امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 4.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
موضوع بسته شده است 

مسابقات همگانی (سرپرست: لئا)

تیمارستان....بیمارستان....مرگ....قبرستان....
به نظرم نباید این حرفارو زد...مثله این میمونه که ادم داره از یه بلندی سقوط میکنه و بجای اینکه شرایطشو درک کنه و چترشو باز کنه فکر کنه داره غرق میشه و رو هوا شنا کنه.
4
رضا جان ما همه سنتو رو گذروندیم و درکت میکینم.
ولی این دلایل برای ترک درست نیست...بگر دلیل واقعیو براش پیدا کنی.
[تصویر:  et7_7.jpg]
اتفاقا دلیل منم برای ترک مثه رضاست
راهی که پیش گرفته بودم یا تهش قبرستان بود یا تیمارستان  و البته زندان...
من یهو به خودم اومدم دیدم به سرعت هر چه تمامتر دارم به سمت نابودی پیش میرم.
میدونین هرکسی بزرگی این مساله براش فرق داره.
الان فرزاد ناراحت میشه اینو میگم. میگه داری قبح گناه رو میشکنی ولی با اجازش اینو میگم:

من خیلی آدمها رو میشناسم خودارضایی شون به جاست رابطه با جنس مخالفشون به جاست فیلم و عکسشون به جاست. دارن زندگیشونو میکنن.

( البته برنامه ما به این افراد میگه استثنا). ولی من با یه عبارت دیگه میگم  اونا با من فرق دارن. من نمیتونم مثه اونا باشم.

من باید تمومش کنم و گرنه اون منو تموم میکنه. 53
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
به نام خدا
سلام دوستان ممنونم از دوستانی که مشارکت کردن

تجربه یک دوست همدرد

قسمت سوم


البته من همچنان اشتباهاتم را دوباره، دوباره و دوباره گردن این و آن می انداختم و برای این کار احساس گناهی نداشتم. در دسترس ترین افراد خانواده ام بودند. اکنون میدانم چرا آنها هیچ وقت کاری را درست انجام نمیدادند!!! و چرا من همیشه به دنبال ایراد گرفتن از آنها بودم. من مجبور بودم دنبال ایراد دیگران بگردم. من مجبور بودم. من نیاز داشتم که مرتبا خطاهای خود را به دیگران نسبت دهم تا از این طریق، خویشتن واقعی ام را از دید خودم  پنهان نگه دارم. تصورم از بقیه دنبا نیز به همین منوال بود. رئیسم یک احمق بود، همکارانم انسان های پستی بودند، رئیس جمهور، فرماندار، همسایه ها، برادرها و خواهرهایم، سازمان هاو ... من نیروی منفی خود را به هر کس و هر چیزی که میتوانستم تحمیل میکردم، بخصوص آنهایی که در ارتباط نزدیکرت با من بودند. اکنون میدانم که این رفتارهای من به دلیل انحراف یکی دیگر از غرایز من بود. من نمیتوانم بار سنگین اشتباهاتم را تحمل کنم؛ انها مرا نابود میکنند، بلکه به ناچار یا باید فرد دیگری آن ها را تحمل کند و یا باید بمیرم. اما هیچ کس نمی تواند این کار را بکند. حتی اگر کسی بخواهد نمیتواندو من در یک مسیر اشتباه بودم.

ادامه دارد...


دوستان مشارکت لطفا 303
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
(1394 مرداد 15، 14:13)همساده نوشته است: به نام خدا
سلام دوستان ممنونم از دوستانی که مشارکت کردن

ترجبه یک دوست همدرد

قسمت سوم



البته من همچنان اشتباهاتم را دوباره، دوباره و دوباره گردن این و آن می انداختم و برای این کار احساس گناهی نداشتم. در دسترس ترین افراد خانواده ام بودند. اکنون میدانم چرا آنها هیچ وقت کاری را درست انجام نمیدادند!!! و چرا من همیشه به دنبال ایراد گرفتن از آنها بودم. من مجبور بودم دنبال ایراد دیگران بگردم. من مجبور بودم. من نیاز داشتم که مرتبا خطاهای خود را به دیگران نسبت دهم تا از این طریق، خویشتن واقعی ام را از دید خودم  پنهان نگه دارم. تصورم از بقیه دنبا نیز به همین منوال بود. رئیسم یک احمق بود، همکارانم انسان های پستی بودند، رئیس جمهور، فرماندار، همسایه ها، برادرها و خواهرهایم، سازمان هاو ... من نیروی منفی خود را به هر کس و هر چیزی که میتوانستم تحمیل میکردم، بخصوص آنهایی که در ارتباط نزدیکرت با من بودند. اکنون میدانم که این رفتارهای من به دلیل انحراف یکی دیگر از غرایز من بود. من نمیتوانم بار سنگین اشتباهاتم را تحمل کنم؛ انها مرا نابود میکنند، بلکه به ناچار یا باید فرد دیگری آن ها را تحمل کند و یا باید بمیرم. اما هیچ کس نمی تواند این کار را بکند. حتی اگر کسی بخواهد نمیتواندو من در یک مسیر اشتباه بودم.

ادامه دارد...


دوستان مشارکت لطفا 303

همساده؟ داستان این دوستت از خ.ا بعد ازدواج شروع شد ولی کم کم یه بُعد دیگه ای گرفت،
مضمون اصلی چیه؟ من درست متوجه نشدم  wacko2
ببخشید داداش فرزاد باید همون اول میگفتم راستش داستان زندگی نیست تجربه یک دوست همدرده که با قدم زدن در راه هوشیاری چطور نقص های شخصیتیش که شهوت رو تغذیه میکرده رو  عمیقا شناسایی کرده صادقانه پذیرفته و در ادامه تونسته بر اونها غلبه کنه
اینم عنوان این نوشته که دارم میزارم:
خداوند عاشقی که از همه چیز آگاه است و از همه چیز مراقبت میکند.


یه کم از این فضای سنگینی در بیایم از مدیران اجازشو بگیرم و خط قرمزها رو دقیق بفهمم داستان شخصی هم میزارم.البته استقبال هم باید باشه 53
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
به نام خدا
سلام مرسی از دوستان که هیچی نگفتن Khansariha (48)
یعنی تو این چهار قسمت و این تجربه یه نکته یم خطی هم نمیبینید دوستان که بگین استفاده کنیم؟ 13


تجربه یک دوست همدرد


قسمت چهارم


پس از آنکه در راه پاکی و هوشیاری آموختم که خواسته ها و زندگی ام را با آزمون و خطا تغییر دهم و به مراقبت خداوند بسپارم، دیدم که این روش واقعا جواب میدهد. تمام نیازهای احساسی؛ معنوی، جسمی و مادی من با سپردن به خداوند فقط برای امروز، برآورده شده اند.
 
اکنون سوال این بود که: به جای اینکه دیگران خطاهای مرا تحمل کنند و یا خودم با این پریشانی بخواهم آن را تحمل کنم، آیا میتوانستم اشتباهاتم را به خداوند بسپارم؟ و یا اینکه برای پوشاندن خطاهایم باید به " مخدرهای" دیگر پناه ببرم؟ آیا خداوند میتوانست آن ها را به جای من تحمل کند، به طوری که مجبور نباشم آن ها را تحمل کنم؟ آیا خداوند میتوانست آن ها را برطرف کند؟


من این کار را امتحان کردم. هر بار در فرآیند بهبودی یک اشتباه مثل یک وسوسه برای شهوت، رنجش و یا ترس را تسلیم کردم و با خودم این جمله را تکرار کردم:" خداوندا من نمیتوانم آن را تحمل کنم، از تو میخواهم آن را به جای من تحمل کنی، من آن را به تو واگذار میکنم" و این سپردن جواب داد. یک نفر باید بار سنگین خطاهای من را تحمل کند و آن یک نفر خداوند است که این کار را برای من انجام میدهد. من نمیدانم این عنایت به چه طریقی در مورد من انجام می شود، اما آن را میپذیرم.


همه آنچه میدانم این است در هر زمان و در هر مورد هر کدام از نقص هایم که این روش را در پیش گرفته ام، هیچ گاه شکست نخوردم.


پایان


دوستان مشارکت لطفا Khansariha (48)
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
(1394 مرداد 16، 11:28)MeHreKhODaa نوشته است: یعنی چی؟؟هرکاری کردیم بندازیم گردن خدا؟نمیفهمم

سلام مرسی از شما بالاخره اینم یه نظری بود...و چقدر نظر صادقانه ای هم بود ممنون

ایشالا دوستان دیگه میان شاید بشه یه جوابی داد؟
شاید بتونیم بفهمیم منظورش چیه؟


منتظر میمونیم 53258zu2qvp1d9v
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
نه منظور این نیست که بندازیم گردن خدا،
منظورش اینه که وقتی دچار یه گناه شدیم یا وسوسه به انجام اون شدیم،خودمون رو به خدا بسپاریم و بگیم خدایا من به تنهایی توانشو ندارم که از پس این گناه بربیام، از تویی که قدرت مطلقی میخوام که به جای من (در واقع در نقش کمک کردن به من) اون رو تحمل کنی و نذاری که بر من غلبه کنه.




البته این نظر من بود و شاید اشتباه باشه، باید ببینم همساده چی میگه 128fs318181
تو اشتباهت اینه که خودت رو با خدا مقایسه میکنی
البته این حرفم تایید استمرار گناهات نیستا
ولی اگه ما به حرف خدا گوش ندیم خدا هم به ما گوش نده چه فرقی بین خدا و بنده هست؟ 53258zu2qvp1d9v
بازم تاکید میکنم حرفام به هیچ وجه در تایید به استمرار گناهامون نیست
اما خدا از هرکس به اندازه توانی که داده تکلیف میخواد
به پیامبرا توانشو داد که بتونن این همه انسان رو هدایت کنن ولی به ما این توانایی رو داده که تا یه حدی بتونیم خودمون رو هدایت کنیم، هممونم توانایی خودمون رو میشناسیم که تا چه حده.


اما فرق ما با اونایی که گفتی رو من نمیتونم بگم چیه، فقط در این حد میدونم که خودش گفته از همه بخشنده تره و توبه کننده ها را خیلی دوست داره.


یه چیزیم هست خیلی رک میخوام بگم، مخاطبشم هممونیم. ما همیشه میگیم همه کاری کردیم ولی نشد، نتونستم؛ اما واقعا همه تلاشمونو کردیم و نشد؟ خودمون رو که نمیخوایم گول بزنیم. هرچقدرم وسوسه بشیم آخرش که کسی مجبورمون نمیکنه این کارو انجام بدیم، خودمونیم که میریم سمتش. ببخشید ولی اگه این کارو نکنیم چی میشه؟ میمیریم؟ بخدا هیچی نمیشه
مهرخدا، یعنی میگین که اون رفتارهای نامتعادل از بیرون به شما تحمیل میشه و هیچ اختیاری نداری که انجامش ندی؟
باور کن همه این رفتارها آخرش دست خودمونه، الان ممکنه بگی این که منو نمیفهمه و شرایطم تو اون حال رو درک نمیکنه و فقط میاد یه حرفی میزنه. حقم داری بگی چون واقعا جای تو که نیستم، ولی رفتارهایی که من قبلا داشتم رو اگه میدی و با الان مقایسه میکردی باورت نمیشد من همون آدمم. منظورم اینه که باید از یه جایی شروع کرد، شروع کنیم به تغییر دادن خودمون، از یه رفتار کوچیک شروع کنیم و کم کم همه رفتارهای بدمون رو عوض کنیم، مثلا همین گیردادنی که گفتی، از همون شروع کن، بگو هر اتفاقی بیفته هر چقدرم حالم بد باشه بقیه که مسئول ومقصر نیستن، من باید با خودم مشکلمو حل کنم، بگو هر چقدرم بهم ریخته باشم با بقیه خوب برخورد میکنم و حالمو "خودم میتونم کنترل کنم". باور کن یه مدت که کنترلش کنی کامل اختیارش میاد دستت. تجربه کردم که میگم. نمیگم آسونه، شاید چندماه مجبور شی فقط برای یکی از رفتارهات با خودت کلنجار بری ولی آخرش نتیجه بخشه
سلام خیلی ممنونم از داداش فرزاد و خواهر مهر خدا

منم درک شخصی خودمو از تجربه این دوست میگم:
من راه افتادم تو مسیر زندگی یه کوله پشتی سبک هم رو دوشم بود. یه بسته های مختلفب داخلش بود. یعنی خدا داده بود بهم که تو این مسیر استفاده کنم. مثلا یه بسته ش خشم بود یه بسته نیروی جنسی بود. و خیلی چیزای دیگه. اینا برای این سفر لازم بود. جاده سر راست و خوب پر از علائم راهنمایی چاله چوله داشت ها ولی به علائم توجه میکردی اونا رو راحت رد میکردی...

اما من در اثر غفلت و ناآگاهی این بسته های توی کوله مو که مرتب بود و هر کدوم وزن خاصی داشت دستکاری کردم. نیروی جنسی رو به وسیله شهوت از مسیر طبیعیش خارج کردم چیزی که قرار بود باعث خوشی و خوشحالیم بشه شد بلای جونم. اولش این عدم تعادل یه جوری وزن کوله رو بالا برد که متوجه نمیشدم تازه خوشحالم بودم و لذتم میبردم.

خیلی نگذشت که یهو دیدم کوله دیگه زیادی سنگین شده انگار پرش کردم قلوه سنگ.
تازه فهمیدم ای دل غافل  اینجوری که نمیشه طی مسیر کرد باید سبک بشه.  اما کارهایی که میکردم یه کارهای موقتی بود و من جواب نمیگرفتم یه سنگ خارج میکردم و دوتا اضافه میرکدم و همینجور این کوله بار من سنگین و سنگین تر میشد.

قشنگ منو دولا کرد. مسیر زندگی برام شده بود مسیر جهنم یه کوله رو دوشم بود با کلی وزن اصلا نمیتونستم نفس بکشم زیرش. یه موقع رو زمین کشیدمش یه موقع سینه خیز حملش کردم یه موقع چهار دست و پا و  بارها  هم کوله رو درآوردم و نشستم بالا سرش گریه کردم فریاد زدم. خلاصه تو این مسیر خیلی تقلا کردم خیلی زجر کشیدم. تازه بارها با خدا دعوا هم کردم که اصلا چرا منو وارد این مسیر کردی؟این همه سنگ جذاب چرا  تو مسیره؟ اصلا من چه نیازی به کوله پشتی دارم؟ لج میکردم میگفتم کوله رو خودت دادی باید خودتم حملش کنی من از جام تکون نمیخورم خودت نمیتونی بگو امام رضا واسم بیاره. 

راستش چند باری هم با ابزار های مختلفی سبکش کردم ولی روز از نو روزی  از نو باز یه سنگ یه وزنه جذاب میدیدم میزاشتمش تو کوله و دوبار پر میشد. لجم در میومد وقتی میدیدم آدمهای هم نوع من لی لی کنان و سرخوش از کنار من رد میشن بعد من دو قدم به عقب بر میدارم و یه قدم به جلو. دیگه به جایی رسید که  قدرتم تموم شد هیچ راهی به ذهنم نمیرسید همه کار کرده بودم. رو به خدا کردم و گفتم خدایا ببین من نمیتونم تو بیا کمکم کن.

من اعتراف میکنم که نمیتونم میشه کوله مو بسپرم به تو؟ اینبار نمیخوام واسم بیاریش ولی اگه میشه مواظبش باش. میشه تو حواست بهش باشه؟ ببین خسته شدم میشه تو نزاری سنگ بزارم توش؟ من نمیتونم واقعا عاجز شدم. بیا یه قرار بزاریم هر وقت یه سنگی اومد توی مسیر جلو راهم قرار گرفت میدمش به تو خودت یه جوری شرشو از سرم کم کنم.

باشه خدا جون؟

خدا بهم خندید و قبول کرد.

از اون موقع به بعد تو این مسیر فقط کار من شده اینکه بسپرم بخدا همه چی رو. دیگه من کاری ندارم بقیه دارن چه جوری این مسیر رو میرن! من نمیدونمخدا با چه مکانیزمی سنگها رو نمیزاره وارد کوله بشه! نمیدونم چه جوری ردشون میکنه! فقط میبینم کوله م سبک شده!  منم تا یه سنگ جدید به دستم میرسه میزارمش تو دست خدا میگم منو نجات بده ازش. حالا سبک بارم انگار خدا داره کوله رو حمل میکنه.

بعد یه مدت من دیدم چه خوب جواب گرفتم بهش گفتم خدیا علاوه بر سنگ شهوت سنگ خشم سنگ رنجش رو هم به تو میسپرم. بازم خندید و  قبول کرد.

این برنامه تا وقتی بهم جواب میده که صادقانه از ته دل  شهوتم رو بهش بسپرم.
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
سلام به همگی؛
ماشاء الله داداش همساده، فوق العاده بود. خیلی خوب با تمثیل توضیح دادی، یه درس جدید گرفتم و قطعا بهش عمل خواهم کرد.
اصلا همین چند دقیقه پیش یه سنگ توی مسیر بود سپردمش به خدا، دیگه نه وسوسه داشتم و نه تحریک شدم. فقط باید بهش عمل کنم، اینقدر عمل کنم تا در سخت ترین شرایط هم که باشم باز این راهکار یادم بیاد و به خدا بگم: خدای مهربونم، من ناتوانم، من محدودم، من ضعیف به بنده ی ناقصت کمکم کن زیرا تو توانا، نامحدود، نیرومند و کاملی. ( اگه وقت دارین رجوع کنید به مناجات امیرالمومنین (ع) که چقدر زیبا با خدای خودش مناجات میکنه )

سپاسگذارم از همساده و دوستانی که مشارکت میکنن  Khansariha (8)  53
به نام خدا
سلام دوستان مرسی از مشارکت ها
 در قسمت بعدی یه سری اصول و برنامه و ابزار که یک فرد درگیر مثه ما با هر تعریفی که شما در ذهنتون دارین( بیمار یا معتاد یا گناهکار). تونسته با استفاده از اونا راهشو پیدا کنه و هوشیار بشه وبا هر تعریفی که باز شما دارن( گناه رو ترک کنه ، بیماریش درمان بشه، اعتیادش از بین بره).

1. "ترک رفتار اجباری"
  برون ریزی جنسی به هر شکل آن، چه ارتباط جنسی با خود و چه ارتباط های خارج از حیطه ازدواج را ترک کردم. هنگامی که هنوز رفتارهای شهوت آمیز را ترک نکرده ایم از شهوت هیچ راه فراری وجود ندارد.


2. "ترک خوراک دادن به وسوسه"
این کار به معنای رفع کردن هر چه در کنترل من است، اعم از دیداری و نوشتاری و دیگر نمادهای بدبختی من میباشد. میبایست خوراک دادن به شهوتم را متوقف میکردم. این خوراک دادن از راه نگاه کردن به اطراف، استفاده از فیلم و تلویزیون و موسیقی و استفاده از زبان شهوت و گوش دادن به آن اتفاق می افتد.


ادامه دارد...


دوستان مشارکت لطفا 303
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان