونو  دوست داشته باشیم و دوست داشتن خدا را حس کنیم
هدف آیندمون توی اتاق با این لذت خلاصه نشه و برای رشد و بزرگی خودمون تلاش کنیم Khansariha (69)
چون لایق بزرگییم Khansariha (89)

موفق باشی داداش علی قهرمان
و ممنون ازت

 و
15 صلوات برای سرگروه عزیز و مهربونم
داداش رضای گرامی
که جز مهربونی ازش  ندیدم

128fs318181داداش همونجوری که گفتی منم مطمئنم خدا دوستت داره
مگه میشه که نیکان روزگار که به دیگران بدون هیچ چشمداشتی کمک می کنند 53258zu2qvp1d9v
خدا دوست نداشته باشه
در دو جهان لطیف و خوش همچو امیر ما کجا****ابروی او گره نشد گر چه که دید صد خطا

در پناه حق

دعا می کنم
تا تلاش کنیم برای رشد و از زندگی راضی باشیم. 53
نذر کرده ام    یک روزی که خوشحال تر بودم    بیایم و بنویسم که   زندگی را باید با لذت خورد

که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید   و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد

یک روزی که خوشحال تر بودم  می آیم و می نویسم که     این نیز بگذرد

مثل همیشه که همه چیز گذشته است و   آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است

یک روزی که خوشحال تر بودم   یک نقاشی از پاییز میگذارم ,

 که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست   زندگی پاییز هم می شود , رنگارنگ , از همه رنگ ,

یک روزی که خوشحال تر بودم   نذرم را ادا می کنم

تا روزهایی مثل حالا   که خستگی و ناتوانی لای دست و پایم پیچیده است

بخوانمشان     و یادم بیاید که

هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمی دهد

و                                                           هیچ آسیاب آرامی بی طوفان

منگر به هر گدایی که تو خاص از آن مایی   مفروش خویش ارزان که تو بس گرانبهایی

Khansariha (89)
 سپاس شده توسط
(1396 مهر 19، 23:01)101 نوشته است: رضا جان امیدوارم هر روز، روز تو باشه. و هر روز قویتر از قبل بدرخشی و همیشه پرانرژی باشی.
عاقبت بخیری دعای من برای توست. 
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست

داش 101 گلللل. شوما لطف داری عزیییز. سلطااان، تاج سر 302 53 302
(1396 مهر 20، 3:03)omid 24 نوشته است:
صلوات ها یادم رفته بود
 
15 صلوات برای سرگروه عزیز و مهربونم
داداش رضا
. 53

آقاااا خیلی خوشحالم که با تو آشنا شدم امید جون.. خیلی لطف داری. این دعاهای خیری که حق بچه ها میکنی ایشالا به خودت برسه.
شاید آن نور که از پنجره می آید خداست.
                                                   شاید آن قهقهه ی کودک و آن عطر خوش یاس خداست
شاید آن چشمان تو وقتی نگاهم میکنی
                                                   معجزه، آن لحظه های نابِ عشق، اینها خداست
او سر آغاز من است، جان من است
                                                   در تمام لحظاتم، حامی و حاضر  خداست
دارم از عمق وجودم میفشانم عشق او
                                                   آرزویم بَرِ پردیس، درآن عرشِ خداست
زندگی را زندگی خواهم نمود
                                                   هرچه من دار و ندارم، همه از لطف خداست
به نام خدا
اعلام وضعیت هفته پنجم
 وضعیت پاکی: سبز
برنامه هفته گذشته:
پروژه رو زیاد نتونستم پیش ببرم پس حالا که دیگه زیاد تا پایان مهلتش نمونده باید سریعتر پیش برم.
موسیقی رو خداروشکر تونستم خوب تمرین کنم
خواب بهتر بود ولی خب هنوز خیلی جا داره واسه بهتر کردنش. باید 12 الی 12‌:30 دیگه بخابم.
برنامه هفته آینده:
اتمام بخش اول پروژه
خواب بین 12 تا 12:30
تمرین موسیقی روزی 1 ساعت

دعای من: خدایا به ما قدرت بده تا توی درستِ تو، بدون انحراف حرکت کنیم. کمکمون کن از راه راست برنگردیم و به جاده های میان بری که فریبنده هست توجهی نکنیم. 
شاید آن نور که از پنجره می آید خداست.
                                                   شاید آن قهقهه ی کودک و آن عطر خوش یاس خداست
شاید آن چشمان تو وقتی نگاهم میکنی
                                                   معجزه، آن لحظه های نابِ عشق، اینها خداست
او سر آغاز من است، جان من است
                                                   در تمام لحظاتم، حامی و حاضر  خداست
دارم از عمق وجودم میفشانم عشق او
                                                   آرزویم بَرِ پردیس، درآن عرشِ خداست
زندگی را زندگی خواهم نمود
                                                   هرچه من دار و ندارم، همه از لطف خداست
سلام داداش های عزیزم
امیدوارم دلتون شاد باشه و چشماتون پر از انگیزه
Hamed6
گروه به خاطر حسین (ع)
هفته پنجم : سبز
هفته ای که گذشت نتونستم به برنامم عمل کنم و نمازهامو مرتب کنم. البته تونستم با چند نفر تو کانون صحبت کنم و ازشون کمک بگیرم. خودم هم سعی کردم فکر کنم و همتم رو برای نماز بکار بگیرم. درسته اثرش دیده نشد ولی برای هفته بعد خیلی امیدوارم بتونم سروقت و راحت نماز بخونم
پس برنامه من برای هفته اینده همین یک مورده. البته در کنار مراقبت و مراقبت و مراقبت بیشتر در برابر وسوسه ها.
این گل هم تقدیم به شما 53 پاکیتون ابدی
: )
Just Do "THE RIGHT THING" H
سلام ذکر 15 صلوات برای رضاکی و علی آن نون ,(هرکدام 15) پست ها رو همه رو خوندم, تشکر از دوستان که این همه وقت برای تایپ نوشته ها گذاشته بودند , استفاده کردیم.
دریفت / هفته پنجم / به لطف خدا سبز 
هفته گذشته و ارزیابی :
برنامه خواندن نمازها سر وقت و کمی تلاش برای خواندن نماز صبح : خداراشکر تمام نمازها سر وقت ,یک روز هم که خوابم نبرد نماز صبح هم سر وقت ادا شد.
برنامه پیگیری نرم افزار : تا حدودی راضی بودم و سعی کردم برنامه رو ببرم جلو , وسط برنامه یک نرم افزا رجدید بر خوردم که کمی برناممو بهم زد ولی نرم افزارهای دیگه رو پیگیری کردم.
استفاده از زمان های مرده : سعی کردم زمان مرده هامو هرطور شده پر کنم که با مرور لغات زبان پر شد 
آمدن وسوسه به سراغم ؟ : حرفشم نزن  Swear1  وسوسه جرات نداره بیاد.
افتادن دنبال منابع مطالعاتی نظام مهندسی : یک سر به سایتشون زدم ولی پیگیری جدی نکردم .

هفته آینده : 
 برنامه خواندن نمازها سر وقت و کمی تلاش برای خواندن نماز صبح و پیگیری نرم افزار و استفاده از زمان های مرده برای مطالعه زبان انگلیسی , پیگیری برنامه مطالعاتی نظام مهندسی.

این هفته نوشته ها رو رنگی کردم که جذاب بشه  :49-2 این شد یک اعلام وضعیت زیبا.
 سپاس شده توسط

موضوعات مرتبط با این موضوع...
موضوع / نویسنده
آخرین ارسال


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان