امتیاز موضوع:
  • 18 رأی - میانگین امتیازات: 4.67
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
موضوع بسته شده است 

آرشیو گروه "رهروان پاکی" (گروه آقایان) (غیر فعال)

سلام و۱۵ صلوات برای عاشق عزیز
در مورد اون طلبی که گفتی عاشق جان،
قرآن فرموده: آیا کسانی که میدانند با کسانی که نمیدانند برابرند؟ خیلی جمله پرمعناییه اگر بهش فکرکرد،
در جایی نوشته :
جزء شعارهای اساسی اسلام است عظمت مقام علم و عالمان را در برابر جاهلان روشن می‌سازد، و از آنجا که این نابرابری به‌صورت مطلق ذکر شده معلوم می‌شود این دو گروه نه در پیشگاه خدا یکسان‌اند، و نه در نظر خلق آگاه، نه در دنیا در یک صف قرار دارند، و نه در آخرت، نه در ظاهر یکسان‌اند و نه در باطن.

خداراشکر نمازامو به از ترک به اول وقت رسوندم و الان مدتیه همین کارو ادامه میدم،تقریبا حساس شدم که وقت اذان کی هست و سعی میکنم از قبلش جوری برنامه ریزی کنم که زمان اذان یا قبلش وضو گرفته باشم و آماده باشم،انشالله با سعی خودم و با توفیق الهی میخوام از همین امشب ،شبی یک صفحه قرآن بخونم با تفکر در مورد آیات،فکر میکنم روزم رو با کلام خدا به اتمام برسونم خیلی آرامش بگیرم.

یک رویه دیگه که در زندگی میخوام در پیش بگیرم در تکمیل رویه قبلیمه:
رویه قبلیم اینطور بود که با خدا عهدی بستم اگر رزقی بهم رسید بخشیشو اختصاص به انفاق بدم و خداراشکر در وفای به عهدم سعی کردم کوتاهی نکنم،این بار میخوام اینطور باشه که در همون لحظه انجام کارم به این فکر کنم که بعنوان وظیفه مثل پدری که کار میکنه تا برای زندگی اش روزی بدست بیاره مثل همون حس کارکنم و اون لحظه رو مجسم کنم که بعنوان مثال اگر قرار صرف کودکان بی سرپرست بشه منم مثل اون پدر برای اونا دارم کار میکنم  فکر کنم حس خیلی قشنگیه،

