امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

§ سوتی های بچه ها § خاطرات خنده دار §

دوران دبیرستان یه روز ناظممون اومد سر صف صحبت کنه
اون روز روزه دانش آموز بود
خیلی احساساتی شده بود
با صدای بلند و رسا گفت
امروز همون روزی که شهید فهمیده تانک به کمر بست و زیر نارنجک رفت........1744337bve7cd1t811744337bve7cd1t81
مدرسه رفت روهوا....خودشم انقدر خندید دیگه نتونست حرف بزنه.....
[تصویر:  final%201.png]


 
[تصویر:  gv2wijl9ycr1oop6w.jpg]
پاکی یعنی تولد دوبــــــــــاره
ومـــــــــا
تو کانــــــــــون
دوباره متولد شدیـــــــــم...


 سپاس شده توسط
(1390 بهمن 3، 15:44)محمد رضا3002 نوشته است: رفتم نماز خونه بنده خدا برگشت گفت قبول باشه بهش گفتم خسته نباشید13haha
منم امروز یکی بهم گفت التماس دعا گفتم ممنون دست شما درد نکنه haha

فَوَعِزَّتِكَ مَا أَجِدُ لِذُنُوبِی سِوَاكَ غَافِراً وَ لاَ أَرَى لِكَسْرِی غَیْرَكَ جَابِراً

به عزتت سوگند براى گناهانم جز تو آمرزنده اى نيابم و براى شکستگيم جز تو شکسته بندى نبينم
(بخشی از مناجات التّائبین مناجات خمس عشره)
 سپاس شده توسط
امروز تو بانک بودم

در حسگر داشت و کشویی بود

یه مرده سن بالا میخواست وارد شه در باز شد از در که تو اومد برگشت به زور داشت در رو میبست

کلی خندم گرفته بود جلو خودمو گرفتمhahahaha


.........
یاعلی
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


 سپاس شده توسط
317حالابذارید منم بگم البته سوتیه خودم نیست317
یه باربابروبچ داشتیم میرفتیم مدرسه که کلی هم برف اومده بود یهو یه پسری رسیدبهمون وگفت خانوما نخورید زمینٍ!!!1276746pa51mbeg8j
یه متری رفت جلو بعدخودش باسررفت توزمین..............فقط همین مونده بود که شصت پاش بره توچشمش.varzesh
خلاصه هم دوستای خودش روده برشده بودن ازخنده هم ما مرده بودیم ازخنده.اون بدبختم پاشدخودشو جمع کردو دوتاپاداشت دوتادیگه قرض کرد والفرارKhansariha (48)317
 سپاس شده توسط
امروز از خواب پا شدم

رفتم سمت یخچال به مامانم گفتم شیر نداریم می خوام دانلودش کنم. 4fvfcja haha
خرد، زنده ي جــاوداني شنــاس
خرد، مايه ي زنــدگاني شنــاس
چنان دان هر آنكس كه دارد خرد
بــدانــش روان را هــمي پــرورد
 سپاس شده توسط
یه ماه پیش داشتیم توو مدرسه فوتبال بازی می کردیم معاون مدرسه ی ما یه آدم پیر بود گفت یه پاس بده این جا تا من توپو براش فرستادم
بنده خدا پاشو گزاشت رو توپ بعد یه دفعه رفت هوا یه دستش شکست یه پاشم درفت1276746pa51mbeg8j
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
برای جشن 22 بهمن آماده می شدیم توی نماز خونه بودیم نماز خونه خیلی شلوغ بود
منم سعی می کردم دوستمو صدا کنم هرچی داد زدم توجه نکرد بعد پاشدم یکی زدم پس کلش یارو برگش منو نگاه کرد دیدم بابا این اصلا دوست من نیست که
بعد با هم کلی دعوا کردیم1744337bve7cd1t81
آبرو داشتن لیاقت می خواد  که من سست عنصر ندارم//امید وارم که این دفه نشکنم

1276746pa51mbeg8j461276746pa51mbeg8j
START AGAIN

From 93/2/3
Kool
  [تصویر:  05_blue.png]
   
   
   
 
 سپاس شده توسط
تو خرداد ماه بود.یکی از مربیانمون به مناسبت خاله شدنش بستنی اورده بود. من هم اونموقع تو آزمایشگاه بودم. داشتم نمونه های هرباریومی رو درست میکردم. این شد یک بستنی هم قسمتم شد. همون لحظه چون بین اون استادا بودم خجالت کشیدم بستنی ام رو بخورم. کارم که تموم شد اومدم بیرون تا برم و ... که دوستم هم سر رسید. دیگه تصمیم گرفتم برم یک بستنی دیگه بخرم و با هم بخوریم.تو سوپر در یخچال رو باز کردم و یک بستنی برداشتم و بعد تصمیم گرفتم بستنی که داشتم چون گرم شده بود را با یک بستنی دیگه عوض کنم. هیچی خلاصه بستنی ام رو گذاشتم و یکی دیگه برداشتم. و دو تا بستنی رو دادم به فروشنده و حساب کرد و اومدیم بیرون. تا پامو گذاشتم از مغازه بیرون بعععععععععله ای دل غافل.من فقط یک بستنی خریده بودم و پول دوتا بستنی را داده بودم. به دوستم گفتم من حواسم نبود تو چرا چیزی نگفتی. خلاصه تصمیم گرفتیم برگردیم و تمام ماجرا رو به فروشنده بگیم و پولمون رو پس بگیریم.رفتم تو و حالا خنده ام هم گرفته بود.گفتم ببخشید چیزه راستش ما یک کاری کردیم... حالا مگه خنده مجال می داد که بقیه ماجرا رو بگم.بنده خدا هم از خنده های من نیشش تا بناگوش وا شد. حالا تو دلم میگفتم خدایا به دادم برس. این خنده هم تمومی نداشت که ... 1276746pa51mbeg8jخلاصه دوستم به دادم رسید و همه ماجرا رو گفت و پول رو گرفتیم و اومدیم بیرون. ولی واقعااااااااا لحظه بدی بود ...1276746pa51mbeg8j
[تصویر:  final%201.png]
[تصویر:  size_550x415_Kids.png?1320708461]
آسمانیها مهربانند
اگر باور نداری
دستت را به آسمان بسپار
تا دلت بارانی شود
چه جرم كرده ام اي جان و دل به حضرت تو
كه طاعت من بيدل نميشود مقبول
[تصویر:  nasimhayat.png]
[color=#32cd32]
 سپاس شده توسط
اینم یه سوتی جالبه دیگه از خانم ساحل :Khansariha (18)
نقل قول: ؟ هر کدام از عبارات زیر مربوط به کدام زبان ، لهجه و یا گویش است ؟
الف ) خدا صلوات
ساحل: نمی دااااااااااااانیییییییییم[تصویر:  l.gif]

ب ) خیلی دلی
ساحل: همدانی[تصویر:  l.gif]

ج ) اوریم داره قار
ساحل: همدانی[تصویر:  l.gif]

د ) می چقاندی چاقاله خشکه جیبامه ننه جان ( یه قسمت از یه شعر )
ساحل: ترکی[تصویر:  l.gif]

و ) دلم ارات تنگ بی
ساحل:ترک تبریزی[تصویر:  l.gif]

ه ) I love sahel
ساحل : انگلیسی[تصویر:  e.gif]

جواب های صحیح به ترتیب :
کرمانشاهی
مال جای خاصی نیست : سراسری
ترکی
همدانی
کردی
اینگلیسی
Khansariha (46)

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
سلام
میتوانم گفت سوتی.. یهو یاد این افتادم!

من ب خوراکی خوردن سر کلاس مشهورم! هر موقع هوس کنم ی چیزی میخورم..(علت اصلیش ناراحتی معده ام هست!)

ی بار داشتم بیسکوئیت میخوردم.. یکی از دوستام گفت من هم گرسنه ام ب من هم بده!
بهش تعارف کردم..
اون برام گفت:
وقتی استاد پشتش بوده ی گاز میزده ب بیسکوئیت و میخورده..
اما میدیده ک استاده وقتی بر میگرده چپ چپ نگاهش میکنه.. این هی میگفته استاد چشه؟!؟
تا این ک کلاس تموم شد!
بعد یهو صورتشو ک ب من کرد دیدم جلوی مقنعه اش پره خورده بیسکوئیته!!4fvfcja
با هر گاز ی مقدار اضافه میشده!!haha

ی بار هم
تو خیابون داشتم ب سمت دانشگاه میدویدم تقریبا.. کلاسم داشت شروع میشد!
ی پسره بچه اومد تو دلم و گفت خانم بگیر بگیر! دستش ی کتاب کوچولو بود ک 14 تا سوره قرآن رو داره..
گفتم عزیزم نمیخوام دارم تو کیفم!
اصرار کرد.. من هم گفتم خو باشه بده... و گرفتم و رفتم!!
بچه میدوید دنبالم ک خانم پولشو بده!!!wacko2

همین!4fvfcja
در پناه خدا..
یاعلی.53
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

 سپاس شده توسط
وا گفتي
من يك روز رفتم كافي نت نزديك سازمان مركزي دانشگاه كه خودش لطف كنه برام درخواست وام كنه و پرينتش رو بگيره
بنده خدا هم گفت تا سه روز ديگه درخواستتون تاييد ميشه
خيلي ناراحت و عصبي شدم
گفتم عجب آخه اين چه كاريه
تا سه روز ديگه كه مهلتش تموم ميشه
خلاصه ناراحت از جلوي چشم تعجب زده صاحب مغازه اومدم بيرون
بعد بخوام گفتم واا يارو چرا اينطوري نگاه ميكرد؟؟؟!!!!!!!!!!!17
خلاصه سوار اتوبوس شدم و راهي دانشگاه
روي صندلي كه نشستم يكهو يادم اومد اي دل غافل!!!!!!!!
من پول اون بنده خدا رو حساب نكرده بودم1276746pa51mbeg8j1276746pa51mbeg8j1276746pa51mbeg8j
[تصویر:  final%201.png]
[تصویر:  size_550x415_Kids.png?1320708461]
آسمانیها مهربانند
اگر باور نداری
دستت را به آسمان بسپار
تا دلت بارانی شود
چه جرم كرده ام اي جان و دل به حضرت تو
كه طاعت من بيدل نميشود مقبول
[تصویر:  nasimhayat.png]
[color=#32cd32]
 سپاس شده توسط
چند وقت پیش رفتم کلید سازی کلیدارو دادم صاب مغازه بعد که برام درست کرد
داشتم با خودم تکرار می کردم که کدوم کدومه قاطی نکنم
همینجوری سرمو انداختم اومدم بیرون بعد یارو داد کشون که اقا پوشو بده.
پولشو که دادم مجبور شدم همه ی کلید ها رو بریزم تو جیبم
بعد که رفتم خونه گفتم بزار حالا کلید در حیاط رو همین جا امتحان کنم
از طرفی در خونه ی ما کپی در خونه ی همسایه بود
تو خونشون یه پیر مرد بد قلق بود منم اشباها واستادم دو خونه ی همسایمون
با یه عالم کلید دستم یکی یکی کیدارو امتحان میکنم
یه دفعه اون پیر مرده اومد بیرون منو که با اون قیافه دید شرو کرد به داد زدن
ای دزد ای دزد منم ترسیده بودم:smiley-yell:
پارو گزاشتم به فرار1744337bve7cd1t81
دیگه فرداش رفتم به اون پیر مرد همه چیو گفتم و خلاص4fvfcja
آبرو داشتن لیاقت می خواد  که من سست عنصر ندارم//امید وارم که این دفه نشکنم

1276746pa51mbeg8j461276746pa51mbeg8j
START AGAIN

From 93/2/3
Kool
  [تصویر:  05_blue.png]
   
   
   
 
 سپاس شده توسط
امروز می خوام سوتی های یکی از معلم های پارسالمو بگم
یه روز یه ماکت اصلحه کلاش AK-47 آورد سر کلاس بعد شرو کرد صحبت کردن:
خوب بچه ها این که میبینید ماکت اصلحه ی کش کالینکف هستش
بعدش کلاس منفجر شد

یکی دو هفته بعدش موبالش زنگ زد اومد جواب بده بگه الو بله گفت: بلو اله
آبرو داشتن لیاقت می خواد  که من سست عنصر ندارم//امید وارم که این دفه نشکنم

1276746pa51mbeg8j461276746pa51mbeg8j
START AGAIN

From 93/2/3
Kool
  [تصویر:  05_blue.png]
   
   
   
 
 سپاس شده توسط
دیشب داشتم تو پاساژراه می رفتم
رسیدم جلوی در. جلوی در کلی دختر واستاده بود یه آخونده اومد بیاد تو پاساژ
خواست که از وسط اون دخترا رد نشه از در سمت خروج وارد بشه
رفت سمت درد دره قفل بود با صورت رفت تو در بنده خدا
عمامش افت داد رو زمین وا رفت
از خنده داشتم رو بر می شدم
آبرو داشتن لیاقت می خواد  که من سست عنصر ندارم//امید وارم که این دفه نشکنم

1276746pa51mbeg8j461276746pa51mbeg8j
START AGAIN

From 93/2/3
Kool
  [تصویر:  05_blue.png]
   
   
   
 
سلام خسته نباشید. منم خیلی سوتی میدم که بگذارید معاصر هاشو واستون تعریف کنم. یه بار داشتم تو کوچمون میرفتم به سمت مدرسه که یهو هم کلاسیم که بچه محلمونه پرید جلوم و گفت سلاااااااااام. منم شوکه شدم و گفتم سلام.امایه احساس هیجان زیادی کل تنمو گرفت.همون موقع بهش گفتم این جوری نکن آقا .اما خوب شاید نشنید.من معمولا دیر تر از اون میرفتم مدرسه اما اونبار مثل اینکه همزمان باهاش راه افتاده بودم.واقعا احساس عجیبی داطشتم.یه گرما تو کل تنم پخش شد..گذشت و فرداش یک مقدار زود تر از دیروز هم را افتادم.میدونستم ممکنه دوباره اونجوری کنه اما.......تو حال خودم بودم و حواسم رفت جای دیگه.این دفعه چون زودتر راه افتاده بودم دیگه افتاده بود پشت سرم و.........منم که نمیدونستم.خلاصه دو تا دختر خانم دبیرستانی ظهاهرا داشتن میرفتن منم که میخواستم زود تر برسم مدرسه ازشون جلو زدم.که تا این جا خیلی مهم نبود جلب توجه نمیکرد.اما جلو ترشون یه خانم مسن بود که مثل اینکه اصلا حواسش نبود و اونم تو حال خودش بود تصمیم کگرفتم از اونم رد شم که دوقتی رسیدم به حالت موازی شدن با اوشون یهو دوتا دست تکونم داد و یه صدا گفت سلام علیکم...... و بازم همون احساس همیشگی.اما شدید تر از همیشه گرما و هیجانی که تو کل تن پخش میشه.از سرم تا کف پام رفتو دوباره برگشت به باا و بالا و بالاتر و تار های سصوتی و یک داد بلند. آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ که یهو دیدیم مثل اینکه ای دل غافل....خانمه رو از حال خودش در آوردم. اونم به محض تموم شدن دادی که کشیدم گفت زهر مار رررررررررررر دردددددددد مرضضضضضضضضض و.... من و دوستم هم سریع تر راه رفتیم که از اونجا دور بشیم.اما صدای خانومه به مسافت گفته بود زکی.تا یک کیلو متر صدای فحشهاش میومد.اما نامفهوم.خوبه اونجا شلوغ تر نبود.یه آشنایی اونجا نبود. اون دختر خانم ها میخندیدن بهمون و ما هم سریع راه میرفتیم.تا یک کیلو متری زن فحش میداد و دختر خانم ها میخندیدن و منو دوستم در حال سریع راه رفتن نمیتونستیم جلوی خندمونو بگیریم.هی میخواستم به دوستم بگم چرا این کارو کردی که خنده نمیذاشت. فکر کنم برای اینکه بفهمم زنه تو حال خودش بود یه ذره دیر شده بود. ولی روز جالبی بود.دیگه اگر قشنگ نیبود ببخشید.
وهرگاه شیطان به سراغمان می آید بدانیم آفریننده و دفاع کننده ای پر قدرت که هم شیطان و هم ما را آفریده شاهد و ناظر کار هایمان است.همان که مارا بسیار دوست دارد و بسیار مواظبمان است.در همین نزدیکیست.از رگ گردن نزدیک تر. پس با خیال راحت و قدرت تمام به شیطان بگویید نه!!!317
 سپاس شده توسط
دیدید گاهی تو مدرسه یه روزای خاصی یه چیزایی مد می شه ؟ تو مدرسه ما اون روز مد شده بود که موشک کاغذی درست کنن و ببینن که موشک کی بهتر پرواز می کنه ؟ تا جایی که حتی بعضیا از مدرسه بیرون اومدنی هم داشتن به این کار ادامه می دادن
نزدیک مدرسه ما کلی مدرسه دیگه هم بود از دبیرستان و راهنمایی از دخترونه و پسرونه !
جونم براتون بگه یه گروه از دخترا که داشتن میومدن یه دفعه شروع کردن به کل انداختن که موشک رو کی بهتر درست می کنه ؟ یکی شون سریع یه برگه از تو دفترش کند و یه موشک درست کرد و پرت کرد از قضا!!! از طرف مقابل هم یه گروه پسر داشتن می اومدن . موشکه راست رفت خورد تو قلب پسره ... اونم با نهایت سرعت + هیجان + احساس واااااااااااای چقده رمانتیک فک کنننننننننن! موشکو باز کرد ببینه توش پیغامی شماره تلفنی چیزی هست ؟ این ور کاغذو نگاه کرد اون ور کاغذو نگاه کرد اونم چند بار اما سفید سفید بود ! از اون طرف کل خیابون همین طوری کپ کرده بودیم ! پسره با تعجب و یه حالت سردرگمی عجیبی سرشو اورده بالا نگاه اون گروه دخترا می کنه که پس کوووووووو؟ 1744337bve7cd1t81
در همین لحظه کل اون خیابون شلوغ از بچه مدرسه ایی رفت رو هوا
اون گروه دخترا که همون جا واستاده بودن و نمی تونستن راه برن ... فقط ریسه می رفتن! دوستای پسره هم بهش پس گردنی زدنو بردنش کشون کشون ! 42
خلاصه تا مدت ها ما یاد قیافه اون پسر بیچاره می افتادیم و کرکر می خندیدیم 4fvfcja ببخشید اگر طولانی بود . امید وارم خوب توصیف کرده باشم

[تصویر:  nasimhayat.png]


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان