1393 آذر 5، 12:02
ویرایش شده
رو در و ديوار حمام تا يخ هاى مختلفى بود كه هك شده بود،
انواع مناسبت ها،عاشورا،عيد،تابستان،تولد،خيلياشم جاى ديگه هك شدن ،
هربار عهد بستم و شكستم،
هر بار لٍه شدم،
يه تا يخ امروز بهم چشمك زد، خوب ديدم،
ديدم بله آخرين تاريخى بود كه ثبت كرده بودم،ديگه بعد اون تاريخ نشكستم، اونم واسه خودش يه منابستى داشت،ولى مناسب اگر عامل ترك ميشد تابحال صدبار گذشته بود ،صدها مناسبت مختلف اومده بود،
مناسبت بهونه اى بود، كليدش هر بار تو دست خودم بود،
ديگه به خودم اومد،بار آخر ترسيدم از فردام، ترسيدم ديگه همين دستى كه پنج انگشتش كامله ، خودش خداراشكر سالمه سالمه رو خدا ازم بگيره،دستى كه شايد يكي در حسرت يه انگشت باشه،واقعا ترسيدم، شوك بهم وارد شد،
چند وقت قبل ،قبل خواب ، چنان از كارايي كه كرده بودم ترسيدم كه احساس كردم ديگه ترسم غير عادى شده،اصلا وحشت كرده كرده بودم،تو زندگي تاحالا اونطور نترسيده بودم،نميدونم چى شد ،بدجور از خدا ترسيدم،خيلى ترسيدم تاجايي كه احساس كردم الآن خدا داره منو ميبينه ،مثل كسى شدم كه يه كار خطا كرده الآن راه. فرار نداره و گير افتاده،حس كردم پٓتوم منو محكم داره فشار ميده،يك لحظه ،تو كسرى از ثانيه صحنه هاى قبر برام تداعى شد،و خودم و خيلى خوار و كوچيك ديدم،حس كردم الآن ميخوام نابود شم،،از شدت وحشت زدم زير گريه،تنها هم بودم،يعنى حس عجيبى بود،نميدونم چي بود،يعنى ترس از خدا معنيش اين بود؟ اين حسى كه خدا تو وجودم اون لحظه انداخت نابود كننده بود،هرچي بود ،شوك بدى بهم وارد كرد
پس بچه ها،
اگر عهدى بستين سر عهدتون بمونين،اگه بگى اين دفعه ديگه آخرشه،شليد واقعا دفعه آخرش نباشه،
تاريخ معلوم كردى پاى عهدت باش،اون عهد رو تاريخى كن.