1390 شهريور 31، 19:10
1390 مهر 4، 16:00
سپاس شده توسط
1390 مهر 17، 13:29
ویرایش شده
یه با عمویم از شهرستان اومده بود خونمون .با خودش شیرینی و بستنی اورد من که از دیدن بستنی خیلی خوش حال شده بودم بعد از سلام و احوالپرسی گفتم:
دست شما درد نکنه خیلی زحمت کشیدید از شما بعیده !!!!
نمی دونم چرا اون لحظه احساس کردم این جمله (از شما بعیده) یه جور تعارف هست!!!
نوبهارم کن، نوبهارم
سپاس شده توسط
1390 مهر 21، 1:06
می خواستم چایی بخرم یه مغازه بود که یه دهنش بیرون پاساژ بود یه دهنش داخل پاساژ از دهنه بیرونی رفتم تو سوال کردم فروشنده گفت ندارم به فاصله زمانیه 10 ثانیه حواسم نبود همون مغازست از اون یکی دهنش هم رفتم تو دوباره پرسیدم ! سرمو اوردم بالا دیدم آدما چه آشنان تو هنگ بودم که مغازه دار زد زیر خنده اونجا بود که من به قدرت حواسم پی بردم و هر چه سریع تر محل رو ترک کردم
سپاس شده توسط
1390 مهر 21، 20:28
(1390 مهر 21، 18:42)سعید 13 نوشته است: یک روز با عمویم(همونی که بستنی اورد) تصمیم گرفتیم بریم پارک.
از خونه حرکت کردیم. به خیابون که رسیدیم خواستیم ماشین بگیریم که من دست کردم تو جیبم پول در بیارم.
که نمی دونم چرا یهو عمویم دو دستی منو گرفت:
عمو جون زشته وقتی یه بزرگ تر هست که تو نباید دست بکنی تو جیبت خجالت داره و ابن حرفا.....
آقا اینو که گفت ما زدیم زیر خنده. حالا چه خنده ای داشتم می کردم. خواستم دستم رو از تو جیبم در بیارم اما عموم نمی ذاشت منم همین جور داشتم می خندیدم عمویم هم داشت ....
آخر هر طوری بود جلوی خنده ام رو گرفتم و گفتم:
<<ول کن بابا!!! من که نمی خوام کرایه ماشین رو حساب کنم!!!!!>>
اون لحظه نگام به صندوق صدقات افتاده بود و تو دلم گفتم صدقه بدم به خاطر همین هم دستمو کردم تو جیبم!!!!!!
نوبهارم کن، نوبهارم
سپاس شده توسط
1390 مهر 26، 11:01
دیشب میخواستن به رستوران سفارش غذا بدن بعد به جای سالاد کلم گفتن سالاد گل کلم!! اول از همه من زدم زیر خنده بعد همه خانواده دوهزاریشون
افتاد!!
<align option="center" style="text-align: center;"><size option="medium" style="font-size: medium"><img src="http://www.ktark.com/nasimhayat.png">http://www.ktark.com/nasimhayat.png</img>[/size][/align]<br />
<br />
<br />
[align=center]<color option="#663366" style="color: #663366;">[size=medium]<font option="arial" style="font-family: Arial;"><b>هراس بی تو ماندم ادامه دارد ... </b></font></color></size></align>
<br />
<br />
[align=center]<color option="#663366" style="color: #663366;">[size=medium]<font option="arial" style="font-family: Arial;"><b>هراس بی تو ماندم ادامه دارد ... </b></font></color></size></align>
سپاس شده توسط
1390 آبان 5، 3:03
یه روز سبزی پلو-ماهی و پلو-خورشت قیمه بود. من خواستم خورشت قیمه رو با سبزی پلو بخورم.
این اسم سبزی پلو نیومد سر زبونم،
گفتم برنج سبز با قیمه!
دوستام خندیدن بهم، من بیشتر.
تازه یه بار دیگه هم به جای استانبولی گفتم، برنج قرمز بدین!
خُنُک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش *** بِنَماند هیچ ش الا، هوس قمار دیگر
" مولوی "
این بار، بی تاریخ؛
خسته ام،
آن همه روزها که قرار بود شروع ی باشند ...
سپاس شده توسط
1390 آبان 12، 0:49
اونایی که دنبال سوتی هستن
تو تاپیک صندلی داغ از م پرسیدن از چه دسری خوشت میاد نوشتم سالاد اندوزنی
به خانوم استار لیت بابت پیروی تو مسابقه اعتبار دادم
نمیدونستم خانومن نوشته داداش استار لیت تو میتونی ترک کنی
وقتی دیدم سریع عوض کردم
تو تاکسی با دوستام بودیم داشتم حرف میزدیم حواسمون نبود کرایه رو حساب نکردیم
وسط خیابون راننده مارو صدا زد کجا دارین میرین کرایه !
.................
یا غفور
آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید.
سپاس شده توسط
1390 آبان 12، 1:05
من تا دلتون بخواد سوتی میدم...
امروزم تعداد صلواتا به جای 60200نوشتم 6020 تااااااااااااااااازه با اعتماد به نفس کامل با 20 صلواتی هم که فرستادم نوشتم 6040
که دیگههههههه اقا علیرضا بهم گفتن...
یه روز با دوستم زنگ زدیم اژانس بیاد دنبالمون همین که زنه گوشی رو برداشت دوستم هی میگفت بگو بیان دنبالمون منم گفتن بیاین دنبـــــالمون دانشگاه فکر کنین بدون هیچ ادرسی...!!!!!!
~~...ko0ochak basho0o ASHEgh ke ESHGH midanad ayin b0zo0org kardanat [email=r@A]r@A[/email]**!!!...~~
داستــــــــــان زنـــــــدگی الــــــــوووووووووووووون
[img=0x0]http://8pic.ir/images/u2kig0x2xk6igwj759y.png[/img]
[img=0x0]http://8pic.ir/images/u2kig0x2xk6igwj759y.png[/img]
سپاس شده توسط
1390 آذر 12، 14:45
میگه من روزی 150 تومن صدقه میدم...
50 تومن برای سلامتی حضرت مهدی...
50 تومن برای سلامتی نوه هام و بچه هام...
50 تومن هم برای سلامتی 5 تن آل عبا!
خیلی خندیدیم گفتیم خدا قبول کنه اما این آخریه رو ندین هم طوری نیست!
1390 آذر 12، 19:02
سر کلاس نشسته بودم.. کلاس محبوبم و استادی که کلی دوستش دارم..
یهو گوشیم زنگ خورد*.. با شتاب رفتم از کلاس بیرون(با کلی خجالت) و همون پشت در جواب دادم! دستگیره در تو دستم بود!
میخواستم زودی برگردم سر کلاس..
وقتی تلفنم تموم شد و وارد کلاس شدم یهو همه زدن زیر خنده!
این شکلی: نگاشون کردم و نشستم سر جام!
دوستم گفت: خب چه کاری بود رفتی بیرون؟؟!؟ تو کلاس جواب میدادی!!
تمام مکالمه منو شنیده بودن!
در پناه خدا..
یاعلی.
ـــــــــــــــــــــــــ
* معمولا گوشیم سایلنته.. اون بار کاملا فراموش کرده بودم.
سپاس شده توسط
1390 آذر 20، 1:27
مامانش میره مدرسه میگه این چه تحقیقیه دادین. هیچی راجع بهش پیدا نمیشه. پیدام بشه به چه دردی میخوره؟:smiley-yell:
میگن خانوم اصن موضوع تحقیق عمه ی عطار نبوده
موضوش "ائمه ی اطهار" بوده :دددددددددددددی
.
1390 آذر 20، 7:48
یه سوتی بگم
داداش بزرگم می خواست بیاد دنبالم
اومدم بگم دم در هستش گفتم on هستش
اینم عاقبت اعتیاد به نت
.........................
یا وهاب
آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید.
سپاس شده توسط
1390 آذر 22، 19:15
ویرایش شده
یه بار کلی مهمون واسه مامان بزرگم اومد بعد 3-4 تاشون میخواستن برن هتل مامان بزرگم هی اصرار که نرین از اونا هم انکار
خلاصه بعد کلی درخواست راضی شدن بمونن...
مامان بزرگم رو کرد به مامانم گفت حالا کجا شب بخوابن این همه مهمون داریم....
رفتیم هر طورری و وضعی بود جای خواب تو مهمون خونه!!!!!!!! درست کردیم یعنی واقعا خنده دار
معلوم بود به زور اینا جور شده...همین که اومدن جای خوابو دیدن...این جوری شدن و گفتن ما میریم همون هتل زود خداحافظی کردن و فرار کردن..
یکی بگه واجب بود این همه اصرار وقتی خودمونم شب جای خواب نداشتیم...
~~...ko0ochak basho0o ASHEgh ke ESHGH midanad ayin b0zo0org kardanat [email=r@A]r@A[/email]**!!!...~~
داستــــــــــان زنـــــــدگی الــــــــوووووووووووووون
[img=0x0]http://8pic.ir/images/u2kig0x2xk6igwj759y.png[/img]
[img=0x0]http://8pic.ir/images/u2kig0x2xk6igwj759y.png[/img]
سپاس شده توسط
1390 دي 27، 0:01
یه بار همه نشسته بودیم سر کلاس درس یه استادی که من خیلی دوسش دارم - ایشون معروف به دو در هستن - و منتظر بودیم بیاد سر کلاس . یه دفعه یکی از دوستان - خانوم ها - اومد سر کلاس گفت بچه ها بیاید این جلسه کلاس رو تشکیل ندیم . حالا دو دقیقه هم از وقت شروع قانونیه کلاس گذشته . استاد هم می دونیم که اومده تو اتاقشه !!!
همه ی لاس بدون هیچ صحبتی از جامون پاشدیم رفتیم بیرون حالا تا اینجاش هیچی ... ما که عادت نداشتیم بریم خونه ؟ کلا همیشه تو دانشکده بودیم چه کلاس داشتیم چه نه ؟ فکر کن استاد داره میاد سر کلاس هی بچه ها رو می بینه که هیچ کدوم سر کلاس نیستن و تا می بیننش در میرن .
حالا من دم در دفتر گروه واستادم دارم بورد رو می خونم . استاد اومده می بینه هیچ کی سر کلاس نیست . بعد هم می بینه کلی از بچه ها دارن اون دور و ور می چرخن - کلاس نزدیک دفتر گروه بود - حالا استاد میاد به سمت ما که بگه بیاید سر کلاس . همه در کمال پر رویی زود می رن . من وایستادم هنوز دارم برد رو می خونم !!! اومده پشت سرم منتظره من برگردم باهم حرف بزنه منم وانمود می کنم که دارم بورد رو با تمام وجودم نگاه می کنم . از خنده روده بر شده بود .
جلسه بعد اومد گفت خواستین نیاین سر کلاس حال نداشتین یکی تون بیاد دم در اتاقم بگه منم تا اینجا نیام . پسرا رو دار رو دار می گن . استاد یهویی شد ! از حالا واسه جلسه بعد قرار می ذاریم که نمی ایم شمام در جریان باشید
فک کن ...
سپاس شده توسط