سلام خیلی ممنونم از داداش فرزاد و خواهر مهر خدا
منم درک شخصی خودمو از تجربه این دوست میگم:
من راه افتادم تو مسیر زندگی یه کوله پشتی سبک هم رو دوشم بود. یه بسته های مختلفب داخلش بود. یعنی خدا داده بود بهم که تو این مسیر استفاده کنم. مثلا یه بسته ش خشم بود یه بسته نیروی جنسی بود. و خیلی چیزای دیگه. اینا برای این سفر لازم بود. جاده سر راست و خوب پر از علائم راهنمایی چاله چوله داشت ها ولی به علائم توجه میکردی اونا رو راحت رد میکردی...
اما من در اثر غفلت و ناآگاهی این بسته های توی کوله مو که مرتب بود و هر کدوم وزن خاصی داشت دستکاری کردم. نیروی جنسی رو به وسیله شهوت از مسیر طبیعیش خارج کردم چیزی که قرار بود باعث خوشی و خوشحالیم بشه شد بلای جونم. اولش این عدم تعادل یه جوری وزن کوله رو بالا برد که متوجه نمیشدم تازه خوشحالم بودم و لذتم میبردم.
خیلی نگذشت که یهو دیدم کوله دیگه زیادی سنگین شده انگار پرش کردم قلوه سنگ.
تازه فهمیدم ای دل غافل اینجوری که نمیشه طی مسیر کرد باید سبک بشه. اما کارهایی که میکردم یه کارهای موقتی بود و من جواب نمیگرفتم یه سنگ خارج میکردم و دوتا اضافه میرکدم و همینجور این کوله بار من سنگین و سنگین تر میشد.
قشنگ منو دولا کرد. مسیر زندگی برام شده بود مسیر جهنم یه کوله رو دوشم بود با کلی وزن اصلا نمیتونستم نفس بکشم زیرش. یه موقع رو زمین کشیدمش یه موقع سینه خیز حملش کردم یه موقع چهار دست و پا و بارها هم کوله رو درآوردم و نشستم بالا سرش گریه کردم فریاد زدم. خلاصه تو این مسیر خیلی تقلا کردم خیلی زجر کشیدم. تازه بارها با خدا دعوا هم کردم که اصلا چرا منو وارد این مسیر کردی؟این همه سنگ جذاب چرا تو مسیره؟ اصلا من چه نیازی به کوله پشتی دارم؟ لج میکردم میگفتم کوله رو خودت دادی باید خودتم حملش کنی من از جام تکون نمیخورم خودت نمیتونی بگو امام رضا واسم بیاره.
راستش چند باری هم با ابزار های مختلفی سبکش کردم ولی روز از نو روزی از نو باز یه سنگ یه وزنه جذاب میدیدم میزاشتمش تو کوله و دوبار پر میشد. لجم در میومد وقتی میدیدم آدمهای هم نوع من لی لی کنان و سرخوش از کنار من رد میشن بعد من دو قدم به عقب بر میدارم و یه قدم به جلو. دیگه به جایی رسید که قدرتم تموم شد هیچ راهی به ذهنم نمیرسید همه کار کرده بودم. رو به خدا کردم و گفتم خدایا ببین من نمیتونم تو بیا کمکم کن.
من اعتراف میکنم که نمیتونم میشه کوله مو بسپرم به تو؟ اینبار نمیخوام واسم بیاریش ولی اگه میشه مواظبش باش. میشه تو حواست بهش باشه؟ ببین خسته شدم میشه تو نزاری سنگ بزارم توش؟ من نمیتونم واقعا عاجز شدم. بیا یه قرار بزاریم هر وقت یه سنگی اومد توی مسیر جلو راهم قرار گرفت میدمش به تو خودت یه جوری شرشو از سرم کم کنم.
باشه خدا جون؟
خدا بهم خندید و قبول کرد.
از اون موقع به بعد تو این مسیر فقط کار من شده اینکه بسپرم بخدا همه چی رو. دیگه من کاری ندارم بقیه دارن چه جوری این مسیر رو میرن! من نمیدونمخدا با چه مکانیزمی سنگها رو نمیزاره وارد کوله بشه! نمیدونم چه جوری ردشون میکنه! فقط میبینم کوله م سبک شده! منم تا یه سنگ جدید به دستم میرسه میزارمش تو دست خدا میگم منو نجات بده ازش. حالا سبک بارم انگار خدا داره کوله رو حمل میکنه.
بعد یه مدت من دیدم چه خوب جواب گرفتم بهش گفتم خدیا علاوه بر سنگ شهوت سنگ خشم سنگ رنجش رو هم به تو میسپرم. بازم خندید و قبول کرد.
این برنامه تا وقتی بهم جواب میده که صادقانه از ته دل شهوتم رو بهش بسپرم.