امتیاز موضوع:
  • 34 رأی - میانگین امتیازات: 4.15
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

انجمن شبانه روزی

سلام دوستان کانونی من!.....
از اینکه یک بار برم و یک بار بیام و دوباره سلام کنم و یه بار خدا حافظی ،اصلا خوشم نمیاد ...چون واقعا این شخصیت من نیست که بخوام از این کارا بکنم اما این بار به خاطر مشکلی که واسم پیش اومد ، مجبورا دوباره به کانون اومدم تا سوالم رو بپرپسم....البته سوال نیست یه جور مشورته.....از همتون درخواست دارم کمک فکری من باشید .....چون توی زندگیم فقط به خانواده م اعتماد دارم در درجه اول و بعدش به شما دوستان کانونی که بتونم باهاتون مشورت کنم(خانوادمم الان توی مسافرتن تا برگردن میخوام خودم در درجه ی اول با همفکری شما یه مقدار سنجیده تر حرفامو بزنم!)........پس لطفا همراهیم کنید........از همتون توقع دارم که همفکری کنید حتی شده در حد یک جمله!.......درخواست دارم از:abtin , aliunknown , alpha2 , bandeKhoda , dai reza, Deril , donya_a , drift , hefazat , hunter1 , JJ_D10 , m12 , Maryam.595 , meep , mohammadhossein, mojgan , nasim021 , Queen, sabour , sadaf1 , sanctity , soheil70 , ^علی^ , امیر علی مردی , انگیزه پاکی , تـــواب , جناب خان 1 , حورا , دختر خورشید , دریا جون , , دیوار , روزبه , زینبی , سحرجون , سرباز گناه کار, شادبانو , شازده کوچولو, صادقین, عاشق فاطمه زهرا, مهدی‌یار , می توانم, هستی۷۰ , همایون2017 , همساده , پارادایس , پشتکار, یوسف 302

.....................................................
یه مقدار شرح حالمو زندگیمو بگم!....
من 25 سالمه. و تهران زندگی میکنم.....از نظر درآمد صفرم!....چندین ساله پشت کنکورم مثلا برای پزشکی ( البته میدونم کسی که توی این سن نتونسته راه خودشو بره و توی هدفش ثابت قدم نبوده ونتونسته به هدفش برسه زیاد آدم مطمئنی نیست اما به رووم نیارین!...خواهشا Shy )....دو ساله با دختری آشنا شدم از شهر دیگه( اصفهان)!....اینجا(تهران) دانشجوئه میبینمش!...تا حالا هم هیچ رابطه ای بدی یا خارج از عرفی بینمون نبوده....نه من خواستم نه اون خواسته ....میخوام بگم که نهایت ادب و احترام رو رعایت میکنیم......حالا خانواده ی خودمم بگم اینکه:.خانواده ی منم از نظر مالی نمیتونن پشتیبانیم بکنن برای ازدواج!....البته نهایتا یه خرج عروسی رو بتونن کمکم کنن!.....در مورد کنکور هم بگم که امسال بازم با این شرایطم احتمالش کمه که بتونم پزشک بشم!....( من آیندمو و آرزوهامو روی پزشک شدنم میدونم....البته میدونم تا امروز کوتاهی کردم اما چه کنم! مغزم و دست و دلم به هیچ کاری نمیره به جز اینکه بخوام پزشکی بخونم! و میدونمم که کوتاهی کردم و ابدا قابل توجیه نیست کارم!......البته درشرایط من بهترین راهه که بتونم زندگی بهتری از نظر مادی و اجتماعی داشته باشم!...که فعلا دور از منه و دور از تلاش کردن من!)

از اینا که بگذریم باید بگم که من این دختر روخیلی دوست دارم( نه عشق!..چون به نظرم عشق چیزی نیست جز دوست داشتن خیلی زیاد!!...که من فکر میکنم میتونم خیلی زیاد دوستش داشتم باشم ...ولو کماکان خیلی دوستش دارم...) به همین خاطرم مطمئنم که میتونم بیشتر از همیشه هم دوستش داشته باشم!....نقاط مثبتی داره که برام قابل احترامه و با ارزش!..........
درکل میخوام بگم که میخوامش!

این دختر هم از دوسال پیش تا حالا نزدیک به پنج تا خواستگار رو رد میکنه!( خودم بهش گفته بودم که اگه خواستگار خوب برات اومد رد نکن !...با اینکه دوستش داشتم و دارم اما نمیخواستم خودشو به خاطر بی عرضگی من اسیر کنه!)....این دو سال هم نمیدونستم چرا رد میکنه!...هر دفعه هم یه ایرادی از خاستگارا میگرفت و ردشون میکرد!...

یه مقدار هم از وضع مالی و زندگی این دختر هم بگم: خانواده ای نسبتا مرفه هستن....در حدی که پدرش میتونه دست سه چهار تا آدم مثل منو بگیره از سطح صفر کمکشون کنه که برای خودشون وارد بازار بشن!..و نون حلال به دست بیارن!

البته اینم بگم که من آدمی هستم که همیشه دوست داشتم خودم تمامی زندگی رو برای کسی که میخوام جور کنم و روی پای خودم وایسم!.....اما هیچ وقت فکر نمیکردم این روز هم بیاد که مجبور بشم روی کس دیگه ای به جز خودم حساب باز کنم!>....ولو هنوزم که هنوزه مشکلم همینه و ابدا نمیتونم قبول کنم که کسی زیر پروبالمو بگیره!.....دوست دارم اگه به اوج هم برسم، همه ش از اراده ی خودم باشه( که متاسفانه تا به حال عکسشو به خودم ثابت کردم!...از نظر اراده ی کار کردن به طور ثابت! و از نظر تحصیلی !منظورمه!)....

