درود بر نازنیان
امیدوارم زندگی بکامتون باشه
چند وقت پیش برای اراءه تحقیق و مقاله از یکی از کشورها ی اروپایی برام دعوتنامه اومد و هفته ی پیش برای به سفارت مراجعه کردم و ویزام اومد و با بد بختی از دانشگاه مشروط(با شرطی مضحک) مرخصی گرفتم
از بر خورد بد گیت های داخلی چیزی نمیگم چون سی-C-A میشه
جون دلم براتون بگه به محض بلند شدن یا با کلاسش همون تیک اف یه حس ترس توام با مصمم بودن وجودم رورفراگرفت بعد از چندین ساعت که رسیدیم و سوار تاکسی رو به داخل شهر شدیم شانس ما یه نمه بارون زد بعد از هتل و دوش زدم بیرون بدون چتر چون چتری نبرده بودم به قدری رویایی بود که هنوز شک دارم خواب بوده یا واقعیت خلاصه شناخت من از مردمش از اونجا شروع شد که یه خانوم مسن با اصرار میخواست چترش رو بهم بده و وقتی دید قبول نمیکنم گفت میذارمش دم در میتونی به عنوان قرض برش داری و پس بیاری کارم تموم شد و برگشتم برای استراحت
تو خیابونهاش یک دونه ته سیگارم پیدا نمیکردی چه برسه به اشغال با این حال از پنجره ی هتل دیدم چندین نوع دستگاه پیشرفته ی مکنده و شست و شو دهنده هر شب خیابون ها و کوچه ها رو تمیز میکرد
صبح روز بعد زدم بیرون برای خرید و سفارشهایی که گرفته بودم
نخندین ولی اولین گاف رو با این که ازدوستام که داخل کشورهای همسایه هستن و گفته بودن دادم یه کاره اومدم از خیابون رد شم یه نگاه به اون روبه رو انداختم دیدم چند نفر جلوم هستن و یه چراغ عبور عابر پیاده ی قرمز اقا من رو میگی از خجالت خواستم برگردم دیدم راه نداره سیستم به این صورت بود که تا ده ها نفر هم که شده وا میاستادن تا سبز نمیشد کسی پاش رو روی خیابون هم نمیذاشت و بعد برای خرید بلیط قطار شهری رفتم پای اتومات دیدم فقط زبون مخصوص این کشوره و من نتونستم به انگلیسی تبدیلش کنم مونده بودم چیکار کنم که دیدم یه اقا با لخند و یونیفورم اومد سمتم و مسیرم رو پرسبد و گفت اگه پول کافی نداری میتونم برای چند مسیر بهت بادن کارت بدم و وقتی فهمید خارجی هستم با بهترین بر خورد چند دقیقه برام وقت گذاشت تا یاد بگیرم و بعد بای بای
توی قطار کسی که سرپا ایستاده باشه یا مشغول فضولی نمیدیدی یا حتی از یه پسر همسن خودم سوال پرسیدم بعد از چند دقیقه تلفنش رو گرفتم و بعد از کلاسهاش دوبار رفتیم چای خوردیم. یه روز تنهایی یه جای باحال که محل خوش گذرونی بود مشغول پیاده روی بودم که دیدم یه پلیس اقا بعدشم یه خانوم اومدن سمتم اقا مارو میگی چسبوندیم پاسپورتم که هتل بود...
دیدم با لبخند ومحترمانه گفت حتما مهاجری چون نمیدونی اینجا فقط شب ها برقراره و روز خلوت و یه کم نامناسب گفتم با ترس و لرز گفتم اره زنه وقتی دید من جا خوردم یه شکلات داد و گفت خیابون غربی دیدنیه واقعا پیشنهاد میکنم بری ببینی اقا مارو میگی گفتم این مگه نباید گیر میداد توهینی چیزی شعار ا-نقلابی چیزی یا حد اقل از بالا به پایین حرف میزد؟ اونجا بود که یاد این جمله افتادم"تو ایران هم باید از دزد ترسید هم پلیس"
تو این شهر کسی به کسی خیره نمیشد نگاه ها ش-هوت الود نبود اکثرا روی لبشون لبخند بود هوا به قدری تمیز بود علی رغم پایتخت بودن که انگار میشد اسمون و ابرها رو روی تپه ها لمس کرد
به محض ورود از بزرگراه به تهران و دیدن خیابون ها و اون دود عظیم بالای شهر و خیابون های کثیف و نگاه های مردم فهمیدم به کابوسی که تا حالا درکی از کابوس بودنش نداشتم وارد شدم
اینجا بود که فرق زنده ای رو با زندگی احساس کردم تا حدی فهمیدم...
بعضی موقع ها ی چیزی میشه.....نمیدونم چطور بگم
صبح بیدار میشی همه چ عالی پیش میره و بعد چند ساعت میگذره و یهویی خیلی یهویی میبینی ن هیچ چیز خوب نیست و برعکسه حتی...و تو داری دست و پا میزنی یا درجا میزنی
بعد میشینی فکر میکنی میبینی توهم زده بودی ک همه چ خوشه
واقعیت ها میرن تو چشمت
همین.
بعضی چیز ها انگاری واقعا باید حس شن...اصلا قضاوت کردنی نیستن ک بایستی و بگی فلانه بهمانه..حتما باید تجربه شن ...
همینطوری میگم هااا..الان ی فیلمی میده دارن نگاه میکنن..بعد ماجرا اینه ی خانمی بچه ای ب دنیا آورده طی ماجراهایی رفته زندان بچه شو خواهرش برداشته ..حالا بعد از18سال مادره واقعی از زندان اومده میگه بچه م و میخوام خاله هم میگه بچهمال منه و این ها درگیرن حالا از اون طرف هم ی بابایی پیدا شده ک تازه بعد از 18سال فهمیده ی دختر داره و داره دنبال دخترش میگرده و از طرف دیگه هم عاشق خاله هه شده و سایر ماجرا......چرا اینهمهقروقاطی شده این فیلم.... برا مردم فیلم درست کردن
حالا بحث هم اینه ک مادره واقعی بگیره یا ن حق خاله هه هستش ک بزرگش کرده ....حالا تا دو سه سال هم ادامه میدن فیلم و
ماهایی که یه مدت درگیر این لعنتی بودیم با بقیه فرق داریم ! اینو فکرکنم تازه فهمیدم
ماها نمیتونیم از پس رابطه بر بیایم. این لعنتی عوارضی داشته که حتی با رابطه با جنس مخالف هم بر میگرده. وقتی وارد رابطه نامزدی عقد هر چی میشی طبیعیه ازت انتظار دارن. وقتی انجام بدی شکستی و همون عوارض با غلظت کمتر.
اونطور که من نتیجه گیری کردم برای وارد رابطه شدن باید حد اقل یک سال پاکی مستمر داشت. غیر از این همون اش و همون کاسه... از طرفی شخص مورد نظرم رو دوست دارم. بگم چی ؟ رابطه نباشه؟
با حجم و درس و کارهایی که ریخته سرم چیکار کنم به لپ تاپم هم معتاد شده ام تو کتاب خونه ی دانشگاه هم کنارمه
احساس میکنم وقتم تلف میشه با این رابطه. از طرفی تتنهایی هم که نمیشه. شاید رابطه و شخص سالمی رو پیدا نکردم
ای خدا بنده ات چرا درس نمیگیره . هر وقت خلاف دستورت عمل کرده ضربه خورده. ولی بازم درس نمیگیره به راستی که نسان سرکش و طاغی هست...
باید یه مدت تغییر ساختاری بدم در زندگی.علاجش هم چیزی نیست الا قران