1398 ارديبهشت 14، 14:41
نقل قول: تاحالا برای کسی اینطور شرایط بوجود اومده؟
سلام
دقیقا همین لحظات منگی رو من هم دارم.
امان از خواب بعدازظهر.
مگه میشه تو شرایط عادی خ.ا کرد؟
نقل قول: تاحالا برای کسی اینطور شرایط بوجود اومده؟
(1398 ارديبهشت 14، 14:18)drift نوشته است: من دقیقا متوجه شدم لحظات شکستم چه زمانهاییه،سلام دریفت جان من تا دلت بخواد از این دست اتفاقات برام افتاده یه مدت که صبحا از خواب بیدار میشدم و وقتی دست و صورتما میشستم صبحونه نخورده این کارا میکردم یه مدت افتاد شب ها تابستون که از سر کارگاه دوستم میومدم و از بس خسته بودم ممکن بود با چرخ برم تو ماشینا یه بارم اولین حقوقما ازش که گرفتم سر همین جریان گم کردم بین راه اصلا متوجه نشدم ولی وقتی متوجه شدم ۶ یا ۷ ساعت ازش گذشته بود الان دیگه اون مدلی نیستم برای این مشکل پیشنهاد اینه تا از یه موقعیت رسیدیم به این موقعیت بدون هیچ مقدمه بریم بخوابیم چون ذهن اون موقع انقدر خسته هست نمیتونه تصمیم بگیره ممکن کاری کنی که دیگه پشیمونی فایده نداره باید استراحت کرد تا ذهن دوباره بتونه تصمیم گیری کنه
من خودم در حالت عادی اصلا تمایلی به انجام این کار ندارم و گذاشتم کنار،
یک زمانهایی هست که یک جور مَنگی خاصی دارم،نکته اینجاست اصلا نمیدونم تو اون حالت هستم،این موقع بدترین موقع زندگی منه،اگر به کسی پیام بدم ممکنه نفهمم چی میفرستم،اگر کاری کنم همون لحظه فکر میکنم کاملا درسته بعد میبینم کار اشتباهیی بوده،
این لحظات نمیدونم از خستگی ذهنیه،یا استرسه یا ...
یک روز عصر از خواب بیدار شدم حالت گیجی داشتم رفتم موهامو کوتاه کردم (خودم) البته از خیلی وقت پیش تصمیمشو گرفته بودم ولی هیچ وقت فکر نمیکردم خودم موهامو این جور از ته بزنم،جالبه همون لحظه همه چیز درست بود ، ولی فرداش دیدم این چه کاریه که کردم؟؟
خیلی از این لحظات میترسم واقعا نمیدونم چیه؟
میترسم دست به کار احمقانه ای بزنم ، بعدش ببینم که دیگه نمیشه جبران کرد
تاحالا برای کسی اینطور شرایط بوجود اومده؟
نقل قول: برای این مشکل پیشنهاد اینه تا از یه موقعیت رسیدیم به این موقعیت بدون هیچ مقدمه بریم بخوابیم چون ذهن اون موقع انقدر خسته هست نمیتونه تصمیم بگیرهخیلی هم خوب.