چند روز پیش رفتم جگرکی جاتون خالی ،یک مرد با پسرش تنها اومده بودن میز کناری نشسته بودن یا خودم و پدرم زمانای قدیم افتادم، کاش بشه هرچه زودتر فعالیتام نتیجه بده و زندگی رو نه برای نیاز جنسی بلکه برای نیاز روحی و برای حس پدر بودن و برای داشتن عصای دست و برای کامل کردن دینم تشکیل بدم،
خیلی دوست دارم منم زندگی مستقل داشته باشم و ثمره زندگی که بچه های آدم هستن رو ببینم اینو قلبا میخوام.
من اعتقادی به وضع خراب جامعه ندارم و همیشه از افکارمنفی دوری میکنم،اقتصاد خرابه که باشه من روزی ام رو از بنده خدا نمیخوام من روزی ام رو از خدا میخوام و تلاشم رو قطع نمیکنم و در آخر میگم:
راستی موجب رضای خداست/کس ندیدم که گم شد از ره راست.
امیداست که همه تلاشهامون جهت کسب رضایت و خشنودی خدا باشه.
 سپاس شده توسط
آفرین آقا رضای گل خیلی متن قشنگی بود. توی دوستای من کسایی هستن که میگن کار نیست و بدبختیمو چنین و چنان.
فقط مطمئنم انسان ماشین تحقق باوراشه. هرچی اعتقاد داشته باشی همون سرت میاد
شاید آن نور که از پنجره می آید خداست.
                                                   شاید آن قهقهه ی کودک و آن عطر خوش یاس خداست
شاید آن چشمان تو وقتی نگاهم میکنی
                                                   معجزه، آن لحظه های نابِ عشق، اینها خداست
او سر آغاز من است، جان من است
                                                   در تمام لحظاتم، حامی و حاضر  خداست
دارم از عمق وجودم میفشانم عشق او
                                                   آرزویم بَرِ پردیس، درآن عرشِ خداست
زندگی را زندگی خواهم نمود
                                                   هرچه من دار و ندارم، همه از لطف خداست
 سپاس شده توسط
عاشق فاطمه زهرا / هفته ی اول مسابقه گروهی / کوچ پرستو ها / سبز
من فکر می کنم اسم بدی انتخاب کردم، چون همین الان به نظر می رسه یکی از اعضای گروه ما کوچ کرده رفته. 4chsmu1 
در هر صورت
ارزیابی هفته :
هفته ای که گذشت رو بخوام در یک جمله خلاصه کنم، نسبتا خوب.
مطالعه سوره انعام مقداری انجام شد. چند شب این کار رو انجام دادم.
- خودسازی (۱۲) : برای این قسمت مرور محفوظیات قرآنم رو انجام دادم و مقداری هم تفسیر قرآن و سعی کردم نمازام رو بهتر بخونم. استخر رفتم. تقریبا ۸ ساعت انجام شد.
- کارهای مربوط به درس (۴۰) : ۳۰ ساعت به درسم رسیدم. خوبه ولی جا داره بهتر بشه.
- کار فرهنگی (۴) : ۲ ساعت وقت گذاشتم. این موضوع کار فرهنگی خیلی برام دغدغه شده. یک کاری هست که توی دانشگاه با کمک یه سری از بچه ها راه انداختیم. خیلی چیز یاد گرفتم، خیلی به بچه ها نزدیک تر شدم، خیلی برای من فایده داشته. اما به نظر اون نتیجه ی مطلوبی رو که می خواستیم رو کسب نکردیم.
تقریبا توش موندم. خدایا خودت کمکمون که پیروز بشیم.تو تلاش های ما رو می بینی.
-زبان (۴) : هیچی

برنامه ی هفته :
- خودسازی (۷) : ورزش و کارهای قرآنی
- کارهای مربوط به درس (۳۰) : کلاس ها و جلسات و تی ای و ...
- کار فرهنگی (۵) : همون چیزی که حرفش رو زدم.
-زبان (۴) : بخونم دیگه. 4chsmu1
- تدریس (۹) :
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
موقتی بودن این دنیا رو حس میکنم،
واقعا برام قابل درکه که این جهانی که ما داخلش هستیم موقتیه،
اما این باعث نمیشه که دست رو دست بگذارم و کاری نکنم بگم همه چیز زودگذر و موقتیه،
از اون حس و حال استفاده میکنم و مسئله جنسی به جای هدف بودن وسیله میشه ،و میسه از کنار مسائل جزئی گذشت کرد و میشه بخشید،میشه از لحظات لذت برد،مثل مسافرت میمونه، دقیقا حال و هوای مسافرت داره،میدونی که موقتیه ولی بودنش قابل انکار نیست،واقعا قوه تعقل نعمت بزرگیه که خدا به انسان ارزونی داشته،شبها قرآن رو شروع کنم (باید دوشب پیش شروع میکردم) میدونم که حالم خیلی خوب تر میشه.
 سپاس شده توسط
برام جالب شده قضیه.. چیزایی رو دارم بهش فکر میکنم که شاید چند ماه پیش حتی فکرمم نمیرفت سمتش.
این چیزایی که رضا گفت، باعث شد منم جرقه ای بخوره و بنویسم راجبش.
گاهی وقتا میشه که آهنگی رو گوش میدم یا کتابی میخونم. گاهی وقتا حس میکنم خیلی حال میکنم باهاشون. هی حالتی که مثلا داره آدم اوج میگیره و یهو سرش میخوره به سقف و متوقف میشه. 
دقیقا همینطوری میشم. حس میکنم از یه جا به بعد بیشتر میخام لذت ببرم اما نمیشه و حس میکنم رسیدم به یه آستانه.. 
برای همین دارم فک میکنم که واقعا این جسم ماس که روح رو محدود میکنه. در واقع میشه اینجوری گفت که روح در جسممون، مثه اینه که یه لیتر هوا رو با فشار جا کردن توی یه ظرف به حجم فنجون قهوه.
بعد به این نتیجه رسیدم که بدن انسان یه وسیله س تا من بتونم توی دنیای مادی زندگی کنم و دیده شم. به این نتیجه رسیدم که اسم و فامیلیم مال من نیس و چیزیه که به جسمم نسبت داده شده. در واقع منِ واقعی اسمی ندارم. یه قطره ام که بعد از مرگم بازم میرم توی روح جهان. محو نمیشم بلکه بخشی از کل جهان میشم. مثه این که یه استخر آبو اضافه کنی به دریا. بعد از مدتی، امکان وجود مولکول های آب اون استخر توی همه جای اون دریا وجود داره. من همزمان میتونم همه جا باشم.
شاید آن نور که از پنجره می آید خداست.
                                                   شاید آن قهقهه ی کودک و آن عطر خوش یاس خداست
شاید آن چشمان تو وقتی نگاهم میکنی
                                                   معجزه، آن لحظه های نابِ عشق، اینها خداست
او سر آغاز من است، جان من است
                                                   در تمام لحظاتم، حامی و حاضر  خداست
دارم از عمق وجودم میفشانم عشق او
                                                   آرزویم بَرِ پردیس، درآن عرشِ خداست
زندگی را زندگی خواهم نمود
                                                   هرچه من دار و ندارم، همه از لطف خداست
 سپاس شده توسط
بچه ها من بازم شکست خوردم. 
هر چی می کشم از این نفس بدسگال می کشم. یه مدتی که از پاکی میگذره یادم میره که چیز خطرناکی توی وجودم دارم.... غفلت و غفلت
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
داداش عاشق ناراحت نباش مرد. همین که سعی کردی و قبل از شکستت اون همه روز داشتی، کار با ارزشی کردی. فقط چیزی که باید ازش ترسید سریالی شدن و خسته شدن و دست کشیدن از تلاشه. این دفه رکورد خودتو بزن و ایمان داشته باش به خدا و رحمتش
شاید آن نور که از پنجره می آید خداست.
                                                   شاید آن قهقهه ی کودک و آن عطر خوش یاس خداست
شاید آن چشمان تو وقتی نگاهم میکنی
                                                   معجزه، آن لحظه های نابِ عشق، اینها خداست
او سر آغاز من است، جان من است
                                                   در تمام لحظاتم، حامی و حاضر  خداست
دارم از عمق وجودم میفشانم عشق او
                                                   آرزویم بَرِ پردیس، درآن عرشِ خداست
زندگی را زندگی خواهم نمود
                                                   هرچه من دار و ندارم، همه از لطف خداست
 سپاس شده توسط
(1396 اسفند 15، 0:08)rezaKy نوشته است: برام جالب شده قضیه.. چیزایی رو دارم بهش فکر میکنم که شاید چند ماه پیش حتی فکرمم نمیرفت سمتش.
این چیزایی که رضا گفت، باعث شد منم جرقه ای بخوره و بنویسم راجبش.
گاهی وقتا میشه که آهنگی رو گوش میدم یا کتابی میخونم. گاهی وقتا حس میکنم خیلی حال میکنم باهاشون. هی حالتی که مثلا داره آدم اوج میگیره و یهو سرش میخوره به سقف و متوقف میشه. 
دقیقا همینطوری میشم. حس میکنم از یه جا به بعد بیشتر میخام لذت ببرم اما نمیشه و حس میکنم رسیدم به یه آستانه.. 
برای همین دارم فک میکنم که واقعا این جسم ماس که روح رو محدود میکنه. در واقع میشه اینجوری گفت که روح در جسممون، مثه اینه که یه لیتر هوا رو با فشار جا کردن توی یه ظرف به حجم فنجون قهوه.
بعد به این نتیجه رسیدم که بدن انسان یه وسیله س تا من بتونم توی دنیای مادی زندگی کنم و دیده شم. به این نتیجه رسیدم که اسم و فامیلیم مال من نیس و چیزیه که به جسمم نسبت داده شده. در واقع منِ واقعی اسمی ندارم. یه قطره ام که بعد از مرگم بازم میرم توی روح جهان. محو نمیشم بلکه بخشی از کل جهان میشم. مثه این که یه استخر آبو اضافه کنی به دریا. بعد از مدتی، امکان وجود مولکول های آب اون استخر توی همه جای اون دریا وجود داره. من همزمان میتونم همه جا باشم.
[quote pid='433068' dateline='1520282323']



سلام داداش,دقیقا, من ـ ِ واقعی اسم ندارم, من فقط یک مسافرم , اصلا چه دلیلی داره من شدم بچه این خانواده , اصلا چرا من جای تو نیستم و تو جای من نیستی , چون من وسیله ام , من مسافرم , همه چیزهای لازم و کافی رو من ِ انسان دارم , برای چی ؟ برای اینکه بشم اون چیزی که خدا میخواد , خدا تو قرآن مسیر رو مشخص کرده , من ِ مسافر باید در مسیری باشم که خدا مشخص کرده , وگرنه دارم بیراهه میرم , من ِ مسافر اگر لیاقت داشته باشم مسیرم در راه خدا میشه , برآیند تمام زندگی رضایت خدا میشه , خدا رو با لبخند رضایتش ملاقات میکنم , در کنار تمام دلخوشی های زندگی در کنار تمام شلوغ و پلوغی های زندگی در مسیر درست باشم , و راه درست رو انتخاب کنم چون من اختیار دارم .
[/quote]


(1396 اسفند 15، 2:58)عاشق فاطمه زهرا نوشته است: بچه ها من بازم شکست خوردم. 
هر چی می کشم از این نفس بدسگال می کشم. یه مدتی که از پاکی میگذره یادم میره که چیز خطرناکی توی وجودم دارم.... غفلت و غفلت

سلام داداش یک مطلب کوتاهی بهت خاطر نشان میکنم چون میدونم میدونی ولی گاهی فراموش میشه ,
ما اینجا دور هم جمع نشدیم که با مسابقه و تشکر و ... ترک کنیم,این مطلب اول
مطلب دوم : چه بخوایم چه نخوایم , مراحل اولیه ترک اجباریه , و ارتکاب به لغزش دست خود ما نیست  وسوسه بیاد سراغمون در یک لحظه کارمون تموم میشه.
مطلب سوم نتیجه ملطب اول و دوم : چون دست خود ما نیست , باید و باید و باید به محض لغزش بیایم تو کانون کمک بخوایم حتی اگر کسی نباشه و باید بچرخیم تو کانون تا از سرمون بپره , اگر هر بار این کارو کنیم مراحل اولیه ترک رو پشت سر گذاشتیم , 
مطلب چهارم : مراحل پایانی درک دست خود ماست هرکس بعد از ترک طولانی دوباره گرفتار شد مطمئمن باشه اگر میخواست گرفتار نمیشد .

پس داداش عاشق این بار اگه حال و هوات خراب شد معطل کنی کار تمومه و این دور باطل ادامه داره.

امیدوارم از این به بعد این مطلب همیشه جلو چشمات باشه.
 سپاس شده توسط
ذهن هم میتونه به مرور زمان مریض بشه،مریض یعنی به هر چیزی از دید جنسی نگاه کنه،اگر ذهن خوب بشه دیگه مشکلی نیست،ما که درگیر میشیم ذهنمون مریض میشه و با ترک این عمل و گذشت زمان ذهنمون خوب میشه و سالم میشه بعد درست میتونه فکر کنه و تمرکز کنه،گاهی ذهن ما اینقدر مریضه که این کار از سر عادت انجام میشه و مثل یک معتاد این کار که انجام بشه ولمون میکنه تا دفعه بعد،با ترک ذهن بیمار خودرا درمان کنیم.
سلام
دوستان همگروهی مسابقه گروهی خیلی عذر میخوام حضورم کمرنگه 
مشغله کاری خیلی شدیدی دارم 
ایشالا دو هفته دیگه با خیال راحت میچسبیم به ترک و کانون
 سپاس شده توسط
(1396 اسفند 18، 0:44)آقای اراده نوشته است: سلام
دوستان همگروهی مسابقه گروهی خیلی عذر میخوام حضورم کمرنگه 
مشغله کاری خیلی شدیدی دارم 
ایشالا دو هفته دیگه با خیال راحت میچسبیم به ترک و کانون

خدا ببخشه... این مسابقه ی گروهی برای کمک به شماست....
ما هم اگر اصرار می کنیم برای حضور جدی و اعلام وضعیت و .... همه برای این هست که دوست داریم کمک کرده باشیم.

این خیلی خوبه که مشغله ی کاری شدید داری. خدا رو شکر 53258zu2qvp1d9v
نقل قول: سلام داداش یک مطلب کوتاهی بهت خاطر نشان میکنم چون میدونم میدونی ولی گاهی فراموش میشه ,
ما اینجا دور هم جمع نشدیم که با مسابقه و تشکر و ... ترک کنیم,این مطلب اول
مطلب دوم : چه بخوایم چه نخوایم , مراحل اولیه ترک اجباریه , و ارتکاب به لغزش دست خود ما نیست  وسوسه بیاد سراغمون در یک لحظه کارمون تموم میشه.
مطلب سوم نتیجه ملطب اول و دوم : چون دست خود ما نیست , باید و باید و باید به محض لغزش بیایم تو کانون کمک بخوایم حتی اگر کسی نباشه و باید بچرخیم تو کانون تا از سرمون بپره , اگر هر بار این کارو کنیم مراحل اولیه ترک رو پشت سر گذاشتیم , 
مطلب چهارم : مراحل پایانی درک دست خود ماست هرکس بعد از ترک طولانی دوباره گرفتار شد مطمئمن باشه اگر میخواست گرفتار نمیشد .

پس داداش عاشق این بار اگه حال و هوات خراب شد معطل کنی کار تمومه و این دور باطل ادامه داره.

امیدوارم از این به بعد این مطلب همیشه جلو چشمات باشه.
داداش این چند روزی همون طور که پیش بینی می شد بازم چند بار حالم خراب شد.
ولی احساس کرختی می کنم و می دونم که این اصلا خوب نیست.
کانون خیلی کمک می کنه. فکر می کنم باید بیشتر از کانون استفاده کنم و بیشتر سر بزنم.
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
سلام بچه ها خوبین؟ میبینم که خبری از مجید و همت نیست.. امیدوارم نشکسته باشن و فقط مثه من برنامه هاشون فشرده شده باشه که نتونستن درست حسابی سر بزنن به کانون.
جمعه وسطای اعلام وضعیتم بودم که کلا کار پیش اومد و مجبور شدم برم. بعدم دیگه الان گفتم واقعا زشته دیرتر از این اعلام وضعیت کنم

به نام خدا

اعلام وضعیت هفته دوم مسابقه گروهی: گروه رهروان مهر

وضعیت پاکی: سبز (البته با اغماض) صادقین جان مختار هستی که این هفته رو برای من زرد بزنی. 

برنامه های هفته گذشته:
موسیقی رو تمرین کردم ولی خیلی زیاد نرفتم سراغش و زیاد راضی نیستم
زبان رو خوب خوندم و راضی ام
برنامه خوابم رو تا حدودی درست کردم ولی خب بازم کار داره.
برنامه های هفته آینده:
پیگیری مدرک نرم افزار
تمرین موسیقی
تمرین زبان آلمانی
استارت کار روی پروژه تحقیقاتی
شاید آن نور که از پنجره می آید خداست.
                                                   شاید آن قهقهه ی کودک و آن عطر خوش یاس خداست
شاید آن چشمان تو وقتی نگاهم میکنی
                                                   معجزه، آن لحظه های نابِ عشق، اینها خداست
او سر آغاز من است، جان من است
                                                   در تمام لحظاتم، حامی و حاضر  خداست
دارم از عمق وجودم میفشانم عشق او
                                                   آرزویم بَرِ پردیس، درآن عرشِ خداست
زندگی را زندگی خواهم نمود
                                                   هرچه من دار و ندارم، همه از لطف خداست
 سپاس شده توسط
واقعا هفته ی دوم هم تموم شد؟! 
هیچی نفهمیدم....
 
نه اینکه راحت باشه ها...زود گذشت....خیلی خیلی سخت بود.... امروزم میخواستم سرمو بکوبم به دیوار از شدت اون.... Shy 
صورتم قرمز میشه.... حس میکنم میلم بیش از حده....
خدایا کمک کن....

---
اعلام وضعیت یادم رفت...

درخشنده / هفته ی دوم /سبز....
عاشق / گروه کوچ پرستو ها / هفته ی دوم / زرد


ارزیابی : همه چی داشت عالی پیش می رفت تا این که هفته ی پیش دو شنبه شب زرد شدم.
ساعت ۱۲ شب همچنان داشتم تو نت می چرخیدم و پاورپوینت درست می کردم، اون هم سرچ عکس.
آخه یکی نیست بگه آخه انسان ..... اون وقت شب با خستگی ناشی از یک روز کاری، تنها تو خونه، معلومه که یه عکس بیاد جلوت خراب می کنی.
از اون موقع هم تا الان کلا مغزم قفل کرده بود.

و خب این باعث شد که این هفته ام هم زرد بشه. Hanghead

هدف : تا آخر هفته ان شاء الله به کار هام برسم و توی کانون بیشتر فعالیت کنم.
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
سلام
آقایون رهروان ما چطورن؟
من که عالی. در حد بوندسلیگا.  317
بسیار مصرانه در حال طی مسیر پاکی. با برنامه و مراقبت دائمی.  Khansariha (69)

داداش محمد ما یه دونه باشه.
عاشق جان انشاءالله این بار مردونگی به خرج میدی و قدرت و درایت و جدیت خود واقعی محمد رو نشون میدی.
منتظریم ببینیم چه می کنی.  Khansariha (18)

آقا درخشنده مدیر ورزشکار ما آفرین به تو.  Confetti
خدا رو باید شکر کنیم که میل به این خوبی به ما داد تا به وقتش ازش لذت ببریم.
یه روز همه این تقواپیشگی ها تموم میشه و خاطراتش می مونه.
امیدوارم به زودی زود قسمتت شده اونی که باید.  Khansariha (18)

داداش رضا 
چه قدر خوبه که هر موقع اومدم دیدم که برنامه داری
معلومه که این برنامه داشتن ها آدم رو بی نصیب و بی برکت نمیذاره
امیدوارم همه هفته های پیش روت سبز سبز باشه.  Khansariha (46)

آقا دریفت، آقای اراده ارادت.  303
صادقین ما کو؟  53258zu2qvp1d9v
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明


موضوعات مرتبط با این موضوع...
موضوع / نویسنده
آخرین ارسال


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان