امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

§ سوتی های بچه ها § خاطرات خنده دار §

سلام4fvfcja

یاد خاطرات دوران جاهلیت افتادیم4fvfcja

جوان بودیم و جویای نام

من هروقت با خواهرزاده ام (از من 3 سال کوچیکتره) میوفتادم اصلا شخصیتم عوض میشد 4fvfcja

اون کودک شیطان درون جولان میداد4fvfcja

ی روز زد به سرمون گفتیم بریم زنگ خونه چند نفر رو بزنیم و در بریم42

اونموقع تو خونه حیاط دار بودیم (هعی یادش بخیر)

از همسایه بغل دستش شروع کردیم4fvfcja

در رفتیم , یکی دوجا دیگه هم زدیم دوباره اومدیم گفتیم وسط راه دوبار یادی از همسایه بغل دستی کنیم زنگ زدیم و دوباره در رفتیم4fvfcja

دیگه دورامون رو زده بودیم و خسته شده بودیم گفتیم برگردیم خونه دوباره یادی از همسایه گرامی کردیم زنگی زدیم و در رفتیم مثل موشک کروز دویدیم رفتیم تو خونهSmiley-happy114

به ثانیه نکشید که صدای زنگ خونه مون در اومد ما دوتا رنگ باختیم:21:

بله درست حدس زدید همسایه گرامی اومده بود و به پدرمون توضیح میداد

(از پدرمون خیلی حساب میبردیم جرات نداشتیم جلوش پامو دراز کنیم )

پدر گرامی هم هرچی از دهنش در اومد بهمون گفت53258zu2qvp1d9v

خواهر زاده ام سریع مثل گوجه خیار منو فروخت گفت این منو مجبور کرد42:21:

( من همزمان هم تو شوک بودم که چطوری این پیرمرده (بنده خدا فکر کنم پاشم شکسته بود)مارو دید حتی اگه دم در هم بود با اون سرعت ک ما دویدیم عمرا اگه میرسید) هم تو ترس دعوا شدن و احتمال کتک خوردن و هم تو تعجب اینکه خواهر زادم منو فروخت4fvfcja)

پدرم به داداش بزرگم (همین که دو سه تا پست بالاتر در موردش گفتم) زنگ زد و توضیح داد

داداشم هم اومد منم رفته بودم تو اتاق پدرم بهش گفته بود یکم نصیحتش کن4fvfcja

داداشم اومد تو اتاق منو دید نمیدونست بخنده یا چیزی بگه :21:

از قیافه اش تابلو بود به زور جلو خنده شو گرفته بود خلاصه چیزی نگفت و رفت

بعد ها متوجه شدم که اون بنده خدا(همسایه بغل دستی) مدت ها جایی جا خورده و منتظر بود تا مچ مارو بگیره4fvfcja

پیام اخلاقی هم بدم و به شدت پشیمون هستم و خدا از سر تقصیراتمون بگذره53258zu2qvp1d9v

این شد که سرم به سنگ خورد و دیگه هم زنگ در خونه کسی رو برای آزار  نزدم
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


 سپاس شده توسط
خدایا منو ببخش

یک مدت مدیدی بود که بی بی بابام که صد و اندی سال داشت مهمون بود خونه ما و من و داداشم هر انچه شیطنت تونستیم کردیم!شامس اوردیم بابا مامان نفهمیدن وگرنه...
این بنده خدا قرص جوشان داشت ما هر صبح یکی از جوشان هاشو می دزدیدیم و زیرش تو اون قوطی استوانه ای پنبه می ذاشتیم که بالا باشه و نفهمه ما برداشتیم
و هی قایم میشدم پشت دیوار پخی!می پریدیم بیرون این پیرزنه رو جون به لب کردیم
و داداشم پشت سرش ادا در میاورد( خیلی عذاب آور بود چون یه بار فهمید گفت گلم ادای منو در میاری؟)
و تو چاییش نمک می ریختیم 