خلاصه ی کلام اینکه : این دختر دیشب بهم میگه که رفته به باباش گفته که من آرش رو ( که من باشم!) دوست دارم و به خاطر این خواستگارامو رد کردم!....و بهشم گفته که من (آرش)از نظر مادی صفر صفرم!.....باباشم بهش گفته بهش بگو(یعنی به آرش! که من باشم!) قدم جلو بزاره خودم(یعنی پدر خانوم آینده م!) زیر پرو بالشو میگیرم ، ....( به گفته ی همین دختر خانوم باباش گفته : براش مغازه میگیرم توی بازار کار کنه!....جهیزیه هم که با عروسه!.....خونه هم میگیره برامون !....)... البته این ناگریزه که بعد از ازدواج حتما باید برم توی اصفهان !!!...............حالا با این تواصیف به نظرتون من با این شرایط اگه قبول کنم( که دلم راضی نیست به همون دلایلی که گفتم! ، ) ، احیانا به نظرشما من همسرگرفتم یا شوهر کردم!؟....( شاید خنده دار باشه حرفی که گفتم اما من جدی گفتم ..).....اصلا به نظرتون من باید چه چیزا هایی بهش بگم!....یا اینکه هر چی که میدونید رو بهم بگید و ازم سوال هم بکنید!...چون بدجور دارم اذیت میشم و کسی نیست حرفامو بهش بزنم!.....من این دختر رو دوست دارم و میخوام باهاش زندگی بکنم اما من هیچی از نظر مادی و اجتماعی ندارم! و اصلا هم دوست ندارم به کسی غیر خودم ،تکیه کنم!).....( شاید امروز این دختر منو دوست داشته باشه و پدرشم به خاطر دخترش بخواد این کارارو بکنه اما برای یه پسر به نظر من یه جور خفته!.......یه جور ناتوانیه!........میدونم شاید بعضیها بگن چه آدم خوش شانیسه که کسی داره اینطور باهاش تا میکنه و میخواد کمکش کنه!...اما دوستان قضیه یه عمر زندگیه!...من الان به این دختر چی بگم!؟؟.....البته بهشم گفتم که باید با خونوادم صحبت کنم و نتیجه ی نهایی رو پدرم تعیین میکنه!....( البته من بچه بابایی نیستم فقط حرف پدرم برام باارزشه ..به تجربه هاش احترام میزارم!)......حالا شما چی میگید به من آرش!؟؟

لطفا بیاید و سوالم رو جواب بدید....از همتون پیشاپیش ممنونم. 302

به توصیه ی دوست عزیزمون جناب خان این پست رو به اینجا منتقل کردم...البته پست قبلی رو حذف نکردم که احیانا کار اشتباهی از نظر مدیرای سایت انجام نداده باشم!.....اگه هر کدوم از این پستا لازم به پاک شدنه بهم اطلاع بدین!....لطفا اخطار ندین چون من واقعا نمیدونم این کارم اسپم هستش یانه!...البته فکر کنم هست ، ...اگه اینطوره دوستامون تذکر بدن تا پست قبلی رو که توی تالار بغلی زدم پاک کنم...
سلام آرش جان
اسم پروفایلت نشون میده که هنوز داری به دکتر شدن فکر میکنی ولی داستان زندگیت داره میگه شاخه شاخه شدن فکرات اجازه تمرکز کردن به درسهات رو نمیده.شاید یکی از اون شاخه ها حضور همین خانم تو زندگیته که دائما با فکر کردن بهش اجازه تمرکز کردن رو از تو گرفته.
ضمنا در صحبتهات کمبود اعتماد بنفس رو حس کردم که همینم برا تصمیم به ازدواج و زندگی یه نقیصه بحساب میاد
من قویا پیشنهاد میکنم با مشاور حضوری صحبت کنی اما با اینحال نظر خودمو میگم
من هنوز نمیدونم پدر ایشون چه شخصیتی داره یا خانواده و اطرافیانشون،اما با توجه به روحیاتی که ازش گفتی فکر میکنم حتی اگر حرف و صحبت منظوردار یا نگاه با معنایی بعد از کمکهاشونم بهت نکنن خودت از این موضوع اذیت میشی(با توجه به صحبتهای خودت)البته خودت هم باید فکر کنی ببینی با این موضوع چقدر کنار میایی
ضمنا آیا با زندگی در اصفهان مشکلی نداری(تقریبا برای یک عمر بجز مواقعی مثل تعطیلات که یه سر میایی تهرانو برمیگردی)
صحبت آخرم اینکه شما سوای مشکل مالی،هنوز آمادگی روحی برای وارد شدن به زندگی متاهلی نداری که بنظرم این از مسئله مالی مهمتره
با اینحال خودت بشین فکر کن،با خودت روراست باش.جواب خیلی سوالاتتو خودت باید بدی Khansariha (56)
[تصویر:  05_blue.png]
سلام آقا آرش. حقیقتش من در این زمینه تجربه ندارم ولی پسر عمه من به شخصی در یک شهرستان دیگه علاقه مند شده بود که از هر نظر عالی بود ولی خانواده عمه ام به دلیل اینکه محل زندگیشون شهرستان دیگری بود قبول نکردن. یادمه چند سال گذشته بود و هنوز پسر عمه ام از اون جریان ناراحت بود. من از نظر روحی خیلی زود مسائل رو فراموش میکنم ولی خیلی از اشخاص مدام به گذشته فکر میکنن و افسوس میخورن اگر چنین روحیاتی دارین بهتر هست مسئله را به صورت جدی با خانواده مطرح کنید و برای موفقیت در این زمینه هر کاری از دستتون بر میاد انجام بدین. با آرزوی تندرستی و کامیابی روزافزون. 53
سلام سلام
داداش دکتر عزیز البته من از نظر سنی هم جایگاهی برا نظر دادن ندارما بزرگان هستن 302 اما از نظر یه دختر هم میخام صحبت کنم 4chsmu1
داداش ارش من دانشجو پزشکیم منم واقعا علاقه شدید دارم به رشتم چون کلا از اول دنبال خون و اینا بودم.اما اینکه بخواهی همینجور زندگی و جونیتا بزاری پاش ارزش نداره .رشته هایه دیگه تو حیطه پزشکیم واقعا عالیه .مخصوصا بعضیاش که خیلی رو بورسه.من دختر اگه ۱۰۰ سالم بشینم پشت کنکور مسئله ای نیست اما یه پسر خیلی فرق داره چون در درجه اول کار اون مهمه. اما من خیلی ها میشناسم بعد چند سال وارد پرشکی شدن انا همه چیا پا درس نزاشتن و کار هم در کنارش داشتن.تازه از رشته ها پیرا پزشکی هم با یه کنکور دیگه میتونی وارد پزشکی بشی‌.
اما حالا قضیه اون دختر خانم گل. من یه دخترم و یه مدت کوتاه این قضیه تا حدودی برام پیش اومد که بد منجر به یه شکست روحی شد.داداش وابسته کردن یه دختر و بد رها کردنش به هر دلیل به نظرم واقعا نامردیه.ببخشید من راحت میخام حرف بزنم قصد توهین ندارم به هیچ کس.من بابا خودم قبول نکرد اما خوب اونم خیلی سعی نکرد. اگر دختر تک باشه به نظرم مشکلی نیس تو بد یه مدت رو پا خودت وای میسی و تمام امنتیا پس میدی .بابا یه دختر به خاطر دخترش هیچ وقت بش منت نمیزاره و تازه تو اگه پا پس بکشی ابرو اون دختر جلو باباش میره .
البته من مرد نیسم واقعا درکی از غرور مردونه ندارم.شاید واقعا سخته اما اگه عشقت ارزش داره تحمل کن
چقد حرف زدم 65
تا لحظه شکست به خدا ایمان داشته باش
خواهی دید که ان لحظه هرگز نخواهد رسید . . .

پا میشم تا ثابت کنم منم اراده محکمی دارم 
م   ن م ی ت و ن م
Khansariha (69)  Khansariha (69) 

[تصویر:  nasimhayat.png]
  
عاشق جان حرفات خیلی قشنگ بود ولی نمیدونم چرا پاک شده...
در مورد آرش هم خیلی سخته توضیحش.... شرایط پیچیده ایی درست کرده....
نقل قول: سلام سلام
داداش دکتر عزیز البته من از نظر سنی هم جایگاهی برا نظر دادن ندارما بزرگان هستن [تصویر:  302.gif] اما از نظر یه دختر هم میخام صحبت کنم [تصویر:  4chsmu1.gif]
داداش ارش من دانشجو پزشکیم منم واقعا علاقه شدید دارم به رشتم چون کلا از اول دنبال خون و اینا بودم.اما اینکه بخواهی همینجور زندگی و جونیتا بزاری پاش ارزش نداره .رشته هایه دیگه تو حیطه پزشکیم واقعا عالیه .مخصوصا بعضیاش که خیلی رو بورسه.من دختر اگه ۱۰۰ سالم بشینم پشت کنکور مسئله ای نیست اما یه پسر خیلی فرق داره چون در درجه اول کار اون مهمه. اما من خیلی ها میشناسم بعد چند سال وارد پرشکی شدن انا همه چیا پا درس نزاشتن و کار هم در کنارش داشتن.تازه از رشته ها پیرا پزشکی هم با یه کنکور دیگه میتونی وارد پزشکی بشی‌.
اما حالا قضیه اون دختر خانم گل. من یه دخترم و یه مدت کوتاه این قضیه تا حدودی برام پیش اومد که بد منجر به یه شکست روحی شد.داداش وابسته کردن یه دختر و بد رها کردنش به هر دلیل به نظرم واقعا نامردیه.ببخشید من راحت میخام حرف بزنم قصد توهین ندارم به هیچ کس.من بابا خودم قبول نکرد اما خوب اونم خیلی سعی نکرد. اگر دختر تک باشه به نظرم مشکلی نیس تو بد یه مدت رو پا خودت وای میسی و تمام امنتیا پس میدی .بابا یه دختر به خاطر دخترش هیچ وقت بش منت نمیزاره و تازه تو اگه پا پس بکشی ابرو اون دختر جلو باباش میره .
البته من مرد نیسم واقعا درکی از غرور مردونه ندارم.شاید واقعا سخته اما اگه عشقت ارزش داره تحمل کن
چقد حرف زدم [تصویر:  65.gif]
خانوما دیدشون فرق داره....توی این شرایط که از نظر شما مشکلی نداره پسر از درون داغون میشه.... هرروز میبینیش که بدتر از دیروزشه...ولی خیلی سخته فهمیدن
اینکه این موجود چش شده!
برای پسرا فوق العاده سخته که درامدی نداشته باشن .البته استثنا هم هست همین کنارم نشسته! ولی خب ازینا کمن.
از حرفای ارش میشه یه جور کمال گرایی رو دید که کارو سخت میکنه....
53
عاشق جان بنویس ما که دوس داریم...
سلام به نظر من با اینکه خیلی سخته دوماد سرخونه شدن ... ولی به این طرفم نگاه کنید آقا آرش 25 سالشه و هنوز تکلیفش با زندگیش روشن نیست خودش باید بشینه و درست و حسابی فکر کنه چون به هر حال وارد زندگی مشترک شدن خیلی خیلی پر مسئولیت هستش یعنی دقیقا برعکس وضعیت الان ..
ولی از طرفی شاید این یه نقطه شروع باشه براشون ....
که در اوجش رسیدن به کسی باشه که دوستش دارن....
ولی خیلی باید قدرتمند شروع کنن و تصمیمشون رو بدون در نظر گرفتن نظرات بقیه بگیرن چون به هر حال آینده خودشون به تصمیمشون بستگی داره ... و جبران خدمت خانواده دختر رو در اولین قرار بدن ....
از طرفی نه گفتن به این شرایط باز هم یه قدرت دیگه میخواد به احتمال زیاد دختر موردعلاقه اشون رو از دست میدن . دوباره باید با قدرت برای آینده اشون خودشون تصمیم بگیرن چه کنکور چه کار ...
در کل باید بشینن ببین تحمل کدوم شرایط براشون بهتره با توجه به چیزهایی که بدست میارن و چیزهایی که از دست میدن
(1396 فروردين 12، 3:43)دکتر آرش! نوشته است: سلام دوستان کانونی من!.....
از اینکه یک بار برم و یک بار بیام و دوباره سلام کنم و یه بار خدا حافظی ،اصلا خوشم نمیاد ...چون واقعا این شخصیت من نیست که بخوام از این کارا بکنم اما این بار به خاطر مشکلی که واسم پیش اومد ، مجبورا دوباره به کانون اومدم تا سوالم رو بپرپسم....البته سوال نیست یه جور مشورته.....از همتون درخواست دارم کمک فکری من باشید .....چون توی زندگیم فقط به خانواده م اعتماد دارم در درجه اول و بعدش به شما دوستان کانونی که بتونم باهاتون مشورت کنم(خانوادمم الان توی مسافرتن تا برگردن میخوام خودم در درجه ی اول با همفکری شما یه مقدار سنجیده تر حرفامو بزنم!)........پس لطفا همراهیم کنید........از همتون توقع دارم که همفکری کنید حتی شده در حد یک جمله!.......درخواست دارم از:abtin , aliunknown , alpha2 , bandeKhoda , dai reza, Deril , donya_a , drift , hefazat , hunter1 , JJ_D10 , m12 , Maryam.595 , meep , mohammadhossein, mojgan , nasim021 , Queen, sabour , sadaf1 , sanctity , soheil70 , ^علی^ , امیر علی مردی , انگیزه پاکی , تـــواب , جناب خان 1 , حورا , دختر خورشید , دریا جون , , دیوار , روزبه , زینبی , سحرجون , سرباز گناه کار, شادبانو , شازده کوچولو, صادقین, عاشق فاطمه زهرا, مهدی‌یار , می توانم, هستی۷۰ , همایون2017 , همساده , پارادایس , پشتکار, یوسف 302

.....................................................
یه مقدار شرح حالمو زندگیمو بگم!....
من 25 سالمه. و تهران زندگی میکنم.....از نظر درآمد صفرم!....چندین ساله پشت کنکورم مثلا برای  پزشکی ( البته میدونم کسی که توی این سن نتونسته راه خودشو بره و توی هدفش ثابت قدم نبوده ونتونسته  به هدفش برسه زیاد آدم مطمئنی نیست اما به رووم نیارین!...خواهشا Shy )....دو ساله با دختری آشنا شدم از شهر دیگه( اصفهان)!....اینجا(تهران) دانشجوئه میبینمش!...تا حالا هم هیچ رابطه ای بدی یا خارج از عرفی بینمون نبوده....نه من خواستم نه اون خواسته ....میخوام بگم که نهایت ادب و احترام رو رعایت میکنیم......حالا خانواده ی خودمم بگم اینکه:.خانواده ی منم از نظر مالی نمیتونن پشتیبانیم بکنن برای ازدواج!....البته نهایتا یه خرج عروسی رو بتونن کمکم کنن!.....در مورد کنکور هم بگم که امسال بازم با این شرایطم احتمالش کمه که بتونم پزشک بشم!....( من آیندمو و آرزوهامو روی پزشک شدنم میدونم....البته میدونم تا امروز کوتاهی کردم اما چه کنم! مغزم و دست و دلم به هیچ کاری نمیره به جز اینکه بخوام پزشکی بخونم! و میدونمم که کوتاهی کردم و ابدا قابل توجیه نیست کارم!......البته درشرایط من بهترین راهه که بتونم زندگی بهتری از نظر مادی و اجتماعی داشته باشم!...که فعلا دور از منه و دور از تلاش کردن من!)

از اینا که بگذریم باید بگم که من این دختر روخیلی  دوست دارم( نه عشق!..چون به نظرم عشق چیزی نیست جز دوست داشتن خیلی زیاد!!...که من فکر میکنم میتونم خیلی زیاد دوستش داشتم باشم ...ولو کماکان خیلی دوستش دارم...) به همین خاطرم مطمئنم که  میتونم بیشتر از همیشه هم دوستش داشته باشم!....نقاط مثبتی داره که برام قابل احترامه و با ارزش!..........
درکل میخوام بگم که میخوامش!

این دختر هم از دوسال پیش تا حالا نزدیک به پنج تا خواستگار رو رد میکنه!( خودم بهش گفته بودم که اگه خواستگار خوب برات اومد رد نکن !...با اینکه دوستش داشتم و دارم اما نمیخواستم خودشو به خاطر بی عرضگی من اسیر کنه!)....این دو سال هم نمیدونستم چرا رد میکنه!...هر دفعه هم یه ایرادی از خاستگارا میگرفت و ردشون میکرد!...

یه مقدار هم از وضع مالی و زندگی این دختر هم بگم:  خانواده ای نسبتا مرفه هستن....در حدی که پدرش میتونه دست سه چهار تا آدم مثل منو بگیره از سطح صفر کمکشون کنه که برای خودشون وارد بازار بشن!..و نون حلال به دست بیارن!

البته اینم بگم که من آدمی هستم که همیشه دوست داشتم خودم تمامی زندگی رو برای کسی که میخوام جور کنم و روی پای خودم وایسم!.....اما هیچ وقت فکر نمیکردم این روز هم بیاد که مجبور بشم روی کس دیگه ای به جز خودم حساب باز کنم!>....ولو هنوزم که هنوزه مشکلم همینه و ابدا نمیتونم قبول کنم که کسی زیر پروبالمو بگیره!.....دوست دارم اگه به اوج هم برسم، همه ش از اراده ی خودم باشه( که متاسفانه تا به حال عکسشو به خودم ثابت کردم!...از نظر اراده ی کار کردن به طور ثابت! و از نظر تحصیلی !منظورمه!)....

خلاصه ی کلام اینکه : این دختر دیشب  بهم میگه که رفته به باباش گفته که من آرش رو ( که من باشم!) دوست دارم و به خاطر این خواستگارامو رد کردم!....و بهشم گفته که من (آرش)از نظر مادی صفر صفرم!.....باباشم بهش گفته بهش بگو(یعنی به آرش! که من باشم!) قدم جلو بزاره خودم(یعنی پدر خانوم آینده م!) زیر پرو بالشو میگیرم ، ....( به گفته ی همین دختر خانوم باباش گفته : براش مغازه میگیرم توی بازار کار کنه!....جهیزیه هم که با عروسه!.....خونه هم میگیره برامون !....)... البته این ناگریزه که بعد از ازدواج حتما باید برم توی اصفهان !!!...............حالا با این تواصیف به نظرتون من با این شرایط اگه قبول کنم( که دلم راضی نیست به همون دلایلی که گفتم! ، ) ، احیانا به نظرشما من همسرگرفتم یا شوهر کردم!؟....( شاید خنده دار باشه حرفی که گفتم اما من جدی گفتم ..).....اصلا به نظرتون من باید چه چیزا هایی بهش بگم!....یا اینکه هر چی که میدونید رو بهم بگید و ازم سوال هم بکنید!...چون بدجور دارم اذیت میشم و کسی نیست حرفامو بهش بزنم!.....من این دختر رو دوست دارم و میخوام باهاش زندگی بکنم اما من هیچی از نظر مادی و اجتماعی ندارم! و اصلا هم دوست ندارم به کسی غیر خودم ،تکیه کنم!).....( شاید امروز این دختر منو دوست داشته باشه و پدرشم به خاطر دخترش بخواد این کارارو بکنه اما برای یه پسر به نظر من یه جور خفته!.......یه جور ناتوانیه!........میدونم شاید بعضیها بگن چه آدم خوش شانیسه که کسی داره اینطور باهاش تا میکنه و میخواد کمکش کنه!...اما دوستان قضیه یه عمر زندگیه!...من الان به این دختر چی بگم!؟؟.....البته بهشم گفتم که باید با خونوادم صحبت کنم و نتیجه ی نهایی رو پدرم تعیین میکنه!....( البته من بچه بابایی نیستم فقط حرف پدرم برام باارزشه ..به تجربه هاش احترام میزارم!)......حالا شما چی میگید به من آرش!؟؟

لطفا بیاید و سوالم رو جواب بدید....از همتون پیشاپیش ممنونم.  302

به توصیه ی دوست عزیزمون جناب خان این پست رو به اینجا منتقل کردم...البته پست قبلی رو حذف نکردم که احیانا کار اشتباهی از نظر مدیرای سایت انجام نداده باشم!.....اگه هر کدوم از این پستا لازم به پاک شدنه بهم اطلاع بدین!....لطفا اخطار ندین چون من واقعا نمیدونم این کارم اسپم هستش یانه!...البته فکر کنم هست ، ...اگه اینطوره دوستامون تذکر بدن تا پست قبلی رو که توی تالار بغلی زدم پاک کنم...

سلام عزیزم,من زیاد تو این جور مسائل تجربه ندارم,چون تابحال سعی کردم وارد رابطه ای نشم و خوشبختانه نشدم,ولی بخاطر اینکه ازم خواستی نظرمو میگم,
هرکس اینجا به دید خودش نظر میده , پس من هم از دید خودم میگم,
آرش جان اگر به من باشه,من سعی میکنم خودم شرایط ازدواج رو جور کنم و ازدواج کنم و در غیر اینصورت شاید تن ندم به ازدواج,
جروبحث همیشه بین زن و شوهر هست,اگر روزی بهت گفت تو هیچی نداشتی , هرچی داری از بابای منه,اون روز اگر مغرور باشی رو خط قرمزت پا گذاشته واگرم برات مهم نباشه که حرفی که زده و دو روز دیگه فراموش میکنی,

در کل اگر شخصیتت مثل من بود ( زیر بار منت نمیرم) بنظر من صلاح نیست , عاقبت خوشی نداره, حالا هرچقدرم که تو حرف جور دیگه ای باشه.

در موردکتر شدن:
همیشه تو زندگی چنتا کار رو موازی پیش ببر , اگر یکی به هدف نرسید وسط راه نمونی,
من خودم زمانی که سر ساختمون کار میکردم,برام سر ساختمون حادثه پیش آمد,بعد رفتم شرکت دوستم مثلا مهندس اون شرکت بودم,, در نهایت  چون برای خودم مشکل بوجود امده بود ,یک کار دیگه رو مخفیانه جلو میبردم که در نهایت وقتی تقریبا به ثمر رسید از شرکت در اومدم و راحت شدم,این کاری که الان انجام میدم کلا هیچوقت فکر نمیکردم وارد این کار بشم!! ولی شدم ! به قول معروف : چی فکر میکردیم ! چی شد !!  پس اگر فکر پزشکی تو سرت داری یک یا چند هدف دیگه تو رو هم جلو ببر, چون ممکنه روزی برسه که نه پزشک شده باشی و نه شغل دیگه ای داشته باشی و سن و سالتم که بره بالا, 4 روز دیگه که 27-28 سالت بشه دیگه فکر نکنی میتونی راحت بری جایی کار کنی,اون موقع اطاعت پذیریت کم میشه و شاید نتونی باهرکس هرکس کار کنی.
راستی الان یادم اومد بگم من درکل دانش آموز باهوشی در دوران تحصیلم بودم و همیشه آرزوی رفتن به یکی از دانشگاههای تهران در ذهنم بود درحالیکه دوستان نزدیک و هم سطح من به شریف و امیرکبیر و تهران رفتند با رتبه های عالی و خوب ولی خوب مشکلی واسش این کانون تشکیل شده نگذاشت من به هدفم برسم و در آرزوش افسوس نسیبم شد ولی در حال حاضر همین الان بپرسی میگم خیلی هم بد نشد که نرفتم الان بیشتر احساس خوشحالی از موقعیت کنونی میکنم،پس شرایط همیشه اونطور که میخواهیم رقم نمیخوره،من یادگرفتم تا حد امکان با تمام وجود تلاش کنم نتیجه رو از خدا طلب کنم.

امیدوارم خودم از صحبت های پراکنده من نتیجه گیری کنی,ولی خود من به شخصه بودم جوابم منفی بود و این کارو نمیکردم,هرچند که پدرزن آدم خوب و پای حرفش باشه,چون خودمو میشناسم عاقبت این کار برام مشخصه چی میشه.پس با شناخت از خودت,خودت نتیجه گیری کن.
 سپاس شده توسط
سلام ، 
خیلی آقایی ، خیلی دوست دارم ، سر خاطراتی که از گذشته داشتیم با هم ، و از ته دل امیدوارم موفق شی از هر راهی که میتونی 
اول از همه بی زحمت برو پیش مشاور .
دوم 
رک و پوست کنده بهت بگم :
1. تکلیف خودتو مشخص کن . بشین با خودت خلوت کن . ببین واقعا واقعا واقعا فقط پزشکی دوست داری ، یا این فکر فقط یه هوسه . با احتساب 2 سال سریازی در 25 سال  ، حداقل 6 بار کنکور تجربی دادی ، چی شد که تو این سال ها به قدر کافی نخوندی که قبول شی ؟ شاید این کوتاهی کردن ها به خاطر اینه که فقط اسم پزشکی یا لباس دکتری یا پولشو دوست داری ، نه مطلب اصلی یعنی درس هاشو .. فقط وقتی میشه پزشکی قبول شد ، که واقعاااااا عاشق پزشکی باشی ، فقط پزشکی . یعنی پول و درس و ازدواج و خانواده و فامیل و ... میرن تو حاشیه . هدف فقط پزشکی . اگه اینطوره قید ازدواج و بزن و یه بار دیگه کنکور بده اگه نه دنبال یه کار دیگه باش.
با این تفاسیرآرش جان من فکر میکنم شما پزشکی رو دوست داری ، ولی عاشقش نیستی . این باعث میشه به نتیجه دلخواهت نرسی . خصوصا بعد این همه مدت ، که بهش نرسیدی ، مطمئنا از اون اشتیاق اولیه هی کم و کمتر شده  .. شاید امروز اشتیاقت برای رقابت با این همه کنکوری به اندازه کافی نباشه . برا همین من پیشنهاد میکنم ، قید پزشکی رو بزن ، ولی نه قید دانشگاه رو !
[تصویر:  u0o_%D9%BE%D8%A7%DA%A9%D8%A7%D9%86_%D9%8...D9%842.jpg]
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
2.ازدواج
ازدواج خیلی فاکتور های مهمی داره ، شغل ، مسکن ، درآمد ، پس انداز ، از همه مهم تر بلوغ های فکری ، احساسی ، رفتاری و ..
اولا به نظر من ، ازدواج تو این جور رابطه ها درست نیست . برای اینکه دو طرف فقط درگیر احساسات هستن و واقعیت رو نمیبینن ، مشکلات ، نواقص طرف مقابل ، خواسته های خودمون و طرف مقابل .تو این جور رابطه ها فقط احساسه ، ولی متاسفانه تب عشق زود به عرق میشینه . خیلی طول نمیکشه که دو طرف منطقی تر فکر میکنن .
الان همه چی خوبه و به نظر مهیا میرسه .ولی به بعدش فکر کردی داش آرش . به اینکه آیا کاری که پدرزنت برات جور کنه رو دوست داری ؟ اگه خوشت نیومد ؟ اگه نتونستی دووم بیاری تو اون کار ؟ اگه اختلاف پیش بیاد ( که تو هر زندگی پیش میاد ) و پدر زنت حمایتش رو برداره ازت چی ؟ بری کلی زحمت بکشی سرکار و باز به چشم همسرت نیاد و معتقد باشه پدر من جمعت کرد ؟ اگه قرار باشه تا آخر زندگیت بله قربان گوی خانواده ی زنت باشی و یه جورایی اونا برای زندگیتون تصمیم بگیرن چی ؟ اینجوری مجبوری نری دانشگاه و اختلاف سطح تحصیلی دو طرف (گفتی اون دخترخانم دانشجوعه دیگه )؟ اختلاف طبقاتی دو خانواده ؟ رسم  و رسومات و فرهنگ های مختلف ( که مطمئن باش خیلی فرق میکنه و خیلی هم مهمه ) ؟ دوری از خانوادت ؟ 
 اصلا درسته که تو این مورد به این مهمی ، آدم روی چیزی که 100 درصد نیست حساب کنه ؟  خدای نکرده اگه زندگیتون دووم نیورد و بعد 3-4 سال به جدایی رسید ، اون موقع میخوای چیکار کنی ؟ 
اصن فکر کردی به اینکه از چیه این خانوم خوشت میاد ؟

الان شاید همه چی رو به راه باشه و اصلا احتمال ندی به این موارد ، ولی خدا نکنه که آدما بیفتن رو دنده ی لج ... کارهایی می کنن که فکرشم نمیکردی .
دوما آرش همه چی پول نیست . به نظر من ، آدم باید اول تکلیفش با خودش معلوم باشه که بتونه تکلیفشو با کس دیگه معلوم کنه . به این میگن خود شناسی . یعنی بشینی حساب کنی ، با این شرایط برم دانشگاه یا نه ؟ اگه برم چه رشته ای ؟ چیکار کنم برای آیندم ؟ برنامم چیه ؟ برنامم منطقیه ؟ چجوری پول در بیارم . اصلا نقاط ضعفم کدوم هاست ؟ کدومشون تو زندگی آینده تاثیر داره ؟ کدومشون و میتونم تا اون موقع رفع کنم ؟ چه چیزهایی از همسرم برام مهمه ؟ از چه چیزهایی میتونم راحتتر بگذرم ؟ اخلاق بدم کدومه ، اخلاق خوبم کدومه ؟ کی ها عصبانی میشم ؟ و ...
که این خودشناسی به نظر من فقط وقتی میتونه ایجاد بشه که شما دور از یه رابطه ی احساسی باشی . در غیر اینصورت تو جواب هر کدوم از این سوالا ، فقط رسیدن به مشترک مورد نظر جوابه .
----_ - - -


از من اگه میشنوی برادرانه ، بیا و بی خیال این دختر خانم شو . چون واقعا شرایط ازدواج رو نداری فعلا . بعدم امسال بخون کنکورت رو خوب بده . شد پزشکی ، نشد دندان پزشکی ، دام پزشکی ، داروسازی ، ... زمین شناسی ، فوریت پزشکی . انتخاب رشته کن . یه دانشگاه و هرجا شده ، برو . در عینی که درس میخونی ، برو یه حرفه یاد بگیر و ازش پول در بیار . تا درست تموم شه و یه کوچولو گلیم خودت رو از آب بکشی بیرون .
[تصویر:  u0o_%D9%BE%D8%A7%DA%A9%D8%A7%D9%86_%D9%8...D9%842.jpg]
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
سلام
ی وقتی هست آدم میخواد و میتونه و تلاش میکنه و زحمت میکشه .. ولی خب نمیشه..
تو همچین حالتی نمیگن طرف بی عرضه اس.. میگن جوونه و  خدا براش جور میکنه..
تو این وضعیت اگه ی نفر زیر بال و پر طرف رو بگیره با جنمی ک داره میتونه خودشو بالا بکشه و اون کمکی ک بهش شده رو صد برابر جبران کنه..
البته مراقبت شدید میخواد ک طرف بی چشم و رو نشه و خودشو گم نکنه..
یعنی رشد اخلاقی شدید هم لازم داره..

و
ی وقتی هست طرف فقط حرف میزنه.. از زمین و زمان ایراد میگیره.. گله میکنه .. منتظره تا سایه بیاد براش و هیچ وقت راضی نمیشه چون تو اوهام خودش سیر میکنه.. عاقلانه رفتار نمیکنه..
همچین حالتی دقیقا مصداق بی عرضگیه.. و البته مصداق حماقت هم هست..(ببخشین!)
 تو این وضع اگر کسی هم زیر بال و پرش رو بگیره چون تو توهمات خودشه قدرشناسی نمیکنه .. یا خودخوری میکنه و خودآزاری .. یا این ک کلا یادش میره ک کی کمکش کرده و خودشیفتگی پیدا میکنه و خودشو و گذشتشو انکار میکنه..


شما تو کدوم حالت هستین؟
تا حالا چقدر عاقلانه رفتار کردید؟
مگه میشه عاشق بود و کاری برای رسیدن ب عشق نکرد؟ تو دوسال اقلا باید ی پس اندازی برای رهن خونه مهیا میکردید!!
چطوری پنج سال موندید پشت کنکور ب توهم پزشکی؟

با خودتون رو راست تر باشین..
دوست داشتن حتما و حتما باعث حرکت میشه.. باعث رشد میشه..
تو چ مرحله ای هستین؟

(این پست رو زدم ک ی کم رک حرف زده باشم.. شما خودتون فکر کنین .. من بحث نمیکنم ..22 )
در پناه خدا..
یاعلی.53
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

اگه تصمیمتون صددرصدیه درمورد ازدواج ،از روی عقله نه احساس
شما هرچقدر هم دست وپا بزنید نمیتونین تا 5سال اینده شرایط لازم رو فراهم کنید
پس بهتره قبول کنید عقد کنید بعد درستونم میخونین درست وحسابی
پزشکی قبول بشین جبران میکنید وبهشون برمیگردونین اگه نه کار میکنین وجبران میکنین
53 برنامه ریزی روزانه  53 

در این دنیا اگر غم هست
صبوری کن خدا هم هست
تو این بحث جای اونی خالیه که خواهر زاده ی کوچولو ش زده بود بهش و دنده ش شکسته بود!

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
سلام
با اینکه خودم شخصا تجربه این چنین مورد رو ندارم ولی برادرانه بگم اونچه که به ذهنم میاد رو
ببین داداش خودتو محدود نکن به پزشکی فکرنکن که با رفتن به پزشکی از این ور به اون ور میشی کلی کار میتونی بکنی که تو دانشگاه هیچکدوم اینا مهیا نیست سعی کن چند بعدی عمل کنی که اگه یکی نشد پی یکی دیگه رو بگیری
نمیگم درس نخون 
حتما باید درس بخونی چون تو آینده خیلی خیلی برات مهمه، از لحاظ مدرک نه ولی از لحاظ رشد فکری خیلی مهمه
به پزشکی علاقه داری بخون براش زحمت بکش ولی درکنارش کارای دیگه هم بکن کارایی که باعث پیشرفتت بشن برات آینده بسازن

مثل همه پسرای دیگه دوست داری رو پای خودت بایستی خودت خرج و مخارج عروسی و زندگی آینده رو تامین کنی ولی اینم در نظر بگیر که با شرایط فعلی جامعه مون نباید انتظار اینو داشته باشیم که من یه خونه میخرم یه ماشین میخرم خرج و مخارج عروسیم رو میدم بعد اخرشم بیست میلیون تو بانک پس انداز دارم
 هیچکدوم اینا تو این سن ما مهیا نمیشه باید اینو باور کنیم 
بخواییم همه اینا رو جور کنیم  بعد به فکر ازدواج باشیم حداقل 10 سالی طول میکشه احتمالا که اون موقع شاید حست به زندگی مشترک خیلی فرق کرده باشه و یجورایی دلسرد و بیخیالش بشی
برای همین باید از کم و خیلی کم شروع کرد تا به اون حد ایده آلش رسید یه کاری دست و پا کن بعد میتونی بایه مراسم ساده نامزد کنی 
با حمایت خانواده میتونی وام بانکی بگیری خودتو بکشی جلو حتی میتونی اینطوری رو حمایت پدرزن هم حساب کرد چون میبینه که تو داری با جون و دل تلاش میکنی
اینطوری دیگه نمیتونن بگن که تو با حمایت پدرزن سرپا ایستادی
اگه دوخانواده هم سطح هم باشن خودشون درک میکنن اوضاع جامعه و شرایط جوان هارو و برای همین باید هم حمایت هردوطرف باشه که یه زندگی بتونه سرپا بایسته
یکم باید توقعات هردوطرف کم بشه همدیگه رو درک کنن که اول زندگی مشترک تق ولق خیلی زیاد میشه باید صبور بود و با جون ودل تلاش کرد برای پیشرفت همدیگه
برای ازدواج نباید احساساتی بود شوخی نیست و بحث یه عمر زندگیه  ببین به اون مرحله ای رسیدی که از زندگیت مجردیت دست بکشی و به زندگی مشترک بپیوندی؟
باخودت خلوت کن ببین حاضری بااین خانومی که انتخاب کردی 70سال عمرتو بگذرونی؟ایا اخلاقشو خوب میدونی؟اخلاق خودتو خوب میدونی؟ایا خانواده ها باهم جور درمیاد؟ایا هردوشون راضین/؟ایا راضین که بری یه شهر دیگه باشی؟خودت چی ؟میتوونی بری یه شهر دیگه زندگی کنی؟(البته شاید این قطعی نباشه که کل زندگی رو تو یه شهر باشی ممکنه بعد یه چندسال بعد یکم پیشرفت محل زندگیتو عوض کنی(که اینم باید با خانوادشون در میان بذاری)) 
من خودم دونمونه از اطرافیان رو دیدم که هیچ مشکلی با شهر دور دیگه رفتن پسر یا دخترشون نداشتن و استقبال کردن از این موضوع
باخوت اینو حل کنچرا میخوای ازدواج کنی و چرا این خانوم؟چه نقاط مشترکی بینتون هست چه اختلاف نظر هایی باهم دارین؟
همچنین تجربیات بقیه دوستان رو هم حتما در نظر بگیر چه حرفهایی که اینجا گفته شد چه حرفایی که اونور گفته شد
حتما از مشورت بقیه وخانواده استفاده کن ولی یادت نره که در آخر این تویی که باید تصمیم نهایی رو بگیری
طولانی شد امیدوارم که حرفهام به دردت بخوره ویک انتخابی درست و منطقی داشته باشی
  [تصویر:  zko_mxcpx3irr8xxxrsdbdjwa0n2.png]
 یک راند دیگر مبارزه کن 
 سپاس شده توسط
(1396 فروردين 12، 7:21)انگیزه پاکی نوشته است: سلام آرش جان
اسم پروفایلت نشون میده که هنوز داری به دکتر شدن فکر میکنی ولی داستان زندگیت داره میگه شاخه شاخه شدن فکرات اجازه تمرکز کردن به درسهات رو نمیده.شاید یکی از اون شاخه ها حضور همین خانم تو زندگیته که دائما با فکر کردن بهش اجازه تمرکز کردن رو از تو گرفته.
ضمنا در صحبتهات کمبود اعتماد بنفس رو حس کردم که همینم برا تصمیم به ازدواج و زندگی یه نقیصه بحساب میاد
من قویا پیشنهاد میکنم با مشاور حضوری صحبت کنی اما با اینحال نظر خودمو میگم
من هنوز نمیدونم پدر ایشون چه شخصیتی داره یا خانواده و اطرافیانشون،اما با توجه به روحیاتی که ازش گفتی فکر میکنم حتی اگر حرف و صحبت منظوردار یا نگاه با معنایی بعد از کمکهاشونم بهت نکنن خودت از این موضوع اذیت میشی(با توجه به صحبتهای خودت)البته خودت هم باید فکر کنی ببینی با این موضوع چقدر کنار میایی
ضمنا آیا با زندگی در اصفهان مشکلی نداری(تقریبا برای یک عمر بجز مواقعی مثل تعطیلات که یه سر میایی تهرانو برمیگردی)
صحبت آخرم اینکه شما سوای مشکل مالی،هنوز آمادگی روحی برای وارد شدن به زندگی متاهلی نداری که بنظرم این از مسئله مالی مهمتره
با اینحال خودت بشین فکر کن،با خودت روراست باش.جواب خیلی سوالاتتو خودت باید بدی Khansariha (56)

از خدادونم باشد بیاین اصفهان Swear1
اصی آرش ویزا دارد که میخواد وخسه بیاد اینجا؟؟ 4chsmu1
53
ببین داداش  کلأ هدفت از رفتن به پزشکی چیه؟ پزشکی خودش یه وسیلست برای رسیدن به یه هدف بالاتر؟ هدفت یا خدمت به خلق هستش یا پولدارشدن یا شأن اجتماعی بالای پزشکی یا ... اینو اول برای خودت مشخص کن
اگر دنبال پول هستی راه های دیگه ای هم وجود داره که راحت تره. اگر دنبال شأن اجتماعی هستی . خیلی رشته های دیگه هستن که شأنشون بالاست هرچند که
در جامعه ای که زندگی میکنی می تونی برای خودت شخصیت بالایی بسازی حتی بدون درس خوندن و این به خودت بستگی داره.
اگر به هر دلیلی میخوای پزشک بشی من راه حلش رو میدونم اگر عمل بکنی پزشکی قبول میشی و اون اینه که رابطه با هر دختری رو قطع کنی و تمام تمرکزت رو بزاری روی درس و تمام تلاشتو انجام بدی و هر روز به خودت هدفت رو تذکر بدی..
در مورد ازدواج من اعتقاد دارم اگر با این دختر ازدواج نکنی در آینده شرایط بهتری برات پیش میاد
اگر هم به هر دلیلی فقط این دختر خانم رو میخوای .شرایطش رو قبول کن. تو هم از این نظر شبیه منی که دوست نداری زیر بار منت کسی باشی. شرایط خونه و کاری که بهت پیشنهاد میشه رو قبول کن اما از درآمدی که داری سعی کن هم اجاره خونه رو پرداخت کنی و هم
هم اجاره مغازه ای که احتمالأ بهت داده میشه. اینطوری دیگه کسی نمی تونه بهت منت بزاره. کار رو هم خدا برات فراهم کرده پدر زنت هم میشه یک وسیله که از این بابت هم همیشه ممنونش باش.
دلیل مخالفتم هم با ازدواج به این شکل زیاده، یکیش با هم یک سطح نبودنه (فرهنگی سواد )دومیش رابطه قبل ازدواج داشتن(دوست بودن)
 و...
 این رو هم بگم اگر بنا شد ازدواج نکنی با این دختر خانم. سعی کن طوری تمومش کنی که کمتر اذیت بشه هر چند دوسال دوست بودن به این راحتی تموم نمیشه(هر اشتباهی تاوانی داره). و با تصمیم قاطع و اراده محکم تمومش کن. اونم فعلأ جوونه و می تونه در آینده با هم سطح خودش ازدواج کنه

[تصویر:  qol.jpg]
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 12 مهمان