امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

منم همینطور

[تصویر:  nasimhayat.png]
(1398 آذر 6، 20:48)cornrose نوشته است:
(1398 آذر 6، 20:42)atrisa نوشته است:
(1398 آذر 6، 20:40)cornrose نوشته است: دوباره حس شدید افسردگی  Hanghead


و همچنین Hanghead

تو بشین درستو بخوناااا


117
________

ی قانونی تو خونه ماهستش ک اینجوریه: وقتی حال من خوب نیست حال یکی دیگه خوبه و تلاش میکنه حال من و خوب کنه،وقتی حال اون خوب نیست حال من خوبه و من تلاش میکنم ک کاری براش انجام بدم.
نتیجه اینکه  4chsmu1

حال یکی الان باید خوب باشه Swear1 53258zu2qvp1d9v زود تند سریع انتخاب کنین ک کدومتون حالتون عالیه:شقایق،کویین،میتوانم 317

یعنی چ همه ناراحتن مگه میشه آخه؟!!!خوب شین  Khansariha (89)
(1398 آذر 7، 0:08)chakavak نوشته است: خیلی ناراحتم،هر روز و هر ساعت دعوا دارم،این روزا داره تصمیماتی از طرف خانواده ام گرفته میشه که من باهاش مخالفم و هی حرص میخورم،مامانم میگه تو میخوای نظرت رو به ما تحمیل کنی میگم صد تا دلیل منطقی میارم دیگه کجاش تحمیله ولی قبول نمیکنن و کار خودشون رو میکنن،به نظر شما چی کار کنم؟تماشا چی باشم؟تماشا چی بودن خیلی سخته اونم وقتی داری سناریو زندگی نزدیک ترین ها به خودت رو میبینی.(دوستان نظر بدید شاید تونستم با کمک شما یه تصمیم منطقی بگیرم)


چن وقت پیش شاهد چنین اتفاقی بودم،خیلی فکر کردم گریه کردم عصبانی شدم داد زدم شکستم دعوا کردم تهش مریض شدم نهایت نهایتش دیدم بابا این ها هم خون و نزدیکترین منم باشن ی روز بالاخره جدا میشیم حالا با مرگ یا با ازدواج و رفتن ب سرخونه زندگی خودمون بالاخره همه عاقل و بالغن گفتم بیخیال: )
سعی کنین از دید خانوادتون هم ب موضوع نگاه کنین و اگر باز هم قبولش نداشتین واقعا خودتون و تباه نکنین.شاید قسمتاینه.هیچی واقعا میگم هیچی مهم تر از خودتون نیست.تو مسائل خانوادگی گهگاهی بیخیالی و خودخواهی لازمه.من کنار کشیدم و نشستم و نگاه کردم شما هم اگر میتونین بیخیالش شین.بزارین هراتفاقی میخواد بیوفته تهش خدا خودش درستش میکنه : )
سلام سلام
شکر خدای مهربان و پر بخشش
من افسرده نیستم1
الان از خوب کردن حال کی شروع کنیم؟ 65

چکاوک جان خوش برگشتی ..
گاهی با دور آهسته و از بیرون به اتفاقات و گفتگوها نگاه کردن مفیده ..
من خوبم،من عالیم 317 ی دور آی عشقم و گوش کن توهم خوبه خوب میشی.برم اون آهنگ و ب اون دو نفری ک حالشون خوب نبود بفرستم اون ها هم حالشون خوب شه 36
(1398 آذر 7، 0:08)chakavak نوشته است: خیلی ناراحتم،هر روز و هر ساعت دعوا دارم،این روزا داره تصمیماتی از طرف خانواده ام گرفته میشه که من باهاش مخالفم و هی حرص میخورم،مامانم میگه تو میخوای نظرت رو به ما تحمیل کنی میگم صد تا دلیل منطقی میارم دیگه کجاش تحمیله ولی قبول نمیکنن و کار خودشون رو میکنن،به نظر شما چی کار کنم؟تماشا چی باشم؟تماشا چی بودن خیلی سخته اونم وقتی داری سناریو زندگی نزدیک ترین ها به خودت رو میبینی.(دوستان نظر بدید شاید تونستم با کمک شما یه تصمیم منطقی بگیرم)

مشکلات خانوادگی آدم رو پیر می کنه واقعا.. خیلی سخته نظرات کسایی که دیگه این عقاید درشون درونی شده رو عوض کنی.
 Sure I’ve lost a couple of battles over the years   
53 but the second I give up the fight is the second I lose the war 53
 سپاس شده توسط
می دونین
یه وقتایی ام هست که اصلا لازم نیست شما نظر کسیو عوض کنی بعدش دچار فرسایش می شی
ضرری که اون رفتار یا فکر می زد از ضرر این همه کش و قوس بیشتر می شه


یه وقتایی ام اصلا برای شما ضرری نداره صرفا به نظرت اشتباهه اون وقت دیگه باید بگذاری و بگذری


الان عامل فرسایش تو خونه ما همینه
یه خواهرم گیاهخوار شده هر وعده ی غذا اون یکی بهش می گه مگه‌گوشت چه اشکالی داره که تو نمی خوری؟ هر چی بهش می گم بابا به تو چه؟ اصلا مگه ایرادی داره گیاهخواری؟ مگه برای تو ضرری داره؟ می گه نه خیلی ام به من مربوطه 
و هر رووووز ما این بحثا رو داریم


اینه که بیشتر وقتا می شه رد شد از بحث
مگر اینکه واقعا صدمه بزنه
تازه همونم معلوم نیست بعد از کلی بحث و جنگ موفق بشی
من خیلی جاها واسه حقم با خانواده جنگیدم اما فقط انرژیم رفت

[تصویر:  nasimhayat.png]
به نظرم میاد قبلا ها خیلی راحت تر ازدواج می کردن
الان خیلی سخت گیری می شه، حالا از طرف خانواده دختر یا پسر.....

درست یا غلط .....


نقل قول: ترسم که اشک در غم ما پرده‌در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود

خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود

از هر کرانه تیر دعا کرده‌ام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود

ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود

از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود

در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود

بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود

این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست
سرها بر آستانه او خاک در شود

حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست
دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

دلم چرا انقدر زود می شکنه؟؟؟

چرا آدمایی که لیاقت ندارن و بارها در عوض زحمتی که براشون کشیدم بهم توهین کردن باز دوباره که پاش می افته من زحمتشونو می کشم؟


چرا؟

می دونم یه ایرادی داره این کار

[تصویر:  nasimhayat.png]
زیادی دل رحم و مهربونی بقیه هم از این خصلتت سواستفاده می کنند

کلا این روزا سوءاستفاده کردن آدم ها باب شده
تا می بینن آدم آروم و با ملاحظه و روگیری هستی بدو بدو میان که سوءاستفاده کنند
این حقیقت تلخیه که اخیرا بهش پی بردم
ایراد از منه

[تصویر:  nasimhayat.png]
نمیدونم چ شده...من ی چیزی میگم طرف ی چیزی برداشت میکنه...خسته شدم: (
ن انرژی ای برای خودم دارم ن انرژی ای برای بقیه...
اگه طرف نمیشناستت و یه برداشت دیگه داشته خب بهش حق بده
ولی اگه می شناسه تو رو وبا این وجود برداشت دیگه ای داشته حرفی ندارم Hanghead
این روزا دلتنگش شدم دوباره ولی کسی که واست مرده دیگه زنده نمیشه
زندگیم دچار پارادوکس عجیبی شده خیلی دوست دارم تو جمع باشما ولی هر کاری میکنم کلا با تنهایی خیلی بیشتر کیف میکنم یه موقع هایی هست وارد یه جمعی میشم یعنی مجلس داغونه ها همه نشستن توی جمع همه باهم فامیلن یا مثلا با هم دوستن ولی انگار نه انگار خلاصه وارد مجلس میشم کل مجلسو میگیرم دستم مجلسو گرم میکنم ولی بعد مجلس فقط دلم میخواد تنها باشم بشینم در و دیوارا رو نگاه کنم نمیدونم چه مرضیه ها ولی عجیب نیاز به تنهایی پیدا میکنم
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان