امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

§ سوتی های بچه ها § خاطرات خنده دار §

سلام
صبح برای نماز همیشه باد صبا رو فعال میکنم که اذان بگه . برای اینکه بیدار شم صداشو تا آخر میذارم ؛ یعنی موقع اذان صبح وقتی این گوشی اذان میگه فکر کنم همسایه های مجاور هم بلند میشن

یه روز صبح یادم رفت بعد بیدار شدن برنامه رو غیر فعال کنم . 

از برای ترم تابستان رفته بودم کتابخونه ؛ نزدیک اذان ظهر بود ... کتکوری های فنی نزدیک کنکورشون بود همه اومده بودن ؛ کتابخونه شلوووووغ بود ولی ساکت ... هیچ صدایی نمیومد

این پسره هم که میز بغلی من نشسته بود سرشو گذاشته بود رو میز خوابیده بود . 

یه دفعه این گوشی با یه صدای وحشتناکی اذان گفت ... همه تو کتابخونه کپ کرده بودن 4 تا من گوشی رو در بیارم و قطع کنم 3 ثانیه ای کشید ... این پسره که خواب بود یعنی تا مرز جنون پیش رفت 4 از خواب پرید تو همون 3 ثانیه 7 تا رنگ عوض کرد 4 بنده خدا میگفت یه لحظه فکر کردم قیامتی چیزی برپا شده 4fvfcja
[تصویر:  a7f963e5e050.gif]
‌‌‌‌
تاخودت کاری نکنی چیزی تغییر نمیکنه ..
گفتین باد صیا...
اصلا این برنامه کارش ایجاد سوتی هست.Gigglesmile

اولا که چی پی اسش اصلا خوب کار نمیکنه (حداقل برای من!) و این باعث میشه زمان ها رو درست محاسبه نکنه در نتیجه بعضی وقتها مثل خروس بی محل اذان بگه! asabani

دوما منبع سوتی اش این بود که تو نسخه قبلی حتی اگه موبایل روی سایلنت بود بازم کار خودش رو میکرد و اذان میگفت.4fvfcja

یه روز بعدازطهر که امتحان سختی داشتیم و با استرس شدید وارد سالن امتحان شده بودیم (چون نخونده بودم درست22) و همه حواسمان به این بود که امتحان چظور میشه و سوالات چطور میاد.خلاصه کیفمان را که حاوی موبایل و موبایل مان حاوی نرم افزار باد صبا بودSmiley-face-cool-2 رو در گوشه سالن گماردیم و با کارت و خودکار و ماشین حساب رفتیم نشستیم. نیم ساعتی بعد که همه جا ساکت بود و همه درگیر ورق سوالاتشون بودن و به این فکرن که چه خاکی تو سرشون بریزند.:13:  بعد یک دفعه صدای بلند اذان بی وقت!!  از داخل کیف اینجانب که گوشه سالن بود بلند شد! همه سرشون رو بلند کردند ببینند چی شد؟ الان چه وقت اذان؟ منم در نهایت خونسردی و با لبخندی به مراقب امتحان بلند شدم و رفتم و خاموشش کردم و سایلت کردم موبایل رو و با همون خونسردی برگشتم سرجام.Smiley-face-cool-2 

حالا یک ربع ای هنوز نگذشته بود که باز این برنامه رو میل اذان گفتن گرفت!! این دفعه نه تنها همه کلافه بودن بلکه من خودم از همه کلافه تر~X( وبا  چهره ای خیلی عصبانی :-tبلند شدم رفتم طرف کیفم طوری که همه فکر میکردند الانه که موبایله در بیارم بکوبونم اش به زمینKhansariha (13) البته به خیر گذشت و قتلی انجام نشد4fvfcja 




برگشتنی هم مراقب از اندوخته تجربی گهربار خود منو مستفید کرد که دختر چرا سایلنت نمکنی اشVamonde غافل از اینکه بادصبا مگه سایلنت بودن حالیش میشه22
[تصویر:  wp4003454.jpg]
22یکی دو روزه برادر کوچکمان حالش خوب نیست و نمیتونه درست حسابی بازی کنه
منم که حســــــــــاس
اینقد دلم میسوووووووزه 22
گفتم امروز ببرمش سینما
حالا هی فکر که عاقا کدوم سینما بریم کدوم نریم
یادم افتاد یه سینمای جدیدالتاسیسی در شهرمان هست که تا بحال نرفتیم گفتیم بریم همونجا
هیچی دیگه  زنگ زدم به سینماهه گفتم امروز چه فیلمیاییه؟
گفت فیلم امروز و ردکارپت. اصن زنگ زدم که مطمعن شم ردکارپت حتمیه که بچه رو ببرم بخنده روحیه ش عوض شه128fs318181
هیچی رفتم بلیط بگیرم گفت فیلم امروزو میخوای؟ تو دلم گفتم نه پس  ، پس فردا رو میخوام 22 گفتم بله خانوم
هیچی عاقا رفتیم نشستیم فیلم شروع شد دیدم فیلمه ردکارپرت نیس.گفتم اینام مارو گیر اوردن 22
بچه م کلی ذوق زده بود که میخواد ردکارپتو ببینه 221276746pa51mbeg8j
چاره چیه باید ببینیم همینو. حالا فیلم دست کم از تراژدی نداره منم الکی میخندیدم که داداشم اشکش در نیادKhansariha (13)Gigglesmile
اصن فیلمه برا بچه ی این سنی خوب  نبود. من کلا این شکلی بودم :1744337bve7cd1t81424242
هیچی دیگه فیلمه تموم شد دراومدیم بیرون دیدم یه سری از بالا میان پایین تازه فهمیدم داستان چیه و عجب سوتی ای دادم 1744337bve7cd1t811744337bve7cd1t81
شما نگو بالا هم داستانه4fvfcja4fvfcja بالا رد کارپت پایینم امروز.vayy
خب من اولین بارم بود میرفتم این سینما اصن نمیدونستم دو طبقه س. وقتیم که رسیده بودیم 10 دقیقه دیر کرده بودیم و بلیط گرفتم و رفتیم داخل 22
تو راه برگشت عذاب وجدان گرفته بودم. 22 ینی اگه تو خونه باهاش نون بیار کباب ببر بازی میکردم خیلی سنگین تر بودمKhansariha (13)Khansariha (13)
★  *  ★   اینقد تلاش میکنم تا یه عالمه ازینا بگیرم    ☆  ★  

خدایا چه بی حساب و کتاب میبخشی و ما چه دقیق تسبیح ذکرهایمان را میشماریم



[تصویر:  959266sk2bnp02of.png]
اقا  براتون پیش اومده؟ 4fvfcja

اینجانب چند روزه خونه تنهام
مادر گرام امروز زنگ زدن که ما داریم برمیگردیم خونه
و یه جورایی هشدار بود 42

مامانم وسواس داره و ما خیلی حواسمون هست به کارایی که تو خونه انجام میدیم4fvfcja
هیچی پاشدم کل خونه رو تمیز کردم با سرعت جت4fvfcja گفتم نیاد ببینه این بازار شامی که درست کردمKhansariha (13)
الان از پا افتادم4fvfcja
همه جا رو که سابیدم یه چایی خوردم و هم اکنون
(زنگ تلفن )
بعد اندی صحبت . .
پدر: ترلان فلان ساعت اماده باش میام بیارمت اینجا
ترلان :1744337bve7cd1t81 اما . . .4fvfcja

هیچی تمام زحماتم به باد رفتKhansariha (13) چون ما هر جا بریم برگردیم همون  بساط خونه تکونیو داریم 22Khansariha (13)
★  *  ★   اینقد تلاش میکنم تا یه عالمه ازینا بگیرم    ☆  ★  

خدایا چه بی حساب و کتاب میبخشی و ما چه دقیق تسبیح ذکرهایمان را میشماریم



[تصویر:  959266sk2bnp02of.png]
اینا دیگه سوتی من نیست4fvfcja4fvfcja


این اولیش4fvfcja


[تصویر:  81814162649979923186.jpg]





 اینم دومیش4fvfcja



[تصویر:  13803250594168092359.jpg]





 اینم سومیش4fvfcja




[تصویر:  92274419052711352009.jpg]
★  *  ★   اینقد تلاش میکنم تا یه عالمه ازینا بگیرم    ☆  ★  

خدایا چه بی حساب و کتاب میبخشی و ما چه دقیق تسبیح ذکرهایمان را میشماریم



[تصویر:  959266sk2bnp02of.png]
سلام
 
توی مهد ب جهت راحتی با دمپایی هستم..!
س شنبه با عجله اومدم خونه..(برای رسیدن س تا مسیر باید عوض کنم ) مسیر اول ک تمام شد و از تاکسی پیاده شدم ...دیدم وووووی... من دمپایی پوشیدم..1744337bve7cd1t81
خلاصه ک با دمپایی برگشتم خونه!!vayyGigglesmile


در پناه خدا..
یاعلی.
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

 سپاس شده توسط
سلام 
خیلی خوب بود سوتیاتون. Khansariha (13)
ببخشید منظورم اینه که بامزه بود. 4

حالا یکی هم از ما بشنوید. 
ماجرا واسه چند سال پیشه. عروسی دختر عمم بود. ما هم دعوت بودیم و رفتیم. عروسی توی تالار بود ، ولی ما قبلش رفتیم خونه عمم که همه با هم بریم.  در خونه عمم رو که باز کردم دو تا دختر غریبه ، نسبتا جوون با وضع وحشتناکی نشسته بودن. روسری که نداشتن ، کلی هم آرایش و لباس بدن نما. ما اون موقع از این بسیجیای دو آتیشه بودیم ، سریع با ناراحتی از خونه زدیم بیرون :smiley-yell:. (البته روم نمی شد چیزی بگم)

توی حیاط آقای داماد و پسر عمم (برادر عروس) وایساده بودن. داشتن حرف می زدن. منم رفتن بینشون.

من (با این حالت 4fvfcja): این دو تا دخترا رو دیدین ، یه دفعه لخت کنن دیگه ، این چه وضعشه. (نقل به مضمون)
بعدش هم کلی مسخرشون کردم.  
ولی دیدم این دو نفر سرشون رو انداختن پایین هیچی نمی گن. تعجب کردم ولی فکر کردم شاید خوششون نیومده.  آقای داماد که رفت دیدم پسر عمم بدجور منو نگاه می کنه. :-w 

پسر عمم: محمد ، اون دو تا دختر رو میشناسی؟
من: نه.  
پسر عمم: او دو تا دختر، خواهرای داماد بودن. 
من: 1744337bve7cd1t81
همونجا تقریبا آب شدم. دیگه کلا نزدیک آقای داماد نرفتم Khansariha (46)
تو خانواده به من می گن آقای سوتی. Khansariha (46)
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
سلام

محمد یکی از نرمالترین بچه های منه..
این شکلی بود :11: و بهم گفت خاله من دیشب اسراف کردم..
خیلی کیف کردم از خانواده اش..پیش خودم گفتم ببین چ جالب ک بچه میفهمه اسراف چیه و ناراحته بابتش..

بغلش کردم و گفتم خب عزیزم توی چی اسراف کردی؟ دیگه مواظب باش ک نکنی این کارو..
گفت خاله اسراف کردم!!
گفتم خب قربونت برم میدونم کار بدیه.. اما اشکال نداره..
گفت خاله اسراف کردم!!!
گفتم خب عزیزکم تو چی بوده ک این قدر ناراحتی؟
این شکلی بود ~X( گفت خاله از اونا ک از دل آدم میاد کردم!!!
من اینطوری شدم..haha منظورش استفر... بود!!!Gigglesmile


و
امروز خیلی شیک و مجلسی پا شدم برم ... دیدم ی کم وقت دارم کانون رو چک کردم..
و بعد ک دیر شد عجله کردم و رفتم بیرون..
ی تکه از مسیر رو با اتوبوس باید برم ی تکه رو با تاکسی..سوار تاکسی شدم.. دیدم خب تو جیب کیفم ی 500 هست.. دیگه نرفتم سر کیف پولم..
کارت اتوبوسم هم تو جیب کیفم بود..خواستم سوار اتوبوس بشم.. گفتم بذار کارتمو بیشتر شارژ کنم...دیدم ووووی...من کلا کیف پول نیاوردم..1744337bve7cd1t81
اگه بر میگشتم خونه دیرم میشد..کسی دم دست نبود ک زنگ بزنم و بگم کیفمو بیاره..دل زدم ب دریا و رفتم بدون هیچی پول!!!22
ظهر ک اومدم همه پولای تو کیفمو صدقه دادم شکر این ک مشکلی پیش نیمد..22


در پناه خدا..
یاعلی.53
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

سلام

من یکم جدیدا یکم حافظه کوتاه مدتم داغون شده 4fvfcja

هرچی میگم یا میشنوم بعضیا یادم میره

سر ساختمون که بودم کاشی کار براش قبلا لوله فلاش تانک خریده بودم به تعداد کافی یکیش یکم مورد داشت

کاشیکار پدر و پسر  و دوتا استا کار دیگه هستن ( یکیش همون هست که گفته بودم شبیه جت لی هست)

من گفتم خب باشه میرم یکی دیگه میخرم 

پدرکاشیکاره اومد گفت من که گفتم فلاش تانک رو کامل بخرین لوله هاشو استفاده میکنیم دیگه خیالمون راحته

(قبلا پسرش ی چیزایی گفته بودا من یادم رفته بود)

من بهش گفتم تو کی بهم گفتی؟ من که یادم نمیاد 

گفتم اتفاقا به تو یا پسرت گفته بودم که فلاش تانک بخریم شما گفتین نه 

دقیق یادم نمیاد

همین که من رفتم و برگشتم و لوله رو تحویل پسرش دادم دیدم یکم بهم اخم کرده و شاگردش ( جت لی ) داره میخنده4fvfcja

گفتم چی شده سر شوخی رو باهاش باز کردم گفت اقا از تو دیگه بعید بود این کار

گفتم کدوم؟ گفت همین که به پدرم گفتی من گفتم چیزی ک یادم بودو گفتم 

گفت بابا اون روز بهت گفتم فلاش تانک بخر تو گفتی جا نداریم میبرن میدزدن

من ی چیزایی ادم اومد گفتم خب ببخشید اشکال نداره

گفت چی چیرو اشکال نداره پدرم با شمشه المینیومی افتاد دنبالم کتکم بزنه اگه مهرداد ( جت لی ) نبود الان حسابی کتک خورده بودم 4fvfcja

فکر میکردم داره شوخی میکنه به پدرش زنگ زدم دیدم اوه جدی جدی پسرشو دنبال کرده بود بزنه 4 ( پسرش ازم یک سال کوچیکتره ) 

به پدرش گفتم اقا تقصیر من بود اشتباه از من بود ( در صورتی که هنوز مطمئن نبودم که اشتباه از من بود) 

خلاصه ختم بخیر شد این حافظه ما نزدیک بود به کتک بندازه پسر مردمو
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


 سپاس شده توسط
آقا علیرضا این حواس پرتی ها بخاطر مشغله زیاد ذهن هست..128fs318181.آدم یه سوتی هایی میده خیلی بد میشه...

منم در هفته گذشته یه اتفاقی برام افتاد ...اونم نه 1 بار!!! بلکه 2 بار!!!

رفتم پارکینگ سوار ماشین بشم...آقا کلید انداختم ، درش باز نمی شد

منم هی کلنجار میرفتم که چرا این باز نمیشه! و زیر لب غر غر میکردم...

هر دوبارش هم دقیقا کنار من یه ماشین آخرین مدل زده بود....هر دو بار هم دقیقا صاحب اون ماشین بغلی حضور داشت!!

یه جوری نگاه میکرد انگار مثلا از دل پاریس اومده اینجا....

آقا چشتون روز بد نبینه..تازه بعد از 1 دقیقه کشتی گرفتن با در ماشین

فهمیدم ماشین من دو تا پایین تری هست!!!!

خیلی ریلکس ول کردم رفتم سمت ماشین خودم...پسره بی ادب هم خندید بهم

دلیل اینکه ماشین رو گم میکردم میدونید چی بود!؟

پدرم روکش صندلی های ماشین رو به تازگی عوض کرده.4

منم اینقدر ذهنم درگیره که یادم میره ماشین رو کجا زدم!

تو دانشگاه خودم با خودم به حرکت قشنگم میخندیدم 4

شانس آوردم اون ماشین اشتباهی ها صدا دزد گیرشون در نیومد!4fvfcja
یا عباس
Khansariha (13) ماشین اشتباهی خیلی خوب بود. حالا مدلش با مدل ماشینتون یکی بود دیگه یا نه؟ 4fvfcja
صاحابش دنبالتون نکرد ؟ 4fvfcja

این سوتی های ماشینی خیلی جالبن. اوایلی بود که گواهی نامه گرفته بودم. یه جایی نگه داشتم که بین دو تا ماشین پارک کنم. (ماشینا هم اریب پارک کرده بودم) با کلی دقت سر ماشین رو کج کردم و آروم آروم داشتم می رفتم تو و از آینه ی سمت راست نگاه می کردم که ماشینم به ماشین بقلی نگیره. یه خرده که سر ماشین رفت تو دیدم هر چی گاز می دم ماشین دیگه بیشتر تو نمی ره.Gigglesmile

فکر کردم مشکل از کلاج گیری منه. کلاج رو بیشتر ول کردم ، دیدم نه ماشین می خواد کنده بشه ولی تو نمی ره. از تو آینه بقل هر چی نگاه کردم ماشینم به جایی نگرفته بود. یه دو دقیقه ای همین طور گاز می دادم و ماشین تو نمی رفت ، تا یه آقایی اومد زد به شیشه و گفت: داداش خب برو اون ور تر پارک کن که این جوره درت قر نشه. 
چشمتون روز بد نبینه. پیاده شدم ، دیدم سپر ماشین بقلی ، به در سمت کمک راننده چسبیده و من تا الان داشتم رو در فشار می آوردم و البته تو آیینه هم معلوم نبود این قضیه. Khansariha (57)

حالا اون جایی سوختم که دو متر اون ور تر اندازه ده تا ماشین جای پارک بود. همچین کوری بودم من. 4fvfcja


حالا این که ما چجوری به پدر مبارک گفتیم و چه بلایی سرمون اومد بماند دیگه . 20
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
کیمیا باز خوبه ماشین اشتباهیه درش باز نشد !

رفته بودیم بیرون ؛ پسر خالم گفت برو توپ رو از صندوق عقب بیار

اومدم صندوق رو باز کردم یکم گشتم دیدم توپ نیست 22 یکم دقت کردم دیدم کلا وسایلامون هیچ کدومش نیست بجاش یه سری وسایل جدید اومده تو صندوق 22 یکم بیش از اندازه دقت کردم دیدم عمو کلا ماشینمون گاز سوز شده 22

با کله رفته بودم تو صندوق که ندایی با لهجه ی شیرین آذری آمد که گفت : "پیوندها"

اونجا بود که تازه فهمیدم این اصلا ماشین ما نیست 22

در صندوق رو بستم ؛ یه معذرت خواهی ! بعدش خیلی ریلکس رفتم صندوق ماشین عقبی رو باز کردم ؛ توپ رو برداشتم و راهی شدم سمت افق ...
[تصویر:  a7f963e5e050.gif]
‌‌‌‌
تاخودت کاری نکنی چیزی تغییر نمیکنه ..
چه سوتی ها همه درمورد ماشین

پس بذار ما هم بگیم

ی روز سرکار که بودم به تنها دوست صمیمیم زنگ زدم گفتم نمیخوای بیای پیشم بهم سر بزنی؟ منم تا نیم ساعت دیگه کارم تموم میشه

اومد و بعدش با هم رفتیم پیش یک دوست مشترکمون که سرباز بود و تو شهر خودمون افتاده بود

ماشینشو پارک کرد و رفتیم داخل

 کارمون تموم شد برگشتیم من درماشینو باز کردم و همزمان دوستمم رفت سمت در راننده ( کامل سرمو برنگردونده بودم اونقدری بود که بفهمم یکی تو ماشینه) شاخ دراوردم که این دوستم کی نشست توی ماشین 4fvfcja

کلمو چرخوندم دیدم یکی دیگه تو ماشینه و ازونورم دوستم در ماشین رو باز کرده بود طرف با خنده  یکم ترس گفت اشتباه اومدین

پیاده شدم دیدم ا ماشین جلوتره اونقدر خندیدم که ترکیدیم و بعد سوار ماشین شدیمو رفتیم4fvfcja
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


از سوتیای من همین بس که تاریخ امتحانامو همه رو برج 9 زدم 22


یه بارم داشتم میرفتم سر جلسه امتحان استرسی بر ما غالب شده بود که حد نداشت
دیرمم شده بود
کارت ورود به جلسه رو نشون دادم بدو بدو داشتم میرفتم بالا دیدم اقاهه میگه خانم کجا ؟
منم با لحن اعتراضی گفتم سر جلسه امتحان دیگه asabani
اونم گفت : کجا میخوای امتحان بدی؟ پشت بوم؟  22 کلا اب شدم رفتم تو زمین . 
دوباره اومدم برم وارد سالن بشم (درا بسته بود دیر کرده بودم ) یه درو باز کردم دیدم میز جلوی دره 
همینطور خشکم زده بود که همون اقاهه گفت خانم این یکی در این یکی .22 
دیگه من نمیدوستم اون لحظه بخندم ، گریه کنم ، یا از طبقه پنج خودمو بندازم پایین 4fvfcja
بدترین قسمتش  این بود که یکی از همکلاسیام از همینایی که سوتی بگیرن ازت ول کن نیستن اونم اونجا بود. عاخه شانسه من دارم؟ دیگه ول کن ماجرا نیست 4fvfcja
اصن این استرس امتحانا نمیدونین چی میکنه با عادم
 تازه پارسالم رفته بودم تو سرویس بهداشتی  اقایون 22 که سوتی اونو قبلا تعریف کردم4fvfcja
★  *  ★   اینقد تلاش میکنم تا یه عالمه ازینا بگیرم    ☆  ★  

خدایا چه بی حساب و کتاب میبخشی و ما چه دقیق تسبیح ذکرهایمان را میشماریم



[تصویر:  959266sk2bnp02of.png]
اخه چرا من اینقدر سوتی میدم20
امروز صبح ساعت 7 بیدار شدم . شاد و خوشحال داشتم میرفتم کنکور ارشد بدم 22

رفتم حوزه ی امتحانی با خودم میگم وا چرا خبری نیس
چقدر متقاضی کمه. ینی در این حددددد!!!!!!!!
به یه دختره گفتم خانوم دانشکده فلان کجای این دانشگاس؟ گفت ورودی جدیدی ؟ گفتم نه تازه میخوام کنکور بدم4fvfcja

اون بیچاره م گفت اِ امروزه !! 
من : یعنی سوتی دادم؟
یه نگاهی به کارت ورود به جلسه انداختم دیدم همانا فردا صبح کنکور است4fvfcja
هیچی دیگه کلی با اون دختره خندیدیم. الان میره برای همکلاسیاشم تعریف ممیکنه و دیگه هیچی4fvfcja
من دیگه صوبتی ندارم. قضاوت با شما Gigglesmile
★  *  ★   اینقد تلاش میکنم تا یه عالمه ازینا بگیرم    ☆  ★  

خدایا چه بی حساب و کتاب میبخشی و ما چه دقیق تسبیح ذکرهایمان را میشماریم



[تصویر:  959266sk2bnp02of.png]


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان