1395 اسفند 10، 22:57
امیدوارم همگی خوب و خوش و سلامت باشید
من چند سال پیش عضو کانون بودم.ولی رفتم از کانون...این اواخر بازم اوضاعم بد شده.نمیدونم چیکار باید بکنم
میخوام با شما همراه بشم تا از این وضع دربیام
(1395 اسفند 10، 15:57)هستی۷۰ نوشته است: یاخدا خودت بخیرکنعزیزم حتما عضو کانال پرورش جذب شو ... همون سایت پرورش افکار خیلی به آدم کمک میکنه
چرامن دوماه که تموم میشه وسوسه هام شروع میشه انگاربدنم عادت کرده
دوروزه دارم میترکم همینطوری افکارمیخواد بیادسراغم اما نمیذارم باهرعکس بی ربطی تحریک میشم
چقدر ادم شکنجه باید بشه اخه اححح
(1395 اسفند 10، 22:59)m12 نوشته است:(1395 اسفند 10، 15:57)هستی۷۰ نوشته است: یاخدا خودت بخیرکن
چرامن دوماه که تموم میشه وسوسه هام شروع میشه انگاربدنم عادت کرده
دوروزه دارم میترکم همینطوری افکارمیخواد بیادسراغم اما نمیذارم باهرعکس بی ربطی تحریک میشم
چقدر ادم شکنجه باید بشه اخه اححح
عزیزم حتما عضو کانال پرورش جذب شو ... همون سایت پرورش افکار خیلی به آدم کمک میکنه
(1395 اسفند 10، 21:42)خاله شادن نوشته است: سلام ابجی مژگانم
خوب میفهمم چقدددددد حس بدی داری عزیزم شاید این حرفا برات تکراریه شاید حوصلشو نداشته باشی اما میخوام ک بشنوی
دو سال و نیم طول کشید دو سال و نیم جون کندم عاشقش بودم مژگان میگفت شادن من همه دنیا رو بگردم کسی بهتر از تو گیرم نمیاد مادرش مخالف بود از اول هر چی مقاومت کردیم نشد البته قبول دارم مهیار من مرد مقاومت و موندن سر دلش نبود شایدم بود ولی اون چیزی ک من دیدم نشونم دادن مرد این راه نیست
اخرین بار ک بهم پیام داد گفتم بعد دوسال و نیم ازت دل بریدم دیگه رفتم و برنمیگردم اون منو میشناخت خیلی خوب تو ان دوسال چ اون وقتی ک نامزد بودیم چ اون زمانی ک تو کش و قوس خونواده ها بودیم وقتی قهر بودیم با ی پیامک دل منو بدست میاورد اصن انگاری من جلو اون هیییییچ غروری نداشتم اصن انگاری با همممممه دنیا فرق داشت برام و واقعا هم فرق داشت
وقتی دیدم مادرش هی داره بیشتر تحقیر میکنه منو دیگه بریدم خصوصا وقتی دیدم با هر بار مخالفت مادرش این سردتر میشه دفعه اخر یادمه هوا سرد بود رفتم رو پشت بوم با صدای بلنددددددد گریه کردم جیغ کشیدم هوار زدم سرش داد زدم گفتم دیگه رفتم مهیار این تو بمیری از اون تو بمیریا نیست دیگه دل کندم ازت گفت خطتو عوض کن من بی طاقت شم نمیتونم سراغتو نگیرم گفتم ده ساله خط من همینه عوضشم نمیکنم اما دعا کن من عوض شم بعد از مدتها وقتی پیام داد و جواب ندادم دیگه باورش شد منو از دست داد چقد سخت بود برام ک جوابشو ندم اما دیگه گفتم یا رومیه رومی یا زنگیه زنگی ..دیگه حتی براش بد نمیخام حتی نمیخام ی زمانی تو یادش بگه کاش شادن رو از دست نمیدادم حتی نمیخام حسرتمو بخوره ..در نهایت درد و دلتنگی رهاش کردم با این امید ک خدا یاریم کنه و بشه مونسم
میدونی مژگانم آدمها چیای مفت رو مفت از دست میدن عزیزم ..ادمها دوس دارن برای بدست آوردن هر چیزی کنکاش کنن تلاش کنن توی عشق ابجی این مسئله خیلی بیشتر نمود میکنه
ابجیم وقتی دم دست باشی بی ارزش میشی مردها حس غرور میکنن وقتی میبینن ایند خواستنی ان برای یکی حس قدرت میکنن بعضیا دل گرم تر میشن به اون رابطه بعضیاشونم ن هول برشون میداره ک بله من خیلی خوساتنی ام و تحت هر شرایطی این هستش بهتره برم سراغ یکی ک همیشگی نیس اینک چ خوب باشم چ بد موندنیه
خیالشون ک راحت شد وقتی فهمیدن دوسشون داری درست همون لحظه از دستشون میدی
برای خودت و احساست ارزش قائل باش عزیزکم وقتی هر بار میاد و تو جواب میدی ارزش و احساس خودتو لگد مال میکنی و بهش میگی من ارزشی ندارم و همه ازش مال توئه
به تو به خودم به خورشید به هممممه اونایی ک مثه من ی رابطه عاطفی نافرجام داشتن توصیه میکنم این فایل رو بشنوید بشنوید و بشنوید و بشنوید
به خورشیدم
ابجیم نمیدونم رفتار پسرخالت چ معنایی داره اما تو با رفتارت میتونی بهش بگی حریم رو حفظ کنه مثلا اگر بهت پیام داد دو روز بعد در نهایت سردی و احترام جوابشو بده اگر احوالپرسی ای چیزی کرد انگار داری با رئیست حرف میزنی همونقدر رسمی حرف بزن تنها نمون باهاش نیازی نیست ب مادرت چیزی بگی این موضوع رو خودتب یاد مدیریت کنی عزیزم ماشالا بزرگ و عاقل و بالغی
شبها اگر پیام داد جواب نده فرداش جواب بده بذار بفهمه تمایلی به صحبت نداری
حواست باشه عزیزم این روزهای سخت تو رو وادار نکنه از سر خجالت ب کسی رو بدی
مواظب خوبیاتون باشید بچه ها منم دعا کنید..خدایا به گذر این روزها سرعت بده
(1395 اسفند 11، 17:29)mojgan نوشته است: دختر خورشيد عزيزم ، وقتى دوستش ندارى حتما ميتونى سرد يا جدى و قاطع باشى باهاش. حتى باهاش دعوات هم بشه مشكلى پيش نمياد. بگو يك بار ديگه مزاحمم بشى تمام پيامات دست خانومته. به خاطر آبروش هم شده دست از كاراش بر ميداره . منم پسر داييم همچين رفتارى داشت، زن داشت و به من گير ميداد، اگر باهاش برخورد نكنى تا هميشه اذيت ميشى. شما كه گناهى نكردى عزيزم، هر دردسرى باشه متوجه اونه.
(1395 اسفند 12، 19:22)حورا نوشته است: سلام دخترا
ماجراهاتون رو که میخوندم حس عجیبی بهم دست داد. انگار همه مون تو یه امتحانیم. هرکی یه سوال سخت داره که باید حلش کنه. معمولا آدما از سوالای همدیگه باخبر نمیشن و تو سختیای زندگیشون احساس تنهایی میکنن. و این که ما با این که خیلی همو نمیشناسیم میتونیم سوالامون رو با هم در میون بذاریم و برای حل کردنشون کمک بگیریم خیلی قشنگه
امیدوارم همه تون بتونید سوالاتون رو با آرامش حل کنید و چند وقت دیگه بیایم همین جا خاطره ی خوبش رو برای هم بگیم.
منم دوست دارم براتون بگم زندگی عاطفیم چه جوری بوده. یه روز میام میگم. ولی الان میخوام شادی سی روز پاک بودنم رو باهاتون شریک شم.
بفرمایید شیرینی
(1395 اسفند 12، 0:03)mojgan نوشته است: حواااااا... تو جاى من برو بزنش، لهش كن، هم دل من خنك شه هم دل خودت.
جوكى خوندم در وصف حالم ميگه:
تو زندگی هر کدوم از ما یه انتخاب هایی هست
ک خاک تو سرمون با اون انتخابمون
يكى ديگه هم هست ميگه :
همه ما جزء اقليت هاى هندى محسوب ميشيم
چون حداقل يه بار تو عمرمون يه گاو رو دوست داشتيم