امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 4.64
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
در افتادی چو با شمشیر نفس و در نیفتادی
به میدان ها توانی کار بست این پهلوانی را Khansariha (46)


پروین اعتصامی
و کن اللهم بعزتک لی فی کل الاحوال رئوفا
خدایا به عزتت سوگند با من در همه حال مهربان باش

53 دعای کمیل 53
 سپاس شده توسط
ای مرا در ته هر موی به زلفت بندی

چه کنی بند ز بندم همه یکبار جدا

دهلوی
 سپاس شده توسط
الا یا ایهّا الساقی اَدِر کاَساً و ناوِلها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها

حافظ
 سپاس شده توسط
ان چه ز آن زاغ چنین داد سراغ 
گند زاری بود اندر پس باغ
بوی بد رفته از ان تا ره دور
معدن پشه , مقام زنبور 

پرویز ناتل خانلری
 سپاس شده توسط
راهِ مرا اشاره شو من به کجا رسیده ام؟
هرچه دویده ام تو را خسته شدم ندیده ام

مولانا
[تصویر:  147.gif]
[تصویر:  ImamMahdi_mahdiyar_ir_Psd_7.jpg]
[تصویر:  05_blue3.png]
 سپاس شده توسط
می بده تا دهمت آگهی از سر قضا
که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست

حافظ
 سپاس شده توسط
تو صبح عالم افروزي و من شمع سحرگاهي

گريبان باز كن در صبح تا من جان برافشانم

 صائب_تبريزي
 سپاس شده توسط
من از ان روزکه در بند توام ازادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم 

سعدی
 سپاس شده توسط
میان عاشق و معشوق
فرق، بسیار است؛
چو یار ناز نماید،
شما نیاز کنید.

حافظ
 سپاس شده توسط
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفینه غزل است
حافظ
 سپاس شده توسط
تا چند کشم غصهٔ هر ناکس را

وز خست خود خاک شوم هر کس را

 

کارم به دعا چو برنمی‌آید راست

دادم سه طلاق این فلک اطلس را

ابوسعید ابوالخیر
 سپاس شده توسط
ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما
حافظ 
 سپاس شده توسط
اتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس
ان چنان سوختم از اتش هجران که مپرس 

شهریار
 سپاس شده توسط
سالها شد رفته دمسازم زدست اما هنوز

دردرونم زنده است وزندگانی میکند

شهریار
 سپاس شده توسط
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

حافظ
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان