1397 فروردين 19، 0:10
ویرایش شده
(1397 فروردين 16، 14:36)darling نوشته است: سلام
من چن تا عذرخواهی به کانون بدهکارم
بابت اینکه یه مدت طولانی نبودم
بابت اینکه بعداز برگشتم یه دالی کردم و رفتم باز
بابت اینکه الان تو این انجمن مثه قاشق نشسته پریدم وسط حرفاتون
واقعا عذر میخوام
اگر اومدم اینجا صحبت کنم چون بفکرم رسید شاید پسرای کانون بتونن کمکم کنن
خلاصه میگم حدودا یک سال پیش یکی ار همکارام ازم خواستگاری کرد و خانواده ها بینمون آشناییت گذاشتن
ایشون بعد از چن وقت رفتن سربازی
الان یک ماه مونده سربازیش تموم بشه
خیلی شرایط سختیرو گذروند
خیلی تحت فشار بود تو پادگان
ایشون از یه خانواده مذهبی هستن و خودشونم درحد متعادل بیشتر امورو رعایت میکنه
خلاصه دو سه ماهی هست متوجه یه سری تغییرات شدم
ولی همیشه میگفتم بخاطر شرایط فعلیشه
میدیدم ضعیف شده لاغر شده دیگه باشگاه نمیره،نسبت بهم یکم بی توجه شده درحالیکه سعی میکنه هنوزم راس توجهش باشم
و همچنین بی تفاوت و فوق العاده خونسرد شده
من انقد احمق بودم همه اینارو پای شرایط فعلیش میذاشتم
تاااااا اینکه دیشب دیدم یجوریه خودش به حرف اومد ک دو سه ماهیه مواد مصرف میکنه اونم ماری جوانا
میگفت در عجبم تو به این باهوشی چرا هنوز نفهمیدی من چیزی این چن وقته مصرف میکنم
از حال خودم نمیخوام بگم
حتی نمیدونم واقعیت داره یا داره امتحانم میکنه ولی الان هرچی فکر میکنم میبینم علائم این روزای اخیرش به مصرف مواد خیلی نزدیکه
الان فقط میخوام کمکش کنم ترک کنه
حتی اگر تصمیم بگیرم دیگه تو زندگیش نباشم میخوام کمکش کنم
و درخواستم از برادرای عزیز اینه ک بهم بگید تو این شرایط چیکار کنم ؟؟
آیا لازمه ک با مادرش درمیون بذارم بعد از اینکه مطمئن شدم ک واقعا مصرف میکنه؟؟؟
و اینکه ایشون تو این مدت یک سال واقعا خوب بودن تو هر شرایطی امتحانشو پس داده
الان نمیخوام این لعنتی نابودش کنه?
سلام دارلینگ خانوم. همونطور که بچه ها گفتن، بهتره کمکشون کنین که ترک کنن. چون تصمیم گرفتن... این خونسرد شدنشون نسبت به شما، احتمالا دلیلش همین ماریجواناس. اگر توی ترک موفق بشن درحالی که شما عامل ترکش باشین، میتونه دوباره اون حس علاقه گذشته رو زنده کنه در ایشون. اما خیلی دقت کنین اگر ترک کردن ولی همچنان سرد موندن، نشونه خوبی نیست.
اما اگر دیدین علاقه شون به شما برگشت و شمام دوستشون دارین، عجله نکنین. بذارین دوباره ثابت کنه که مردِ زندگی مشترک هست.امتحانشون کنین.. من پیشنهادم اینه که پدر و مادرتون رو ( که بهترین دوستاتون هستن) در جریانِ این امتحان بذارین. چون معمولا علاقه باعثِ از بین رفتن منطق (یا ضعیف شدنش) میشه. به پدر و مادرتون اعتماد کنین چون فقط اونان که خوشبختی شما رو از ته دلشون میخان. ضمنا اونا، ممکن نیس احساسی به قضیه نگاه کنن.
شاید آن نور که از پنجره می آید خداست.
شاید آن قهقهه ی کودک و آن عطر خوش یاس خداست
شاید آن چشمان تو وقتی نگاهم میکنی
معجزه، آن لحظه های نابِ عشق، اینها خداست
او سر آغاز من است، جان من است
در تمام لحظاتم، حامی و حاضر خداست
دارم از عمق وجودم میفشانم عشق او
آرزویم بَرِ پردیس، درآن عرشِ خداست
زندگی را زندگی خواهم نمود
هرچه من دار و ندارم، همه از لطف خداست
شاید آن قهقهه ی کودک و آن عطر خوش یاس خداست
شاید آن چشمان تو وقتی نگاهم میکنی
معجزه، آن لحظه های نابِ عشق، اینها خداست
او سر آغاز من است، جان من است
در تمام لحظاتم، حامی و حاضر خداست
دارم از عمق وجودم میفشانم عشق او
آرزویم بَرِ پردیس، درآن عرشِ خداست
زندگی را زندگی خواهم نمود
هرچه من دار و ندارم، همه از لطف خداست