اخر این داستان خیلی زجر آور بود 
وقتی این خانم می خواس از خونه ما بره
یه بسته قرص جوشان بهمون هدیه داد
هنوز از سر قبرش رد میشم خجالت می کشم
 سپاس شده توسط
سلام یه بار اومدم بگم توی حوض پارک آب نیست ------------»»»»»گفتم آبش حوض نداره
یهو دیدم همه از خنده منفجر شدن
[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
سلام 
من كلا خيلي سوتي ميدم Khansariha (46)
اما اغلب به روي خودم نميارم .. 
فكر كنم جايي نبوده كه من تا حالا نيوفتاده باشم Smiley-happy114
اين يك نمونش :
چند روز پيش تو اتوبوس واستاده بودم ..كفشام اسپرت بود ... ته كفش حالت ژله اي داشت ..داشتم با دوستام حرف ميزدم .. يك دفه اتوبوس واستاد .. همين جوري ليز خوردم ,..خوردم به شيشه بين اقايون و خانوما.. ..
شما فكر كن چجوري صورتم له شد 22 
اون طرفم كلي ادم .. 22
اين طرفم دوستاي خودم ..22
كلا نقش صورتم افتاده بود روي شيشه ..22  
بدون توجه به دماغمو اينا .. 22
خيلي شيك و مجلسي پاشدم .. به دوستام كه داشتن از خنده منفجر ميشدن نگاه كردم .. يك خداحافظي بلند كردم ! .
.
.
.
هيچي ديگه ايستگاه بعدي پياده شدم4fvfcja
توقع داشتيد واستم خودمم باهاشون بخندم ؟ 22
___________________-
يك بار ديگه رفته بودم مغازه كتاب فروشي 
چند تا كتاب تست بخرم ..
تقريبا ساعتاي 1 2 ظهر بود 
رفتم داخل مغازه ..
بعد كلي جستجو و سرچ بين كتاباش ..كتابمو خريدم 
اومدم برم بيرون .. سرم تو كتاب بود داشتم ورقش ميزدم .. 
يك دفه بومب ... 22
22
22
افتادم روي زمين .. 22
كركره مغازرو يكم داده بودن پايين .. منم متوجه نشدم 22 با سر خوردم بهش .. 22
تو كتاب فروشي همه نگاه ميكردن ..اما روبروي مغازه يك دبيرستان پسرونه بود 22
صرف نظر از اون قسمت 22
با كمك يك خانومه پاشدم ..يكم مكث كردم22 يك لبخند از اعماق قلبم زدم 22
خيلي ريلكس كتابمو برداشتم از روي زمين ..
چادرو تكوندم 22
اومدم بيرون 22
اينم خيلي شيكو مجلسي بود 22
[تصویر:  98886820611051912952.jpg]
 
4fvfcja
وقتي ميام كانون .. اول يك نگا به امضام ميكنم تا يك وقت كسي اون شخصيه چاخاله وسط امضامو نخورده باشه 22
خلاصه ديگه 22
چاخال و پاك باشيد 22
 سپاس شده توسط
سلام
دیروز دوستم کلاس شهری (آموزش رانندگی )داشت
ازم خواست ک باهاش برم (چون مربیش مرد بود)
باهاش رفتم
وقتی رسیدیم آموزشگاه گفتم تو برو صکادراتتو انجام بده من الان میام
وقتی رفته بود پشت فرمون بشینه مربیش ازش پرسیده بود ک دوستت پس کوش؟؟
اینم ک روش نشده بگه(گلاب به روتون رفته دبلیو سی)گفته هیچی رفته چن تا سوال بپرسه آخه میخواد ثبت نام کنه !!!!!17
حالا من چی؟تقریبا یه سال و نیم پیش گواهینامه گرفتم 42Smiley-happy114
خلاصه وقتی اومدم سوار ماشین شدم مربیش ازم پرسید ثبت نام کردید؟؟(2هزاریم افتاد ک دوستم خالی بسته4fvfcja)
گفتم نه رفته بودم بپرسم مدراک لازم چیه؟؟Kool
گفت خب چیه؟
(حالا مگه من میدونستم مدارکش چیه!!!4fvfcja)
مجبور شدم مموریه محترمو راهنمایی کنم سمت یک سالو نیم پیش 4fvfcja
آقا حالا مگه یادم میومد 4fvfcjaخب استرس گرفته بودم 4fvfcja
خلاصه گفتم شناسنامه و عکس و نمیدونم ازشون برگه شرایط ثبت نامو گرفتم
گفت میشه برگه رو ببینم 17
یعنی میخواستم بزنم لهش کنم Smiley-happy114
گفتم بله
الکی فیلم بازی کردم 4fvfcja
هی تو کیفمو گشتم گفتم ای بابا نیست اه 1342
یه دفه شاکی شدم گفتم اصن واسه چی میخواید ؟؟؟:smiley-yell:Smiley-happy114
گفت هیچی میخوام بدونم شرایط ثبت نام تغییر نکرده Smiley-face-cool-2
گفتم نه تغییر نکرده یه عکس و شناسنامه و یه درصدی از پولشه دیگه :smiley-yell:
گفت چن درصدش؟؟22
(میدونم مشکل داشت کلا:211
ی دفه دوستم دید من دیگه دارم خودمو بیش از اندازه کنترل میکنم یه درصدی از پولو گفتو
بحثو عوض کرد 4fvfcja
آخه یکی نبود بگه تو مربی ای یا پلیس؟؟؟؟174fvfcja
والا4fvfcja
حالا دیگه بگذریم ک عصبانیتمو رو دوستم خالی کردم:smiley-yell:
آخه یه دستشویی گفتن انقد سخته 13
بنده خدا گفت اگه میدونستم اینطوری میشه ک راستشو میگفتم 4fvfcja
نتیجه اخلاقی:
برادر من،خواهر من تو هیچ شرایطی دروغ نگید ک مثه من حرص بخورید Smiley-happy114
[تصویر:  75564740_83301426cfcbb.jpg]






