امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

§ سوتی های بچه ها § خاطرات خنده دار §

اولین دروغ
سال اول ابتدایی بودم همین دو سه سال پیشcheshmak
صبح قرار بود خانوم ناظم ناخن هامون رو نگا کنه بعد منم که طبق معمول یادم رفته بوئ اون ته صف وایساده بودم وقتی که اومد سر صف ما و شروع کرد از اون اول ناخن ها رو نگا کرد ضربان قلبم رفته بود رو شونصد هزار آدرنالین ترشح کرده بودم در حد بینز آخرین مدلcheshmak خلاصه ذهنم یه لحظه جرقه زد شروع کردم با دندون ناخن ها رو کندن دو سه تا ناخن که کندم خانوم رسید نزدیکم دیگه نتونستم بعد اومد بالا سرم گفت پسر چرا ناخن هات رو نگرفتی؟ منم که دیگه دستم از همه جا کوتاه بود و فک میکردم دروغ هر چقدر ضایع باشه مردم باور میکنن خیلی ریلکس یه نگاه عاقل اندر سفیه بهش کردم و یه ابرو بالا انداختم و گفتم: خانوم ما گرفته بودیم خونه هم که بودیم کوتاه بود نمیدونیم چرا الان بزرگ شده باز ،بعد خانوممون[تصویر:  22.gif] بعدb-( همچین چکی زد در گوشم که ولو شدم رو زمین گفت اینو واسه ناخن هات نزدم واسه این زدم که دفعه ی آخرت باشه دروغ میگی بعد من اینطوری شدم :-??آخه این از کجا فهمید من دروغ میگم؟؟13


هذا من فضل ربی
[تصویر:  shaeeban.png]

 سپاس شده توسط
دیگه عیده دیگه بیاید با هم به هم بخندیمcheshmak
دوباره همون سال اول ابتدایی بودیم از اونجایی که مدرسه ی نخبه پروری داشتیم وقتی معلم ها امتحان میگرفتن کسی برگه امتحان رو به مادرش نشون نمیداد که ریا نشه 4fvfcja بعد خانوم ما هم که از این راز با خبر شده بود و قرار بود فرداش امتحان دیکته بگیره یه ترفندی زد و گفت امشب یه برگه امتحانی میخرید و میدید مادرتون امضا کنه زیرش رو که بدونه من فردا میخام ازتون امتحان املا بگیرم بعد من باز طبق معمول یادم رفته بود صبحش تا اومد شروع کرد بگه ها رو نگا کردن دوباره مغزم جواب دادم ولی این دفعه بهتر جواب داد سریع یه برگه از وسط دفترم کندم و پایینش امضای مادرم رو جعل کردم1276746pa51mbeg8j (از اینجا بود که وارد خلاف شدم) بعد خانوم اومد دید و گفت پسر مگه من نگفتم برگه امتحانی بخر منم از حس زنانه ی خانوم استفاده کردم یه بغضی الکی انداختم تو صدام و گفتم : خانوم... خ.. خا .. خانوم ... مادرمون گفت که پول نداریم کاغذ بخریم=((
بیچاره خانوم یعقوب خانی بغض کرد و سرمو بقل کرد گفتم عیبی نداره پسرم ناراحت نباش همین خوبه
چک ناظممون زیاد محکم نبود دوباره دروغ گفتمKhansariha (8)


هذا من فضل ربی
[تصویر:  shaeeban.png]

 سپاس شده توسط
از دوستان عزیز مخصوصا کسانی که تازه شروع کردن و اینجا مطلب مینوسین خواهش میکنم که رعایت ادب و احترام رو بفرمایند. اینجا و کل بخش های کانون برای عزیزان محترم در نظر گرفته شده و رعایت ادب شرط لازم نوشتن محسوب می شود.
با خدا، تا خدا

ترک من
 سپاس شده توسط
یادش بخیر ما کلاس دوم ابتدایی بودیم
معلم نقاشیمون یه دختر داشت اونو میاورد مدرسه با خودش
ما گیر داده بوده ایم یه سال به این بدبخت
بعد یه روز امتحان داشتیم اومدیم مدرسه شروع کردیم
خونه کشیدن یهو این زد تو گوش بچش
ما هم تازه رگ غیرتمون جوونه زده بودگفتم برا چی میزنیش
اینو گفتم دختره دووید اومد پشت ما وایساد
اقا این خانم معلمو میگی گفت به تو چه و فحش های رکیک میدا قاطی کرده بود کل کلاسو دنبال ما میدوید بدبختی هر جا ما میرفتیم این دختره هم پشت ما میومد شانس ما بود.
فقط آنان که هم آیین یاسند
حسین و کربلا را می شناسند . . .
 سپاس شده توسط
یکی دیگه بگم¿بگو بگو
باشه میگم داد نزنید.
خرداد پارسال بود زبان استانی بود ما هم گفتیم افتادیم دیگه چون ایکیوم تو زبان در حد جلبکه بعد امتحان دادیم داشتیم برمیگشتیم خونه داغون داغون اتوبوس جای سوزن انداختن نداشت با بدبختی یه جا صندلی اول برا خودمون جور کردیم داشتم فک میکردم یهو یه پیرمرده اومد بالا ما هم فردین شدیم پاشدیم گفتیم حاجی بفرما بعد گفت ممنون جا هست.
تمام صندلیای پشتم خالی بود فقط من نشسته بودم تو اتوبوس
انقد تو فکر بودم نفهمیدم کی همه رفتن.راننده کلی خندید و حدس بزنید چقد زایه شدم حالا شانس اوردیم اخر سال بود دیگه تا عمر دارم سوار اون اتوبوس نمیشم.
فقط آنان که هم آیین یاسند
حسین و کربلا را می شناسند . . .
 سپاس شده توسط
اینم از سوتی های توی تالار مدیران

(1391 مهر 13، 7:57)Alireza 68 نوشته است: سلام

...
با کلیات بحث سلام خان و سها خانوم موافقم و امیدوارم زودتر دست آرمان جان خوب بشه
...
میشه قبرای هر موضوع مسابقه خاص خودشو گذاشت توی تاپیک جداگانه

امیدوارم هرچه زودتر قبرای موضوع مسابقه رو در اختیار من و سها خانم به عنوان مطرح کنندگان بحث قرار بدن.
مگه قیمت قبر دستتون نیست؟
با خدا، تا خدا

ترک من
 سپاس شده توسط
خو حالا یه خاطره هم من بگم [تصویر:  e.gif]

سوم راهنمایی بودم دیدم دبیر جغرافیمون دستشو کرد تو بینیش

اه منم که به اینجور چیزا حساس[تصویر:  e.gif]البته در خفا مورد نداره اما در ملا عام ...ایش پیف

بعد به بغل دستیم گفتم ..فلانی ؟، گفت بله؟ گفتم خانوم دستشو کرد تو بینیش ... دیدم خیلی خونسرد میگه خو حالا مگه چیه؟؟[تصویر:  o.gif]

یعد گفتم اه آخه دستشو مالید زیر میز [تصویر:  l.gif]

دوستم گفت خب مگه چیه؟مگه اون دل نداره ؟؟!!!!
1744337bve7cd1t81هیچی دیگه ترکیدیم از خنده[تصویر:  e.gif][تصویر:  9.gif][تصویر:  9.gif][تصویر:  9.gif]
★  *  ★   اینقد تلاش میکنم تا یه عالمه ازینا بگیرم    ☆  ★  

خدایا چه بی حساب و کتاب میبخشی و ما چه دقیق تسبیح ذکرهایمان را میشماریم



[تصویر:  959266sk2bnp02of.png]
 سپاس شده توسط
رفتم تو سایت یکی از انتشارات برای خرید کتاب کنکور

اومدم سرچ بزنم تو سایتش : کتاب تست جامع

اشتباهی نوشتم : کتاب کمکی جامع

نتیجه جستجو آورده :

کتاب کمک آموزشی پیش دبستانی!

یعنی

من :l

سیستم ام :l

گوگل :l

مدرک دانشگام :l

سن ام :l
یا عباس
 سپاس شده توسط
رفتیم آزمایش خون بدیم دفترچه رو دادم منشی بعد گفت موبایلتو بده.....بعد من موبایلمو در آوردم که بدم...42... بعد بابام کنارم بود گفت 0911 بقیه رو بگو.....بعد من گفتم آها از اون لحاظ.....4fvfcja

سر صبح ناشتا بودیم دیگه خون به مغزمون نرسید شماره موبایلو میخواد نه خوده موبایلو..4fvfcja.....نخند!!!....4fvfcja
[تصویر:  MuALi.png]
 سپاس شده توسط
این جایی که می رفتم کار، نرسیده به شهر یه سه راهی بود، من اونجا پیاده می شدم.
قبلش به راننده و شاگرد هم می سپردم، که اونجا نگه دارند تا من پیاده شم.
یه بارش، دیدم سرعت کم نشد و راننده سه راهی رو رد کرد،
از وسط اتوبوس داد زدم: آقای راننده اِستُپ کن!
cheshmak
بنده خدا سریع زد رو ترمز و مسافرایی که برگشته بودند ببینند کیه!
53
[تصویر:  tree.jpg]

خُنُک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش  ***  بِنَماند هیچ ش الا، هوس قمار دیگر


" مولوی "

53   53   53

این بار، بی تاریخ؛
خسته ام،
آن همه روزها که قرار بود شروع ی باشند ...

