هی میخوام احساسم رو بروز ندم ولی نمیشه کلا از دیشب احساسم بین این دو تا شکلکه در نوسانه! و همش فقط بخاطر اون قضیه کافی نت رفتنه هستا!!!!! این تیکه اش
نقل قول: یعنی امروز دیگه داشتم پر پر میزدم.. با کلی خجالت رفتم کافی نت!
از وقتی اون پست رو خوندم همش یه حسی تو دلم قیلی ویلی میره میگه عجب! چه مامانی! همش تو ذهنم تداعی میشه مامانایی ک بچه شون دور افتاده ازشون و برا مدتی خبری ازش ندارن بعد هی صبر میکن و میگن درست میشه؛ به زودی بچمو (!) میبینم ولی نمیشه که نمیشه تا اینکه طاقتش طاق میشه میره هرکاری از دستش برمیاد میکنه از یه طرف دلش لک زده برا بچه اش از یه طرف دیگه ام خجالت میکشه از این و اون سراغ بگیره هی تو دلش ذوق بچش رو میکنه میگه زودی میبینمش بعد بازم نمیشه! هی ب خودش نهیب میزنه نه مادرم باید پرستیژ مادری داشته باشیم بازم عشق بچه اش نمیذارتش یه جا پا بند بشه...
و من حالا نمیدونم چرا این حرفا گفتم اصلا ولی نمیشد نگم
مونده بود سر دلم! و اینکه کانون بدون مادرش صفایی نداره!
ب.ن: البته بیشتر مامانایی ک میخوان تازه مامان بشن تداعی میشد اینی ک گفته شد اصلاح شده اش بود!