صعود ممکن است دشوار باشد 

ولی



منظره بالا بسیا ارزشمند است  

 سپاس شده توسط
سلام Khansariha (18)

امروز رفته بودم کتابخونه خیر سرم درس بخونم ... ردیف آخر نشسته بودم و مثل اسب کلمو انداخته بودم پایین و داشتم درسمو میخوندم. 1

یه لحظه سرمو آوردم بالا چند تا میز جلوتر یه پسره رو دیدم که قیافش خیلیییییییی برام آشنا بود. سرش پایین بود و داشت درس میخوند ؛ منم مثل بز زوم کرده بودم روشو داشتم نگاش میکردم و همینطور پیش خودم فکر میکردم اینو من کجا دیدم ....

همینطور که داشتم نگاش میکردم یه لحظه سرشو آورد بالا ؛ وقتی منو دید خیلی گرم از همونجا با حرکات دست و صورت احوال پرسی کرد 42 منم که همینطور مونده بودم این کیه با حرکات دست و صورت ابراز احساساتشو پاسخ دادم. 1

بعد از جاش پا شد اومد سمت من ؛ همینطور که داشت میومد من داشتم نگاش میکردم که یادم بیاد کجا دیدمش ؛ وقتی بهم نزدیک شد منم از جام پا شدم که سلام کنم ؛ همینطور واییستاده بودم خواستم دستمو دراز کنم که دست بدم که یهو دیدم از جلوم رد شد و رفت .....

منم که اون لحظه این شکلی 42 سر پا مونده بودم ، برگشتم نگاش کردم ؛ دیدم دوستش دوتا میز اونور تر از من نشسته بود ؛ رفت با دوستش دست داد و ..... 1313 کلا از اول هم کسی با من کاری نداشت ، طرف داشت با دوستش که پشت من بود احوال پرسی میکرد 1313

یعنی اون لحظه از شدت ضایع گی میخواستم دیوارو گاز بگیرم 131313

همینطور که رو پام بودم ؛ دیگه نشستم ... با اعتماد به نفس تمام به این بهانه که مثلا پاشدنم بخاطر این بوده که میخواستم برم بیرون ؛ همونجور رفتم بیرون ... یعنی تو اون لحظه فقط دنبال روزنه ای میگشتم ؛ هر چند باریک ولی به افق راه داشته باشه و بتونم برم توش محو بشم131313

اومدم بیرون تازه یادم اومد این پسره رو چند بار قبلا تو همین کتابخونه دیده بودم میاد و میره ؛ بخاطر همین قیافش برام آشنا بود 42 22


