1396 مهر 17، 23:43
14 صلوات برای حامدحامد عزیز
14 صلوات برای شازده دوست داشتنی
و 14 صلوات برای داداش علی خودمون
داداش دریفت مهربون
ممنون از دعاهایی که در حق من می کنی. ان شالله این خوبی ها و به یاد بودن ها، ذخیره ی خودت بشه.
خوش به حال مادرت که همچین پسری داره. (برادر یا خواهر هم داری؟ اگه آره که باز هم خوش به حال شون بابت همچین برادری.)
(1396 مهر 17، 11:32)engineer نوشته است: بازم این هفته دوباره به جدی ترین مشکل زندگیم برخوردم و شکست خوردم مثل همیشه، توانایی مقابله با کارها، حتی چیزای کوچیک رو ندارم، هر مشکلی رو واسه خودم معظل میکنم و منو ساقط میکنه و می افتم گوشه خونه، با اینکه درحال حاضر قبل از خدمت هیج مسئولیتی بر عهده ندارم ولی اکثرا اعصابم خورده و استرس دارم و حتی بخاطر یه حرف کوچیک دیگران خیلی خودمو سرزنش میکنم،
علیرضا
به وجود اومدن مشکلات، اشتباه کردن ها و پیش نرفتن کارها اون جوری که از قبل برنامه ریزی کرده بودیم، یه چیز کاملا طبیعیه.
آدم های سالم اشتباه می کنن. آدم های نرمال مشکل براشون به وجود میاد.
این نباید باعث کاهش اعتماد به نفس ما یا اعصاب خوردی ما بشه. چون کاملا طبیعیه. چیزی که طبیعیه، جای ناراحتی و اعصاب خوردی نداره.
چیزی که غیرطبیعیه، اینه که یه اشتباه احمقانه رو بارها و بارها به همون شکلی که قبلا باهاش مواجه شدیم، باز هم مواجه بشیم.
هفته ی پیش سر سفره ی روز عاشورا، از این دوغ های یک و نیم لیتری بود. به رسم ادب، دوغ رو برداشتم و برای اطرافیانم هم ریختم.
خیلی پر بود. اون قدری که حتا موقع باز کردن درش، مقداری ازش ریخت.
با اینکه قبل از ریختن دوغ رو هم زده بودم، اما به خاطر پری بیش از اندازه ی اون، آب اون کامل با بخش ماستش هم نخورده بود. لذا تمام لیوان هایی که دوغ ریختم، بخش اعظمش آب بود.
بنده خداها لب به دوغ نزدن. آخرش که غذاشون تموم شد، یکی یکی دوغ رو سر جاش ریختن. هم زدن. از نو برای خودشون ریختن.
واقعیت اینه که من چنین تجربه ای تا به حال تو این 28 سال زندگیم نداشتم. همیشه دوغ خودمون درست می کنیم. اگه از بیرون هم دوغ بخریم، از این دوغ های پاستوریزه نیست. دوغ هاییه که بعد تو پارچ خالی می کنیم. تو دوران دانشگاه هم با اینکه خیلی وقت ها با غذا بهمون دوغ می دادن، به همچین موردی برنخورده بودم.
من اشتباه کردم.
دوغی که این قدر پره که موقع باز کردن در، مقداری ازش می ریزه، هیچ جایی واسه هم خوردن نداره. باید اول یک لیوان ازش خالی بکنی، بعد باقی دوغ رو هم بزنی. بعد که هم خورد و چند لیوانی ازش خالی شد، اون لیوان اولیه رو سر جاش میریزی و دوباره هم می زنی و باقیش رو استفاده می کنی.
من اشتباه کردم. به دلیل نابلدی و بی تجربه بودن. اما قرار نیست دفعه ی بعد هم این اشتباه رو انجام بدم. دیگه این قدرها هم گاگول نیستم.
حالا درسته من بیام خونه افسردگی بگیرم؟ بگم چقدر آدم درب و داغونیم؟ چقدر بی عرضه ام؟ بعد اعصابم رو خورد کنم؟
ما به جای اینکه از اشتباهات و مشکلات پیش اومده، درس بگیریم و خودسازی کنیم، خودمون رو نابود می کنیم.
سر هر اشتباه و مشکل پیش اومده، اون قدر به خودمون بد و بیراه میگیم که انگار قتل انجام دادیم.
بعد یه آدم خیرخواه هم نیست بیاد به ما بگه آقا جون این اشتباهی که تو کردی، جای نگرانی وجود نداره. کاملا طبیعی بود. حق تو بود. اصلا راهش همین بود.
هیچ آدمی اولین باری که دوغ پاستوریزه ی یک و نیم لیتری کاملا پر میریزه، روش درست ریختنش رو بلد نیست. باید یه دفعه اشتباه کنه، روشش رو یاد بگیره تا دفعه های بعد کار درست رو انجام بده.
چند سال پیش یه فلش کوچیک گم کردم.
چند تا چیز یاد گرفتم:
1- فلش کوچیک نخرم. جدای از اینکه سرعت پایین تری دارن و با توجه به میزان وقتی که از آدم تلف می کنن، سرویس مناسبی ارائه نمیدن و خریدشون کار عاقلانه ای نیست، همین کوچیک بودن باعث میشه به راحتی گم بشه و هزینه ای که برای اون فلش پرداخت کردی و اطلاعاتی که داری از بین بره.
2- اطلاعات مهم رو روی فلش ذخیره نکنم. فلش یه وسیله ی موقت برای جابه جاییه. همین.
3- اگه فلش کوچیک داشتم، حتما یه بند بلندبالا بهش آویزون کنم که لااقل اون بند مانع گم شدنش بشه.
4- تو نگهداری فلش دقت کنم. همین جوری تو جیب بغلم نندازم. تو کیف پولم بذارمش. همین جوری تو کیف دستیم نندازمش. یه جای مطمئن که حفاظ داشته باشه و بسته باشه. ضمن اینکه همیشه هم یک جا بذارمش نه هر بار یه جایی که دلم میخواد. این جوری ذهن شرطی میشه و ناخودآگاه همیشه فلش رو اون جای مطمئن میذاره و محفوظ می مونه.
5- باعث شد تو اینترنت بچرخم و از دنیای فلش ها سر در بیارم. اصلا نمی دونستم فلش های به ظاهر یکسان تا این اندازه از نظر سرعتی و کیفیتی با همدیگه فرق دارن. تا به حال چندین و چند مغازه ی فروش فلش رفتم اما هیچ کدوم نمی دونستن فلش های یو اس بی 3 از زمین تا آسمون فرق دارن. یکی ممکنه سرعتش 20 مگ باشه، یکی 150 مگ. هیچ کدوم نمی دونستن فلش ها با توجه به محتوای منتقل شده، سرعت هاشون متقاوت میشه. همون فلشی که فیلم رو با سرعتی دو برابر نسبت به فلش دیگه منتقل میکنه، تو جابه جایی فایل های کوچیک مثل jpeg سرعتی چهار برابر کمتر از فلش رقیب می تونه داشته باشه. تو باید با توجه به محتوایی که می خوای باهاش منتقل کنی، فلش رو بخری. هیچ مغازه ای نرفتم مگر اینکه وقتی گفتم فلش با سرعت بالا می خوام، گفتن اینا فلش های یواس بی 3 ما هستن.
منی که کارم این نیست، در چشم به هم زدنی، متخصص فلش ها شدم. اون هایی که سال ها کارشون فروش فلشه، اصلا نمی دونن چی رو دارن می فروشن.
.
.
.
چندین و چند مورد دیگه هم هست که نه وقتش رو دارم بنویسم و نه تو حوصله اش رو داری که بخونی.
جالبه
خیلی ها فلش گم می کنن، اعصاب شون خورد میشه و خودزنی می کنن.
فلش من گم شد و ده ها درس و تجربه و تخصص به اندوخته های قبلیم اضافه شد. بعد باید گله می کردم از خدا که چرا زودتر از این ها فلشم رو گم نکردی؟
نمیشه من از تو شکم مادرم اینا رو بلد باشم. باید فلشم گم بشه تا این ها رو یاد بگیرم.
اشتباه کردن تنها راه یادگیری نیست. اما اگه اشتباه کردیم، فرصت یادگیری و تجربه اندوزی رو از دست ندیم. بعدها در پایان عمر وقت به اندازه ی کافی برای غصه خوردن داریم.
هفته ی پیش که داشتم از دکتر برمی گشتم، اون قدر غرق قرآن بودم که 3 تا ایستگاه مترو ردم کردم و بعد متوجه شدم. این چیز غیرطبیعی نیست. این چیزی نیست که من بابتش به خودم فحش بدم. من بارها تو همین وقت های زائد هزاران آیه ی قرآن خوندم و بهره های عجیب غریبی شامل حالم شده. اینکه یه دفعه یا دو دفعه یا سه دفعه در سال، 10 دقیقه یا 20 دقیقه یا یک ساعت از وقتم به خاطر این غرق بودن به درازا کشیده بشه، چیز ناراحت کننده ای نیست. هزاران نفر تو مترو همدیگه رو هل میدن؛ با متروی سریع السیر میرن؛ کمترین تایم رو هم تو مترو می گذرونن. اما تنها بهره شون از این سفرهای مترو، به موقع رفتن و به موقع اومدنه و نه چیزی بیشتر. نمیشه مدام من غرق قرآن باشم و مدام فیض ببرم و مدام حالم دگرگون شه و باز هم مثل همه ی اون هزار نفر به موقع برم و به موقع هم بیام. وقتی دستاوردی به این بزرگی دارم، به هزینه های اون هم باید فکر کنم و اون ها رو بپذیرم.
باز هم شاید برات جالب باشه.
همون هفته ی گذشته، واسه رفتن به دکتر اون قدر کارم به درازا کشید که چند ثانیه به مترو دیر رسیدم؛ علی رغم اینکه از هفته ی قبلش بارها برنامه ریزی و زمان بندی کرده بودم. فکر نمی کردم بیشتر فاصله ی محل کارم تا مترو باشه؛ اما 10 دقیقه و 5 ثانیه بود! و همون 5 ثانیه کافی بود که مترو نرسم.
همین دیر رسیدن باعث شد نیم ساعت دیر به دکتر برسم. همون نیم ساعت دیر رسیدن باعث شد نیم ساعت هم دیرتر به دکتر بعدی برسم و در ادامه، حدود یک ساعت و نیم بیشتر هم اون سمت معطل شدم. به دکتر سومی هم که کلا نرسیدم.
5 ثانیه دیر رسیدم و همین 5 ثانیه دیر رسیدن کلی من رو به عقب انداخت. اما خب واقعا تجربه اش رو نداشتم.
دفعه ی بعد دیوانه نیستم که باز هم همین اشتباه رو تکرار کنم. یه چیزی حدود 20 دقیقه برای رسیدن به مترو در نظر می گیرم.
بعد ما چی کار می کنیم؟
مثلا من تا به حال کار بازاریابی انجام ندادم. تا به حال جنسی رو هم نفروختم. انتظار دارم با همون بار اول، تمام فوت و فن های فروشندگی رو بلد باشم. اگه بلد نبودم و گول خوردم، میام خونه اون قدر با خ.ا به جون خودم می افتم تا از دست برم. نه یک بار و دو بار اون قدر تکرارش می کنم تا قشنگ حس بدبختی و فلاکت رو تو وجودم احساس کنم. اون وقت بعد چند هفته دپرسی و افسردگی فکری به حال بقیه ی زندگیم می کنم. تازه اون موقع هم به این راحتی ها که نیست. قبلش حتما هزار دفعه به خدا شکوه و گلایه می کنم. که خدایا هستی؟ یا نیستی؟ اگه هستی، پس حواست کجاست؟ دیدی سرم کلاه رفت؟ تو چرا با من درافتادی؟ من که می خواستم کسب حلال داشته باشم. تو چرا همش با من لجی؟ اگه هستی، چرا یه خودی نشون نمیدی؟
بعدشم چی؟ آخرش اگه بخوایم به کارمون ادامه بدیم، چون بقیه آدم ها رو گرگ دیدیم، ما هم یه گرگ صفت مثل خودشون میشیم. یه آدم کلاش و شارلاتان. به جای صداقت و جوانمردی و مردونگی، دروغگویی و بی وجدانی و کلاه برداری رو برای خودمون نسخه می پیچیم. تصمیم می گیریم با همه همون جوری باشیم که اون ها هم هستن.
نه برادر جان.
کار فروشندگی که می خوای انجام بدی، شاید 20 مورد اول سرت کلاه بره. یکی دروغگویه. یکی بدقوله. یکی زیاده خواهه. یکی زبون بازه. یکی بیماره. یکی بی وجدانه. یکی رنده. اینکه تو کارت مشکل پیش بیاد، چیز عجیبی نیست.
باید از دونه دونه اتفاقاتی که می افته درس بگیری و تجربه کسب کنی. غصه خوردن و اعصاب خوردی و دپرس شدن برای الان نیست. برای اون موقعیه که بیست و یکمین خریدار همون بلایی رو به سرت آورده که پنج بار هم عینا نفرات قبل ترش روت پیدا کرده بودن و تو اون قدری احمق بودی که باز همون اشتباه تکراری رو انجام دادی.
اون موقع به من پیام میدی، من برای آدم های احمق و عقب افتاده، یه سری درمان های جداگانه دارم که به وقتش بهت میگم. (اما نگران نباش. حتا برای آدم های ناقص العقل هم یه سری تکنیک ها هست که کمک شون می کنه میزان حماقت هاشون کمتر بشه.)
ولی تا قبل از اون موقع، تو وقت داری کسب تجربه کنی. مطالعه کنی. فیلم ببینی. پرس و جو کنی. شاگردی کنی.
فقط یادت باشه این کسب تجربه کردن ها و مطالعه کردن ها و فیلم دیدن ها و پرس و جو کردن ها و شاگردی کردن ها یه شبه میسر نمیشه. شاید سال ها زمان ببره. برای رسیدن به اون جایی که باید برسیم، به خودمون وقت بدیم.
اگه کیف پول مون رو گم کردیم. اگه کیف مدارک ماشین مون گم شد. به جای اون همه اعصاب خوردی بی مورد، از خودمون بپرسیم چرا؟
هیجان زده شده بودم؟ سر چی؟ شاید نیاز باشه یه دوره کنترل هیجان بگذرونم.
حواس پرت شده بودم؟ چرا؟ نکنه کلا حواس پرتم؟ آدمی که کلا حواسش پرته چه جوری زندگیش رو جمع و جور کنه؟
اعصابم سر موضوعی خورد بود؟ سر چی؟ شاید کلا آدم عصبی هستم و باید برم دکتر درمان بشم؟
شاید بلد نبودم درست ازش نگهداری کنم. از وسایلم چقدر بلدم درست نگهداری می کنم؟ اصلا از خود وجود خودم می تونم نگهداری کنم؟ چقدر بلدم خودم رو درست نگهداری کنم؟
.
.
.
گم شدن یه کیف می تونه به خیلی تفکرها منجر بشه.
شاید تصمیم بگیریم دیگه هر چیزی رو تو کیف مون نذاریم.
شاید برای پیدا کردن مدارک مون کارهایی انجام بدیم و جاهایی بریم که تا به حال نرفتیم.
شاید خیلی اتفاقات خوب تو همین بین بیافته و با خیلی آدم ها آشنا بشیم که حتا فکرش رو هم نمی کردیم.
ما مدام دوست داریم آدم های اطراف مون باهامون درست رفتار کنن. خوب حرف بزنن. دلداری بدن. همراه بشن. ما رو درک کنن. ما رو بپذیرن.
اما می دونی چی جالبه؟
اینکه ما خودمون با خودمون این جوری نیستیم.
با هر مشکلی که پیش میاد، بدترین رفتارها رو با خودمون می کنیم. خودمون رو محروم می کنیم. خلق مون رو به هم می زنیم. اعصاب مون رو خورد می کنیم. هر بد و بی راهی دوست داریم به خودمون میگیم. نه درکی و نه پذیرشی. دشمن خودمون میشیم. همراه بودن و دلداری دادن و کمک کردن که دیگه بماند.
ما بلد نیستیم با خودمون همدلی کنیم.
ما خودمون با خودمون بلد نیستیم چطور رفتار کنیم.
بعد چطور انتظار داریم بقیه با ما درست رفتار کنن؟
منی که خودم خودم رو نمی پذیرم، چطور پدرم منو بپذیره و بهم هیچی نگه؟ چطور دوستم منو بفهمه؟ چطور خریدار باهام درست رفتار کنه؟
من چند مورد از اشتباهات هفته پیشم رو بهت گفتم. تعدادی شون رو هم نگفتم. اما راستش رو بگم بابت هیچ کدوم شون ناراحت نیستم و به خودم هم بد و بیراه نگفتم.
من هر روز صدها نفر آدم رو می بینم که زندگی شون از اساس و بنیان غلط و اشتباهه. اینکه تو هفته ی گذشته کل مشکلات من یه دوغ ریختن و دیر رسیدن به مترو و 3 ایستگاه رد کردن مترو و ... بوده واقعا جای خوشحالی داره. شاید اگه این ها رو برای یه نفر که از دور زندگی من رو می بینه تعریف کنم، حتا حسرت هم بخوره. بگه خوش به حالت که کل مشکلات یک هفته ی گذشته ات اینا بود.
صحبتم خیلی طولانی شد. اون قدری که حتا خودم هم حال خوندن دوباره و تصحیحش رو ندارم.
راستش خیلی چیزهای دیگه می خواستم برات بنویسم که الان فرصتش نیست. بنویسم هم مطمئنا تو حال خوندنش رو نداری. (هرچند که اگه تو حالش رو هم داشته باشی، عادلانه نیست تو 10 خط کلیات بنویسی و من صد خط جزئیات برای تو بنویسم. اون هم موقعی که نمی دونم اصلا قصد استفاده کردنش رو داری یا صرفا یادگاری از من می گیری. پیش کدوم مشاور بری، این طور که من برای تو میگم، اون هم برای تو تعریف می کنه؟ چقدر آدم صالح و باتقوایی هست که راه درست رو نشونت بده؟ چقدر صداقت داره و نیتش خیره؟ چقدر برای تو وقت میذاره تا به حرفات گوش کنه و مناسب تو برای تو حرف بزنه؟)
بگذریم.
بعد از این همه طومارنویسی خواستم بگم:
1- منی که این قدر منظم هستم و دقیق، باز هم از مترو جا می مونم. در روز ده ها مشکل و مورد پیش میاد که قبلا تجربه اش نکردم. این جای نگرانی نداره. مشکل به وجود اومدن طبیعیه. آدم های نرمال همین مدلی ان. برای خودمون معظل نسازیم. ما وقتی فکر کنیم غیرنرمال هستیم، اذیت میشیم. اما اگه بدونیم نرمال هستیم، حال مون خوب می مونه.
2- از مشکلات به وجود اومده، کسب تجربه کنیم. عین آدم های احمق، اشتباهات رو تکرار نکنیم. آدم عاقل درس می گیره و رشد می کنه. این عالیه و بهتر از این همه نمیشه.
هرچند که همیشه این تجربه کسب کردن ها قابل اعتماد نیست. دیروز یهویی یه سوال از رئیسم پرسیدم و با روی باز جواب داده؛ فکر می کنم این یهویی پرسیدن اشکالی نداره. امروز که یهویی میرم می پرسم و یه جواب دندان شکن بهم میده می فهمم که تجربه ی دیروزم یه استثنا بود؛ دفعه ی بعد این مدلی نباید سوال پرسید. حتا گاهی تجربه های قبلی نقش گمراه کننده برای آدم دارن. اشکال نداره، اون قدر تجربه می کنیم تا یاد بگیریم. از یاد گرفتن نترسیم.
3- وقتی یه مشکل یا یه اشتباه به وجود میاد، همراه باهاش یه فرصت هم هست. از فرصت به وجود اومده، استفاده کنیم و باز هم خودمون رو رشد بدیم.
تا زمانی که سرور به درستی کار میکنه، هیچ فرصتی پیش روی من وجود نداره. باید اون سرور رو در اثر یه اشتباه بزنم ریست کنم تا کانفیگ کردنش رو یاد بگیرم.
معظل، ساخته ی ذهن ماست. چیزی به نام معظل وجود نداره.
معظل روان بیمار ماست که باید اصلاحش کنیم.