1391 اسفند 22، 1:29
در مورد اون حس گوشه نشینی و ترس از رو به رو شدن و استرس و ...
باید بگم که این موضوع یه روزه یا شبه قابل حل نیست...
پس نباید انتظار قرص یا دوایی داشته باشی که تأثیر آنی داشته باشه!
که احتمالا خودت هم به همین خاطر گفتی بهم برنامه بدین...
حالا من که به اون معنا نمیتونم برنامه بدم و بلد نیستم...
فقط خواستم بگم در مسیر تغییر این حس، نباید ناامید بشی و دست برداری که چرا نشد...
باید به تلاشت برای مقابله با این حس ادامه بدی...
تا زمانی که نتیجشو ببینی و حلش کنی...
و کوتاه هم نیای...
اما چند تا نکته که به شخصه به خودم خیلی تو این مسیر کمک کرده رو بهت میگم:
مورد اول که مهم ترین نکته هست اینه که خودت رو به صورت مداوم از نظر ذهنی قوی کن...
بذار یه مثال بزنم....
اگه یه روز، یه سیم فشار قوی برق ببینی که کلی هم پیام هشداردهنده داره...
و اتفاقا بخشی از اون هم لخت باشه...
میری سمتش؟
یا میری بهش دست بزنی؟
خب نمیری دیگه...
و بهش دست هم نمیزنی...
میدونی چرا!؟
چون میدونی که خطرناکه...
میدونی که دست زدن بهش ممکنه عواقب بدی رو برات به وجود بیاره...
و با علم به این موضوع، ممکنه حتی موقع رد شدن از کنارش، یه 1 متری هم جهت اطمینان فاصله بگیری...
غیر از اینه؟
اما حالا بشین و با خودت فکر کن...
واقعا این رو به رو شدن با دیگران چه خطری برای من داره؟
به خودت بگو، مثلا اگه من فلان فامیلمون رو ببینم، چه لطمه ای بهم ممکنه وارد بکنه که من از دیدنش واهمه داشته باشم؟
یا مثلا فلان دوستم مگه میخواد چی کار کنه که من از دیدنش استرس بگیرم؟
خب نهایتش اینه که مثلا یه سئوال ازم میپرسه که من بلد نیستم جواب بدم! و من میگم نمیدونم! غیر از اینه؟ منو که نمیخوره یا نمیزنه یا نمیکشه که!!!
یا نهایتا مثلا تو صحبتام یه چیزی اشتباه میگم! خب بگم! این همه مردم، حرف بی سر و ته میزنن، چی میشه؟
من حرف نزنم که نکنه یه موقعی یه کلمه ای اشتباه بگم؟
یعنی اون همه استرس و ترس و اضطراب رو تحمل کنم برا همین؟
خداییش منطقیه؟
پس مورد اول چی شد؟
اینکه من به خودم بفهمونم تا زمانی که مطمئنم شخص رو به روی من، لطمه و آسیبی نمیتونه بهم بزنه و خطری هم برای من نداره...
چیزی به نام ترس و اضطراب و واهمه هم جایی نداره!
و کاملا بی منطقه!
و خودم رو دارم از چیزی ناراحت میکنم که وجود خارجی نداره؛ بلکه ساخته ی تخیلات ذهنی منه...
که اتفاقا همین تخیل رو دارم تو وجودم به اشتباه، روز به روز پرورش میدم...
و اون قدر گندش میکنم که دیگه هیچ جوری نتونم باهاش کنار بیام...
این موضوع رو باید این قدر به خودت بگی که به باور برسی...
ممکنه طول بکشه ولی شدنیه و نباید ناامید بشی...
تا زمانی که با خودت در این مورد کنار نیای، هیچ پیشرفتی حاصل نمیشه...
مورد دوم اینکه سعی کن تو قدم اول و برای تمرین مورد بالا، اول با کسایی همراه بشی که بیشتر بهشون نزدیکی...
مثلا با دوستایی که باهاشون صمیمی تری و فکر میکنی ترس و واهمه ای دربرابرشون به اون معنا نداری...
سعی کن با این دوستات با توجه به اون مورد بالا، راحت باشی و بی دغدغه صحبت کنی...
و خودت رو الکی درگیر افکارت نکنی...
همون جوری که مثلا با مادرت یا پدرت، بدون اضطرابی...
هرچقدر رابطت با این دوستان قوی و قوی تر بشه، کم کم میبینی که با افراد خارج از این دایره هم راحت و راحت تر میتونی ارتباط برقرار کنی...
و همون جور که با اون دوستات صحبت میکردی، کم کم میتونی با یه فرد غریبه هم صحبت کنی...
حتی اگه برات ارتباط با دوستات سخته، میتونی از خانواده، فامیل یا اشخاص دیگه ای که برای قدم اول مناسبه، شروع کنی...
و در ادامش همین راحتی و عدم هراس رو مطمئنا میتونی به اشخاص دیگه تعمیم بدی؛ طوری که برات عادی و عادی تر میشه...
و مورد سوم هم اینکه موقعی که میخوای به دیدن کسی بری یا با کسی رو به رو بشی...
خیلی با خودت کلنجار نرو که:
چی بگم؟
چی کار کنم؟
اگه فلان چیزو پرسید، من چی جواب بدم؟
....
بذار اتفاقات همون جوری که قراره بیافته، بیافته...
هرچقدر به این چیزا بیشتر فکر کنی، ترس از رو به رو شدن با شخص مقابل، بیشتر و بیشتر میشه...
بعد میبینی که طرف مقابلت رو دیدی و هیچ کدوم از اون حرفا و کارایی که فکر میکردی رخ نداد!
و فقط ذهنت رو چند ساعت درگیر چیزایی کردی که اصلا قرار نبود اتفاق بیافته...
سعی کن تا حدی (و البته نه کاملا) در این شرایط، بی خیال باشی...
و ضمنا به چیزی رو بگم. خیلی چیزا رو نمیشه یاد گرفت تا زمانی که آدم تو موقعیتش قرار بگیره و سوتی بده...
شخصا اینو بارها تجربه کردم...
که اتفاقا خیلیاش هم تبدیل به خاطرات شیرین میشه!
مگر اینکه آدم یه معلم توانا همیشه کنار دستش داشته باشه که...
تمام چیزهای توی دنیا رو بهمون یاد بده و بهمون بگه که تو چه موقعی چی بگیم، چی کار کنیم یا حتی چی نگیم و چی کار نکیم!
که خیلی هامون به یه همچین معلمی دسترسی نداریم...
پس خلاصه این که از اشتباه لپی و سوتی و ... هم نگران نباش
تو بدترین حالتش یه لبخنده که به روی لب ها میشه...
یا نهایتا خدای نکرده، یک صدم درصد، یه نفر بخواد مسخره بکنه که اون شخص، با این کارش شخصیت زشت خودش رو نشون داده و مشکل تو به حساب نمیاد...
همه یه روزی از این نمونه ها داشتیم و داریم...
و این جمله رو یادت باشه...
گاهی تا اشتباه نکنیم، نمی آموزیم.
موفق باشی