مثلا رفته بودم درس بخونم ؛ وقتی برگشتم حدود نیم ساعتی نشسته بودم سر جام داشم میخندیدم 4fvfcja من بر خلاف کانون بیرون زیاد سوتی نمیدم ( :^o ) ... عامااااا وقتی سوتی میدم ؛ سوتی میدم 4fvfcja جوری سوتی میدم که برای نسل های بعدی درس عبرت شه و نسل به نسل و سینه به سینه نقل بشه و به یادگار بمونه 4fvfcja
[تصویر:  a7f963e5e050.gif]
‌‌‌‌
تاخودت کاری نکنی چیزی تغییر نمیکنه ..
آقا ما ی استاد داریم ک زبان تدریس میکنه
خیلی ایستگاه بگیر خوبیه
منم ک همیشه ادعا میکنم پایانه ام 4fvfcjaهیپ وقت گاف ندادم 4fvfcja
ولی این بار گاف دادم اونم چ جور 1276746pa51mbeg8j
هفته پیش فیری دیسکاشن داشتیم ک درمورد غذا بود
البته استادمون از قبل بهمون گفته بود ک آماده باشیم 
من ک تو خونه کلی تمرین کردم گفتم بزار واسه طولانی تر شدنش از غذاهای مورد علاقمو غذاهایی ک متنفرمم بگم
از قضا ،غذایی ک خیلی بدم میاد کوکوسبزیه 
آقا یه دفه یادم اومد این استادمون چن ترم پیش بهمون گفته بود کوکوسبزی میشه:
where is where is vegetable??4fvfcja
خلاصه گفتم بزار اینو تو اسپیکینگم بکار ببرم حتما بهم مثبتم میده ک از چن ترم پیش یادم مونده 42
خلاصه رفتم سرکلاس نوبته من بود ک حرف بزنم
داشتم حرف میزدم ک رسیدم به کوکوسبزی!تا گفتم وریز وریز وجتبل؟!
استادم گفت چی؟!؟دوباره تکرار کردم
(منه ساده فکر کردم میخواد تحسینم کنه ازم پرسید42)
دیدم پاشد رفتم سرشو کوبوند به تخته 174fvfcja
هی خندید
گفتم چیه چرا میخندید؟؟؟؟؟؟؟؟؟17
گفت از تو بعید بود بابا من اونو چن ترم پیش واسه خنده گفتم کو،کو سبزی میشه وریز وریز وجتبل174fvfcjaSmiley-happy114
من 22
استادم :21:
بچه های کلاس4217
کوکوسبزی 22
اصن قیافم دیدنی بود مونده بود چطوری جمعش کنم
سریع گفتم استاد من فقط خواستم بگم انقد حواسم به درسه ک حتی شوخیاتونم یادم میمونه 17Smiley-happy114
ولی فایده نداشت دیگه 13
[تصویر:  2385832iiu7bkq14i.gif]

نتیجه اخلاقی:
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
دنبال چی میگردی ؟!؟17من ضایع شدم تو دنبال نتیجه اخلاقی ای 1713Smiley-happy114
[تصویر:  75564740_83301426cfcbb.jpg]






صعود ممکن است دشوار باشد 

ولی



منظره بالا بسیا ارزشمند است  

 سپاس شده توسط
سلام. یادش بخیر کلاس پنجم ابتدایی بودم میرفتم کلاس زبان. معلم ما سی دی رو گذاشته بود روی کامپیوتر و رفته بود گلاب به روتون توالت4fvfcja. بچه ها گفتن یکی پاشه بزنه روی گزینه جواب تا سریع جوابا رو از روش کپی کنیم. من رفتم این کارو کنم. همین که گزینه جواب رو زدم و اومدم برگردم دیدم استاد پشت سرم وایساده. 4fvfcja4fvfcja4fvfcja اون لحظه دلم می خواست فقط فرار کنم و زمین دهان باز کنه و من برم داخل زمین42
به نام یگانه خدای هستی
ارادتمند شما

diamond111

[تصویر:  8.gif]
 
 سپاس شده توسط
یکی از بچه های کانون یه ساعته دارم باش میچتم بعد یه چند مین سرگرم کانون شدم بعدش رفتم یه سوال ازش پرسیدم برگشت گفت "سلام" 4fvfcja
یعنی خدا وکیلی آلزایمرش تو حلقم 4fvfcja

  [تصویر:  final%204.png]
 
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
سلام 4fvfcja
سوتي دادم !
 عجب سوتي 4fvfcja
3 4 روز پيش  با دوستم رفتيم حرم . دارالحجه بوديم .. 
داشتيم ميرفتم بيرون كه يك دفه  دو تا خانواده ديدم كه دور هم جمع شدن . من به دوستم گفتم اينا ميخوان عقد كنن بيا بريم نگا كنيم .. من تا حالا نديدم 4fvfcja
دوستم ميگفت نه زشته ... بريم بگيم ما كيم ؟ 
من هي ميگفتم نه بيا بريم ..مگه چيه ؟
 خلاصه رفتيم .. بست شيخ طبرسي بود اگه اشتباه نكنم .. هيچ كس نبود .. 
فقط يك حاج اقا نشسته بودن 
ما دوتا از همه زودتر رفتيم نشستيم .. 
بعدش خانواده عروس داماد اومدن .. 
هي به ما نگاه ميكردن .. ماهم چادارامونو گرفته بوديم جلو صورتمون هي يواشكي ميخنديدم 4fvfcja... ( خدا ببخشمون )
خلاصه ... حاج اقا شروع كرد به خوندن خطبه عقد .. اين دوستم هي الكي يواش ميگفت .. بلـــــــــه .. .اغا بــــــــــله .. منم هي ميخنديدم 4fvfcja
به دوستم گفتم , من تا حالا از اين حرفا كه سر سفره عقد ميزنن .. عروس رفته گل بچينه .. گلاب بياره ... نگفتم .. اگه حاج اقا خوند خطبه عقدو من بگم عروس رفته گل بچينه ؟
هي ميگفت .. نه زشته .. 
داشتيم بحث ميكرديم سر اين موضوع كه يك دفه حاج اقا گفت عروس خانوم وكيليم ؟ 
منم اصلا حواسم نبود ..بلند گفتم عروس رفته گلاب بچينه 4fvfcja
اول همه بهم نگاه كردن17 .. بعد يك دفه همه زدن زير خنده 4fvfcja
اون لحظه اب ميشدم 4fvfcja 
حاج اقا گفت .. دوستاي عروس خانوم هول شدن .. اشكالي نداره 4fvfcja
دوباره خوندن خطبه عقدو .. 
لحظه اخر كه داشتيم ميرفتم بيرون به عروس گفتم ببخشيد .. 42
گفت نه عزيزم واسم خاطره شد Khansariha (46)
[تصویر:  98886820611051912952.jpg]
 
4fvfcja
وقتي ميام كانون .. اول يك نگا به امضام ميكنم تا يك وقت كسي اون شخصيه چاخاله وسط امضامو نخورده باشه 22
خلاصه ديگه 22
چاخال و پاك باشيد 22
 سپاس شده توسط
اول، دوم دبیرستان بودم.
یکی از پسر خاله هام، یه سوپر مارکت زده بود. منم تابستونی رفتم پیش ش، مثلن شاگردی. سال 80 اینا.
آخر شب ها که دخل رو می شمردیم، خوب خوب ش 50 هزار تومان بود.


همه ش دلم میخاست یکی بیاد کالباس بخره، ورق ورق ش کنم و بعد یه ورق زیاد بیاد، بخورم ش.cheshmak
روزی 40 کیلو شیر رو ماست می بستیم، عجب ماستی می شد. یکی ش هم نمی موند.

اون وقت ها، مردم بیشتر نوشابه های شیشه ای مصرف می کردند، زمزم های زرد و سیاه.
یه بار "دختر محله مون" اومد دکان، نوشابه خواست. نگفت چه رنگی.
پرسیدم: نارنجی یا قهوه ای!؟ Smiley-happy114
53
[تصویر:  tree.jpg]

خُنُک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش  ***  بِنَماند هیچ ش الا، هوس قمار دیگر


" مولوی "

53   53   53

این بار، بی تاریخ؛
خسته ام،
آن همه روزها که قرار بود شروع ی باشند ...

53 5353
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
ماه عسل امشب منو یاده داستان خودم انداخت.....4fvfcja

 اواسط دوران دبستان بود یکی از دوستای صمیمیم خیلی بهم اصرار میکرد که سهیل بیا خونه مون....میکرو  دارم..سگا 

دارم...پلی استیشن دارم.....توپ بازی میکنیم...سگمون رو بهت نشون میدم..17....کلی بازی میکنیم...من چون پسر مثبتی 

بودم گفتم مقش (مشق!)دارم نمیشه 22.....اونم گفت باشه.. قبل از بازیمون اونا رو مینویسیم با هم دیگه...


من قبول کردم و  رفتم تا شب اونجا بودم!!! و اونقد غرق بازی شدم که یه زنگ نزدم خونه رو از نگرانی در آرم.......

پدر و مادرم شهرو زیر و رو کردن....فکر کردن منو دزد برده...4fvfcja...بالاخره بعد از پرسجو از بچه ها تونستن بفهمن که من رفتم خونه دوستم.....

مشت ابراهیم بابای مدرسمون اومد دنبالم منو برگردوند به آغوش پدر مادرم.....4fvfcja...چه آغوشی!!!!....وسط خیابون بابام یه پس گردنی زد بهم.. نقش زمین شدم.....4fvfcja


به قول احسان علیخوانی:زمان ما ...ما گم میشدیم پدر مادرمون جا اینکه بعد از پیدا شدنمون نیم ساعت مثل الان بقلمون کنن نیم ساعت کتکمون میزدن....
[تصویر:  MuALi.png]
 سپاس شده توسط
آخ گفتي سهيل،

منم ازين پس گردنيا زياد خوردم،

يه سري مامانم چنان دستمو گاز گرفت كه جيغم رفت آسمون هفتم.
یه مدینه،یه بقیعه،یه امامی که حرم نداره،
سینه زنهاش،کسی نیست تا،روی قبرش یدونه شمع بذاره،
دل بی تاب،دیگه شد آب،که توو آفتاب نه سایبونی داره،
نه یه خادم،نه یه زائر،نه کنارش یه روضه خونی داره،
امون ای دل،امون از غریبی...
 سپاس شده توسط
1717پشه كلافممم كرده هي داره اذيت ميكنه و صداش مياااد مامانم ميگه صداي تو هست ميگممم اره منم دارم هي دور خونه ميچرخمممم  و صدا ميدمممم مامان جون پشست ديگهههه چند لحظه ساكت شد بازززز شروع شد صداش منم گفتم اه مامانم گفت ديدي خودت داري صدا در مياري.17..... من1744337bve7cd1t81 پشه4fvfcjaمامانمSmiley-face-cool-2
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif]~~...ko0ochak basho0o ASHEgh ke ESHGH midanad ayin b0zo0org kardanat [email=r@A]r@A[/email]**!!!...~~
   
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif] 
[تصویر:  ko4o_96670753446949498754.png]


 سپاس شده توسط
نقل قول: خدایی چقدر بچه های کانون سوتی میدن. اون هم سوتی های وحــــشتــــنـــــاک.[تصویر:  b.gif]

شما سوتی رو هم رد کردید باید گفت بوقی میدین.[تصویر:  e.gif]
کجامو دیدی حالا برادر....22
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ساعت 8:34 دقيقه امروز...2 دقيقه به افطار...
من سر سفره....
يه ريزه خيار از رو سالاد ميخورم....

مامان از اون سر:خــــــوردي؟؟1744337bve7cd1t81...اذانو نگفتن هنو...بدو خالیش کن...

منو يه ريزه خيار تو دهنم هم چين شکلي داشتيم....22..|

من:باشه حوصله ندارم خاليش کنم...يه ريزه ست ديگه تا دو دقيقه ديگه ميتونم نگهش دارم تو دهنم....22
مامان:باشه..



بعد يه دقيقه نتونستم تحمل کنم يهو  رفت پايين.... 22
من:مامان رفت پایین...1744337bve7cd1t81
خالم از کنار:عیب نداره حواست نبود...4fvfcja

يک دقيقه بعد........الله اکبر الله اکبر.... 22

يعني من بفهمم روزه م باطله...يه تاکسي مستقيم ميگيرم برج ميلاد....يه بليط ميخرم ميرم بالا ...بعد خودمو میندازم پایین.......22
[تصویر:  MuALi.png]
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان