1393 مرداد 14، 13:45
عمر را ضایع مکن در معصیت
تا تر و تازه بمانی جاودان
نفس شومت را بکش کان دیو توست
تا ز جیبت سر برآرد حوریان
چون بکشتی نفس شومت را یقین
پای نه بر بام هفتم آسمان
نقل قول: اقا ی سوال مهمی تو برنامه ریزی پرسیدم میخوام اینجا هم بپرسم
تاحالا به این فکر کردید که هدفتون از زندگی کردن چیه؟ اون هدف اصلیه
اون که به قول معروف سئل زندگیه چیه؟
برای رسیدن به اون هدف چه برنامه هایی دارید؟
نقل قول: سلام من هم تازه اومدم امروز هم روز سومم هست که پاکم خدا خيرتون بده واقعاحرفبه به تازه عروس
هاى شما به من انگيزه مى ده
(1393 مرداد 14، 11:19)Erfan88@# نوشته است: سلام من هم تازه اومدم امروز هم روز سومم هست که پاکم خدا خيرتون بده واقعاحرف
هاى شما به من انگيزه مى ده
(1393 مرداد 15، 0:43)Last Expectancy نوشته است: سلامداداش مى تونى فقط کافيه
من با وجود داداش گلی مثل شما از خودم شرمندم
انشالا که دیگه هیچ وقت شکست نخورم پا به پای همتون حرکت کنم
12 و 13 مرداد شکست خوردم اما دیروز که سه شنبه بود پاک بودم به امید این که روز دوم هم پاک باشم
(1393 مرداد 14، 6:41)Alireza 68 نوشته است: سلام
صبح زیباتون بخیر باشه
میریم که امروز داشته باشیم روز 4 ام رو
اقا ی سوال مهمی تو برنامه ریزی پرسیدم میخوام اینجا هم بپرسم
تاحالا به این فکر کردید که هدفتون از زندگی کردن چیه؟ اون هدف اصلیه
اون که به قول معروف سئل زندگیه چیه؟
برای رسیدن به اون هدف چه برنامه هایی دارید؟
(1393 مرداد 14، 21:25)رامتین نوشته است: سلام.
تو این چند روز شکست های دوگانه (دو شکست در یک روز) و یا بعضا سه گانه (سه شکست در روز) داشتم.
در این چند ماه اخیر اگر تلاشی می کردم به این خاطر بود که هنوز امید داشتم.
الان...
اگر هر بلایی این خ.ا سرم بیاره ذره ای اهمیت نداره برای من.
چرا؟ چون ناامیدم.
دلیلش؟
خب. ۲ سال پیش قبل از این که وارد کانون بشم یه دوره ی چند ماهه ی خیلی سختی رو در ناامیدی و افسردگی سپری کردم. ناگفته نمونه که در اون مدت میزان خ.ا های من هم به حداکثر رسیده بود.
همش به خاطر یه سری مسائل لعنتی که برام پیش اومد و منو اون جوری بی ثبات کرد، بود.
با همه ی بدی ها و خوبی هاش گذشت.
منم این همه مدت تلاش کردم که هر چی شد و نشد رو فراموش کنم و پشت سر بذارم.
این چند ماه اخیر هم انگاری داشتم موفق می شدم.
اما انگار دنیا هیچ وقت طرف ما نیست.
دقیقا، دقیقا همون موضوع دوباره داره تکرار میشه.
من می دونم چه به سرم میاد در روزهای پیشِ رو.
خلاصه گفتم که تا چند ماه آینده شما هیچ اثری از ریکاور شدن و بازگشت به دوران پاکی رو در من نخواهید دید.
شاید وضعم خیلی بد و ناجور بشه.
اصلا منتظر روزهای بد ترم. می دونم که این اولش نیست. منتظر افسردگی و ناامیدی های شدیدترم. می دونم که در راهن. منتظر خ.ا های بیشترم. می دونم که دور نیستن.
الان که دارم این رو می نویسم به جای خشم و ناراحتی معمول یه احساس حسرت عمیق منو احاطه کرده.
یه کلمه ی «کاش» بارها در ذهنم شکل می گیره.