1392 اسفند 22، 21:12
(1392 اسفند 18، 12:21)محمد رضا3002 نوشته است:داش مم رضا ما خیلی دوست داریما....سلام دوستان
داداش سهیل ما چاکریم
یاده ناصریا افتادم........همینجوری...
(1392 اسفند 20، 22:51)رامتین نوشته است: سلام دوستان.سلام داداشی...
ممنون از همگی که با جملات زیباشون به سهم خود سعی داشتند به من کمکی کنند.
علیرضا ۶۸
بله. ناامیدی گناهی بدتره. ولی ناامیدی دیگه در تک تک سلولای بدنم رخنه کرده. کاریشم نمی تونم کنم.
درسته. تمایلش هست. علاقه به اون پاکی خواستنی هم هست. ولی...
مرد مجاهد
نه. مگه این اصل رو یادت رفته که خدا انسان ها رو یه جور نیافریده؟
پس من و تو فرق می کنیم.
یکی ارادش بیشتره یکی کمتر. یکی تواناییش بیشتره یکی کمتر. یکی علاقش بیشتره یکی کمتر و...
برای همین آرزو کردم و از خدا خواستم که توانش رو به شما بده. ارادش رو به شما بده. موفقیتش رو هم بهتون بده.
ولی بازم ممنون بابت اون تیکه های آخر حرفت. یقینا که درسته.
محمدرضا
نه، ممدرضا جان. تو هر چی هم که بگی بهشته. الان بیشتر از هر موقعی به همین حرفا نیاز دارم.
خب. میشه بگی چه طور باس بر این ناامیدی غلبه کنیم؟
ما می توانیم ۹۱
برادر جان. نزن رو کانال آخوندی لطفا!
این حرفا که «اگه مسلمانی اگه به این قران ایمان داری اگه به معصومین ایمان داری» یعنی چه؟ معلومه که معتقدم.
من تو این سال ها تنها چیزی رو که می تونم ادعا کنم شناختم خودمه.
آره. خسته شدم.
نه. دنبال راه حل نیستم. نمیشه.
هر چه هم رفتم نشده. دو سال و خرده ای هست تلاش می کنم ولی نمیشه.
باید مشکل از ریشه قطع بشه که کار من نیست.
تا زمانی که ریشه ی اصلی نخشکیده همین آشه و همین کاسه.
ناامیدم دوستان. ناامید.
بله. شاید بخوام دوباره شروع کنم. ولی برای چی؟ به خاطر کی؟
با کدوم انگیزه؟ با کدوم شور و شوق؟
وقتی به خدا پشت کردم دیگه دلیلی هم برای ترک برام نمونده.
خیلی علاقه داری خ.ا رو حذف کنی بدون اینکه چیزی رو جایگزینش کنی....یا شاید فقط منم که اینجوریم....
ولی خب هر چی هم زور بزنی نمیشه....روزایی که مهمم و نقش دارم تو جامعه.. خ.ا نکردم....روزایی که احساس تنهایی کردم خ.ا کردم....دو دو تا چارتای ساده ست......ایندفعه که حس خ.ا اومد یه نیگا بنداز تو چه وضعیتی هستی... و چی شد که رسید به اینکه به ذهنت خطور کنه که الان وقته خودارضاییه....شاید یه جوابی واسش پیدا کردیو به جای اینکه آب تو هاون بکوبی مشکل اصلیتو حل کنی.....
(1392 اسفند 21، 22:19)Ezio Auditore نوشته است: سلام دوستانسلام.....
وظعیت پاکی شکر خدا خوبه. 14 روزه پاکم.
ولی حالم خوب نیست.
از دیروز دلهره و اظطراب شدید دارم. دلیلشم یه اتفاقیه که برام سنگینه...
می دونم حکمتی توش بود و شاید اصلا از بعد این اتفاق همه چی اون طور که بخوام بشه (امیدوارم...) ولی خب بازم نمی تونم از فکرش بیام
بیرون.
این قدر اظطراب داشتم که حتی حس می کنم عضلات دسم خیلی خسته شدن. چی کار کنم که اظطرابم کم بشه؟
دوستان خواهشا برام دعا کنین مشکلم حل بشه.
مرسی
از اتفاقی که قراره بیفته نترس و به خودت اعتماد داشته باش تا اضطرابت کم شه ...چند بار توی مشکلات به خودت اعتماد کنی اضطراب کم رنگ تر میشه......ایشالله حل شه....