انسان ها وقتی زبان رو اختراع کردن مفاهیمی که تو ذهنشون بود رو هر کدوم به یه کلمه نسبت دادن و اون کلمه رو تو زبون به وجود اوردن برای بیان اون مفهومی ک تو ذهنشون بود حتی چیزایی که فقط انتزاعی هستن
چون تو دل ادمهاست که یه خدایی وجود داره تو همه زبونها هم یه کلمه هست که مفهومش می شه همین خدا
می دونه که یه خدایی هست و دلش می خواد ک دلش تو راه اون خدا بره و باهش همراه بشه
همینه که بهش میگن توحید
یعنی ادم باورش باشه که خدایی هست صاحب پاک قلب و دلشه و خدا دوست داره که این قلب توش انصاف و رحم و ... باشه
اگه ادم سعی کنه این ها رو تو دلش بیاره خود خدا هم کمکش می کنه و باهش همراه می شه
اگر بتونه کسی چنین کاری کنه با انسانیت انس می گیره و انسان می شه ... خدا هم می گه حالا که تونستی صاحب خودت بشی ایا می دونی اینا از فیض کی بود؟
اگر بپذیره که از اول همه اینا رو خدا خواسته اون وقت به خدا و یگانگیش شهادت می ده
اگر کسی خدا روصدا کنه و این حقیقت بیاد تو دلش واقعا که باید رو فکر و دلش کار کنه و بسازدش و روش سرمایه گذاری کنه اون وقت براش برکت میاد
اما اگر دلتو نسازی و بی صاحاب بمونه اون وقت به نتیجه نمی رسه همه چیز به هم ریخته می شه
اگر قلب و دل ماحکومت عشق روش نباشه اون وقت وای به حال دل می شه ... شده حتی با هدفای اشتباه باید باز هم تلاش کرد و سعی کرد زندگی و دل و فکر رو ساخت
اگر یه هدفی برای خودش انتخاب نکنه و شروع نکنه با عقل و درایت بسازدش اون وقت هر ساعت نظرش عوض می شه نمی تونه توی زندگیش توی یه راهی به نتیجه ای برسه ... حتی اگر اون هدف رو اشتباهی انتخاب کرده باشه
عین پشه که باد هر طرف ببردش اونم می ره
خدا دلش می خواد ما بشیم اون گُلی که خواسته
ما هم باید سعی کنیم خودمونو بسازیم و گُل بشیم
به ما می گه خارای دلتو بکن تا ارامش پیدا کنی . تو دلت بهشت بشه ! همه چیز بهشت بشه و رحمت خدا .
اینا رو من تقریبا خلاصه نوشتم از اینه شماره 44
فکر کنم اصل حرفشون اینه که :
ادما توحید خدارو تو دلشون دارن و اگر اونو قبول کنن و قبول کنن مهر خدا رو اون وقت می تونن ارامش و سعادت داشته باشن
مثل لامپ که باطنشو باید ببینی چیه و کجاست و بفهمی اثر برقه که لامپ می تونه روشن شه اون وقت می تونی باطن و اصل خودتم پیدا کنی می فهمی که حتی ی لیوان ابی هم ک می خوری ظاهرش ابه باطنش عشق و لطف و عنایت خداست
بازم با اون لحن مطمئن می گن که به خدا خدا دوستون داره ...:x