53 5353
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
این روزا دیگ دارام این شکلی میشم!1744337bve7cd1t811744337bve7cd1t811744337bve7cd1t811744337bve7cd1t81!
چک آپ بینایی برا دانشجوهای جدیدالوروده. هر کدوم ک میاند تو اتاق باید حتمآ بهشون بگم ک بجا اینک مثل پیش دبستانی ها با دست نشون بده جهتو، بهم بگو! تازه خیلیاشونم باز نمیکند
ولی ب چند نفرشونو بلند گفتم با زبون بگو، اونا هم زبونشونو درآوردند ک جهت را با زبون نشون بدند.......17
سطح دانایی را میسنجم بجا بینایی
 سپاس شده توسط
سلام303
دیروز رفته بودم فروشگاه
یه زنی میخواست برا بچش جوراب بخره توی جورابای دخترونه نوزادا دنیال رنگ خاصی میگشت
از من خواست ببینم شماره صفرشو نداره
منم جوگیر شدم گفتم بچت دختره یاپسره...!

آخ یکی نبود بگه داره تو جورابا دخترونه میگرده دیگه
خودشم کم نذاشت گفت
دارم یه ساعت تو جورابا دخترونه میگردم تازه میپرسی لیلی مرد بود یا زن...!4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja
خدایا تو را عاشق دیدم و غریبانه عاشقت شدم...

تو را بخشنده پنداشتم و گناهکار شدم...

تو را وفادار دیدم و هر جا که رفتم بازگشتم...

تو را گرم دیدم و در سردترین لحظات به سراغت آمدم...

تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی؟؟؟...
------------------------------
پیامبر اکرم( ص)فرمودند:
مَن رَدَّ عَن عِرضِ اَخیهِ المُسلِمِ وَجَبَت لَهُ الجَنَّةُ اَلبَتَّةَ
هرکس آبروی مؤمنی را حفظ کند، بدون تردید بهشت بر او واجب شود
 سپاس شده توسط
دوستان پريروز مي خواستم يه باد كنك پر گاز هيدروژون درست كنم رفتم آزمايشگاه شيمي ديدم رفيقم هم اونجاست يه چيزي رو گذاشته روي شعله رفتم يه ذره پودر آلومينيم ريختم تو يه بالون بعد روش HCl ريختم و سرش باد كنك رو گذاشتم تا گاز هيدروژن توليد شده رو جمع كنم بعد همين طور كه داشتم بالون رو تكون ميدادم تا واكنش انجام بشه شروع كردم باهاش صحبت كردن لا به لا ي صحبت كردن هي مقدار پيشماده ام رو زياد مي كردم چون سرعت وا كنش پايين بود از رفيقم پرسيدم داري چي درست ميكني گفت اين ماده اگر در مجاورت حرارت مستقيم قرار بگيره با سرعت بالا يي ميسوزه و دود توليد ميكنه
بعد از چند دقيقه يه دفعه ديدم دستم داره ميسوزه بالون رو از شدت داغي انداختم روي ميز (يهو واكنش سرعت گرفته بود و ظرف داغ شده بود) باد كنك افتاد كنار شعله تركيد گازش هم شعله ور شد(هيدروژن خاصيت اشتعال پذيري دارد) شعله اش گرفت به ماده رفيقم چشمتون روز بد نبينه آزمايشگاه كه سهله دود تا طبقه بالا هم رفت به دليل اينكه حجم ماده خيلي زياد بود ؛ من و رفيقم از ترس در آزمايشگاه رو بستيم مي خواستيم در بريم كه ناظممون گرفتمون ما هم جريان رو بهش گفتيم اونم گفت ديگه تكرار نشه خلاصه اون روز خيلي ترسيديم ولي خوبي اش اون بود كه يه زنگ هيچ كس سر كلاس نرفت هر چند سر انگشتمون به خاطر تعهد دادن آبي شد
 سپاس شده توسط
وای داداش الکس و داداش کیا100 سوتیاتون خیلی باحال بودن!;));))

یه بار دوم ابتدایی بودم جو گرفتم برم سر صف قرآن با صوت بخونم ببینم این میکروفون تو دست گرفتن چه حسی داره!:17:
(کلا عشق میکروفون داشتم!)

الان رفتم جلو میخوام شبیه اونایی که تو تلویزون قرآن با صوت میخوننن سوره توحید و بخونم...
سرمو انداختم پایین شروع کردم
بسم الله الرحمن الرحیم....
تا اینجاشو با صوت خوندنم..
قل هو الله احد...
اینشم خوب بود..
الله صمد..
اینجا بود که یه لحظه سرمو بالا آوردم

جماعت300 نفر دانش آموزو که جلوم دیدم.. هنگ کردم!
حالا این همه ملت منتظرن بقیشو بخونم...منم اصلایادم رفته کجاش مونده بودم...
دیگه دیدم نمیشه کاریش کرد شروع کردم از اول تند تند با همون لهجه ی فارسی که تو نمازمیخونیم ...
ولم یکن له کفون احد..

آقا جماعت 300نفر دانش آموز ترکیدن از خنده!!!
تازه نصف بیشترشونم که از مابزرگتر بودن من دیگه آب شدم رفتم زیر زمین![تصویر:  18.gif]
تا یه هفته حالم گرفته بود!
آخی...کلا بچه مظلوم و خجالتی بودم من![تصویر:  9.gif]
[تصویر:  7xo9iif681u74a7tyqju.png]      




[sup] خــدایــا فقـــط بخــاطـــر تــــو  ♥[/sup]


[تصویر:  474.gif]


  بفرمایید شکلکای  ترول
 سپاس شده توسط
دوستان فكر كنم از اون خاطره شيمي خوشتون اومد من كلا ٤ سال تو شيمي دست و پا زدم و خير سرم پروژه ابداع كردم براي همين خاطره از شيمي زياد دارم پس يكي ديگه هم مي نويسم:
من تو آزمايشگاه شيمي شده بودم نور چشم مدرسه و معلممون !!!!! يه بار به معلمم پيشنهاد دادم : آقا بچه ها خسته هستند يه آزمايش آتيش بازي تو حياط مدرسه انجام بديم بچه هاي يه ذره خوشحال و شاد بشن . اونم گفت باشه . شاخ در آورده بودم چه جوري اينقدر راحت پيشنهادم رو پذيرفت خلاصه تصميم گرفتيم فلش بسازيم من زير زيري فرمول رو نگاه كردم و خودم رفتم يه گوشه به مقدار خيلي بيشتري درست كردن خلاصه معلممون درست كرد منم براي خودم درست كردم با همكلاسي هام رفتيم تو حياط معلممون اومد با يه فتيله دست ساز و كبريت روشنش كنه دو بار تست كرد نشد گفت يا ماده خرابه يا هوا سرده يا هوا نم داره كه واكنش انجام نميشه خلاصه بي خيال شديم و ضد حال خورده برگشتيم آزمايشگاه جلسه بعد گفتم آقا من يه روش بلدم كه ميتونيم ماده رو راحت مشتعل كنيم
در جوابم گفت جانم اون ماده خرابه خودت رو خسته نكن گفتم باشه شما فقط اجازه بده كه زير هود انجام بدم گفت حالا كه اصرار مي كني باشه
من سريع رفتم زير هود ماده معلم رو با ماده خودم قاتي كردن روشم يه ذره گليسيرين ريختم بعد حول شدم چون حجم ماده خيلي زياد بود اومدم در كشويي شيشه اي هود رو بكشم پاين صاف خورد رو سينيي كه ماده توش بود و سيني چپه شد رو ماده به همه گفتم فرار كني همه در رفتن به جز معلم همين كه از در آزمايشگاه خارج شديم يه صداي ناجور انفجار اومد به همراه يه نوري شديد كه انگار رعد و برق صاف خورده وسط آزمايشگاه يه دود سفيدي هم پيچيده بود وسط آزمايشگاه بعد از ١٠ دقيقه ديديم معلم نمياد بيرون رفتيم تو ديدم خشكش زده تنش مثل مرغ دون دون شده موهاي تنش سيخ شده و مدام مي گفت يا خدا .. يا خدا يا خدا.. بنده خدا تا يه هفته تو شك بود از من هم 90 هزار تومن به خاطر شكسته شدن شيشه هود گرفتن ولي هميشه هر وقت ياد معلممون مي افتم اول يه ربع مي خندم بعد يه ربع به اين فكر مي كنم چه بلايي سر اون بنده خدا آوردم
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان