1401 خرداد 8، 19:13
ویرایش شده
من کوچیک همتون امیرحسینم به لطف خدا یه 10 روزی موفق به پاک زیستن شدم و به دعوت یا باب الحوائج گل گلاب اومدم تا از تجربیات ارزش مندم براتون بگم که چه موانع سختی و پشت سر گذاتمو چه خطراییو از سر گذروندم تا توانستم به این موفقیت بزرگ برسم
خوب بگذریم من وقتی که شروع کردم که واقعا آز این گناه کثیف واقعا متنفر بودم یعنی فکر بهش تا مغز استخونمو میسوزوند پس بایه تصمیم محکمو خفن
تصمیم گرفتم که ترک کنم
خلاصه یاعلی گفتمو جنگ شروع شد
جنگ بین من و شهوات
سه روز اول خیلی سخت بود اما من خیلی محکم بودمو
دلاورانه با وسوسه این ملعون می جنگیدم
به هر دری می زدن که گناه نکنم هروقت احساس میکردم خیلی دارم وسوسه میشم میرفتم دوچرخه سواری که باعث میشد کلا فراموشش کنم چه شب ها که به خاطر تحریک زیاد از جام بلند شدم وسط اتاقم ملق زدم
بگزریم با هر سختی بود سه روز اول و گذروندم
بعد سه روز وسوسهها کمتر شد
منم یه آدم دیگه شده بودم مهربون نماز خون زرنگ تاجایی که 5 ساعت در روز درس میخوندم همین روال ادامه پیدا کرد تا روز هشتم روز هشتم به بعد انگار نفرتمو ازگناه فراموش کردم چن بارم کارآم به جاهایاباریک کشید اما تحمل کردم و برگشتم تا روز دهم یه وسوسه خیلی خفیف که اصلا نمیشد اسمشو وسوسه گذاشت منو زدززمین همشم تقصیر این پدر سوختس
خووووووب قصه ما بسر رسید امیر حسین به پاکی نرسید
....... چرا از غیر شکایت کنم که همچو حباب........
.......... همیشه خانه خراب هوای خویشتنم..........
.......... همیشه خانه خراب هوای خویشتنم..........