امتیاز موضوع:
  • 18 رأی - میانگین امتیازات: 4.67
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
موضوع بسته شده است 

آرشیو گروه "رهروان پاکی" (گروه آقایان) (غیر فعال)

درخشنده ی عزیز
به نظر من که فشار واقعا طبیعیه، نه به خاطر مسئله ی جنسی.
به خاطر همین گیج بودنت. 53258zu2qvp1d9v
این افکار که خدا دوستم نداره و این ها رو بریز دور که این ها همه القائات شیطانه به نظرم.
به قول همساده سعی کن با نیروی برتر ارتباط بگیری.
خودت رو و تمام منیتت رو بذار کنار و صاف و ساده بشین، در خلوت و باهاش حرف بزن.
می تونی دعای این ماه رو هم زمزمه کنی. فارسیش یا عربیش رو فرقی نمی کنه.
[تصویر:  528954_iirA4czF.jpg]

نقل قول: دیدید بچه کوچولوهایی که مامانشون باهاشون قهر میکنه چقد میرن تو خودشون؟!
اصلا بعد ازینکه یکم فکرام منحرف میشه خودمو توی جایگاهی نمیبینم که بخوام با خدا صحبت کنم...
این ها اصلا درست نیست داداشم، این حرف ها خوب نیستن.
ماها کی باشیم در مقابل خدا، اصلا ذره هم نیستیم.
توی همون دعا اومده، ای کسی عطا می کنی به کسی که از تو نخواهد و اصلا تو را نشناسد.

پس نیازی نیست به خاطر این فشار خودت رو سرزنش کنی.
به جاش سعی کن به خودت راحت بگیری و گیج نزنی. لازم نیست که حتما تا آخر عید تصمیمت رو بگیری.
بعضی چیزی فرصت می خوان تا توی مغز برای آدم حل بشن. می تونی کتاب بخونی و با بچه های سایت و پدر و مادر و مشاور و ... مشورت کنی.
مثلا همین دریفت. خودش یه پا مشاوره انصافا 4chsmu1

نقل قول: گاهی مثل بالا عقل حکم میکنه سخت بگیری،
جدا کردن مسائل هم به عهده عقل سلیمه
واقعا فکر چیز خیلی خوبیه که خداوند به رایگان در اختیار انسان قرار داده.
موافقم داداش.
اصلا یکی از مشکلات خ.ا این هست که مستقیم می زنه به قوه ی عقل.
کلا وقتی شهوت غلبه کنه، عقل ضعیف می شه.
اما توی خ.ا این مضاعف می شه، چرا که شما دائم باید برای خودت توهم ایجاد کنی.
مثل کسی که دائم برای خودش توهم ایجاد کنه که داره غذا می خوره. اما در صورتی که غذایی درکار نیست.
این که سیر نمی شه یه ور داستانه. مغزش از کار می افته.

چه راهکار هایی رو پیشنهاد می دی برای تقویت عقل؟ Khansariha (56)
من می گم اگر کار هایی رو انجام بدیم که شهوت کاهش پیدا کنه کمک می کنه.
مثلا این که روزه بگیریم، یا کتاب های مفید مطالعه کنیم. یا این که بشینیم تعقل کنیم.
موافقی؟
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
داشتم با دریل صحبت می کردم.
در خلال صحبت ها به ایده ای رسیدم.
بچه ها برای عید پیشرو که دو هفته ای تعطیلیم.
معمولا این ایام به تفریح و دید و بازدید و مسافرت و ... می گذره که خیلی هم خوبه.
اما این زمان فرصت خوبی هم برای مطالعه کتاب های غیر درسی مفید هست.

پس بیاین با معرفی کتاب های خوب، به همدیگه کمک کنیم که این عیدی یه استفاده ی درست از زمان ببریم. Khansariha (69)
بسم الله ....
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

آقا من نگاه کردم دیدم هفته ی سوم اعلام وضعیت هنوز نکرده ام. واقعا چرا؟ Gigglesmile

عاشق / گروه کوچ پرستو ها / هفته ی سوم / زرد

واقعا متاسفم که هفته ی سوم هم زرد بودم. vayy

ارزیابی : الحمد لله از هفته ی پیش تا الان، یه چرخش ۱۸۰ درجه ای داشتم.
می دونین یه وقتی می شه آدم دستی می کشه، یه وقتایی هم طول می کشه که آدم حالش سرجاش بیاد.
ولی خب خدا رو شکر، الان که دارم این متن رو می نویسم فکر می کنم که حالم سر جاش اومده.
الان هم می خوام برم یه توبه ی مشتی کنم به درگاه خدا و دیگه دور خ.ا رو خط قرمز بکشم.

برنامه تا آخر هفته :

توجه به نماز، نماز جماعت و نماز شب.
حتما یک بار ورزش کنم و برم کوه یا استخری جایی.
فعالیت بیشتر توی کانون و رهروان

خب هتریک هم کردم، سه پست پشت سر هم Khansariha (13)
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
مرسی عاشق جان ...
اون دعا رو هم خوندم...خیلی حس خوبی داد...
نقل قول: فارسیش یا عربیش رو فرقی نمی کنه.
قشنگ میدونه به چی حساس بودم Gigglesmile
نقل قول: می تونی کتاب بخونی و با بچه های سایت و پدر و مادر و مشاور و ... مشورت کنی.
مثلا همین دریفت. خودش یه پا مشاوره انصافا [تصویر:  4chsmu1.gif] 
کاملا درسته...خودمم دیگه به مشاور و بقیه پناه اوردم وقتی دیدم جواب نمیده فکر کردن...
دریف یه مشاور فوق منطقیه 302
امروز نوبت کیه؟
 سپاس شده توسط
(1396 اسفند 29، 9:32)درخشنده نوشته است: مرسی عاشق جان ...
اون دعا رو هم خوندم...خیلی حس خوبی داد...
نقل قول: فارسیش یا عربیش رو فرقی نمی کنه.
قشنگ میدونه به چی حساس بودم Gigglesmile
1202591pu55lez1va

نفر بعدی آقای اراده هست که باید بهش اطلاع بدم.
احتمالا یه چند روزی باید منتظر باشیم.


نقل قول: پس بیاین با معرفی کتاب های خوب، به همدیگه کمک کنیم که این عیدی یه استفاده ی درست از زمان ببریم. Khansariha (69)
من خودم شروع می کنم به معرفی کتاب.
تصمیم
روی ماه خداوند را ببوس، اثر مصطفی مستور
[تصویر:  %D8%B1%D9%88%DB%8C-%D9%85%D8%A7%D9%87-%D...%D8%B3.jpg]
همون طور که می بینید این کتاب چندین و چند مرتبه تجدید چاپ شده و خیلی تعریفش رو شنیده ام.
می خوام بخونمش.

پدر، عشق، پسر نوشته سید مهدی شجاعی
[تصویر:  9.jpg]

این کتاب رو چندین سال پیش خونده بودم.
در مورد امام حسین و علی اکبر نوشته شده،‌ خیلی کتاب خوبی بوده و پیشنهاد می کنم بخونید.
یک روزه می شه خوند.

این پست و پستهای مشابه روی توی این تاپیک هم قرار می دم. (قاصدک و بقیه توی تاپیک تو بگو چه کتابی بخونم؟ کتاب های خوبی معرفی کرده اند.)

لازم به ذکر است که برای کسایی که توی عید یک کتاب بخونن و اعلام کنن، جوایز ارزنده ای
شامل یک دستگاه خانه، یک دستگاه ماشین، ۱۰۰۰ سکه ی بهار آزادی و چندین و چند اعتبار
به قید قرعه اهدا می شود. 4chsmu1
بشتابید  Gigglesmile
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
(1396 اسفند 28، 19:19)درخشنده نوشته است: مرسی عاشق جان که راهنمایی کرد باید چکار کنم...
ظاهرا امروز باید من بنویسم...
حرف که زیاد دارم... اونقدر زیاد شده که وقتی میخوام توضیح بدم خودم خسته میشم یا اینکه همش ازین شاخش میپرم اون شاخه...
امروز که خیلی نزدیک بود بشکنم.....
اصلا همینکه تا نزدیکش رفتم انرژیمو کم کرده...
میگم من خوب نیستم که تا اینجاهارو میام بعد بیخیال میشم.... هر موردی که میاد اخرش میخواد ذره ایی از اعتماد به نفس رو کم کنه.
تحریک میشی==> تو به درد نمیخوری!
توی درامدت دچار مشکل میشی==>تو هیچی بلد نیستی!
فکرشو کنید یه ادم 2 سال دنبال عشق زندگیش نباشه به خاطر اعتماد به نفسش ...بگه من در حد اون نیستم!
البته الان عمق فاجعه رو فهمیدم و این حرفارو میزنم....
در مورد ازدواج هم توی درد دلا یه چیزایی نوشتم.... اینکه این روزا کلا گیجم نمیدونم چکار کنم.
بعضی از اطرافیام و دوستام میدونن که توی بیمارستان و بعضی جاها پیشمن.از رو رفتارم فهمیدن که علاقه دارم به طرف! 
یا اونا خیلی روانشناس بودن یا من خیلی تابلو بودم!
اون چند نفر میدونن...خونوادم هنوز چیزی نمیدونن...خوده طرف شک کرده چون براش یه چیزایی خریده بودم ....
خیلی خیلی ساده مینویسم که بالاخره به نتیجه برسم....
من 2 ساله که میخوام باهاش ازدواج کنم ولی یه سری مانع توی کار میبینم....یکی سنم هست که 24 ساله
دومی وضعیت مالیه... سه تا کار مختلف بلدم یکیش که همون رشتمه و کارش هم ریخته همه جا با درامد حدود 3 تومن هر شیفت.
پدر هم قول دادن کمک کنن برای شروع...
سربازی هم معافم به احتمال 90-80 درصد....
وضعیت کار کردنم هم مثل تمرین کردنمه... صبح تا نصف شب هم برم مشکلی ندارم...یعنی رفتم که میگم نه اینکه از خودم حرف بزنم
یه توضیحی هم در مورد خونواده ها بدم....
خونواده ی ما مذهبی نیستن ولی خودم هستم...خونواده ی اونا مذهبین و اینو دوس دارم...
طرفم شدیدا سخت گیره در برابر دوستی و این کارا که برام ارزش داره....
هر دو طرف همدیگرو قبول داریم از نظر اخلاقی... چون من اخلاقم سنگینه و اونم همینطور....
اینا یه سری توضیحات خیلی کلی در مورد وضعیت بود....
همش دارم خوبیای ازدواج توی این موقعیت رو با بدیاش مقایسه میکنم.....
عاشق جان هم پیشنهاد کتاب دادن که دارم میخونم ببینم این عید میتونم نتیجه بگیرم که برم جلو بهش بگم یا نه....
------------
وضعیت ترک هم که گفتم... بعد از یک و نیم سال همچنان تحریکات سر جاشونن...(اگه نبودن باید به خودم شک میکردم...) دلم میخواد هرچی بیشتر به 
خدا نزدیک بشم...
ولی این تحریکا منو هی دور میکنه....
مثلا یه فکر بد میاد تو ذهنم میگم خدا ازم ناراحته دیگه نگام نمیکنه...
دیدید بچه کوچولوهایی که مامانشون باهاشون قهر میکنه چقد میرن تو خودشون؟!
اصلا بعد ازینکه یکم فکرام منحرف میشه خودمو توی جایگاهی نمیبینم که بخوام با خدا صحبت کنم...
--------
چقد حرف زدم...
مرسی به خاطر همه ی صلوات ها ...جبران میکنم 302

سلام برادر
یه جای درمورد سن نوشتی که ۲۴ سالته شاید منظورت این بوده برای ازدواج شاید کافی نباشه ولی به نظر من اولا تا دودی سن فقط یک عدده،بعد من نظر دیگه ای دارم:اگر سربازیت تکلیفش یکسره باشه،و بدونی ماهیانه ۳ تومن داری ، سن ۲۴ بنظرم مناسب هم هست، چراکه هرکسی در هر سنی که هست هنوز جا داره بیشتر پخته بشه، و اینکه همین که همین حس و حال ازدواج رو داری همین خودت مهمه چون با افزایش سن این حس کمتر میشه و طرفین سخت گیر تر و مشکل پسندتر و سردتر میشن،بنظر من که سن خوبیه با یک سال نامزدی ۲۵ بری خونه خودت یکی دوسال با هم زندگی کنین بعد صاحب فرزند بشی و ... بنظرم همه چیز سر وقتش انجام شده، یکی مثل من که داره ۳۰ سالش میشه کم کم داره به اصل قضیه ازدواج فکر میکنه،چون برای من  با روحیاتی که دارم بطور نسبی این سن رد شده، من الان بجای ذوق و شوق داشتن زن ، بجای اینکه تو خیابون توجهم به زن و شوهر های جوون معطوف بشه بیشتر به مردهایی توجه میکنم که دست بچه شون رو گرفتن و دیگه اون اشتیاق زن داشتن رو ندارم، و واقعا تمایلی ندارم اقدام به ازدواج کنم،گاهی وقتها فکر میکنم غذای بیرون مگر پرسی چنده ،یک ماهش میشه فلان قدر ... این افکار بیهوده و پوچ به سمتم هجوم میارن چون بی تفاوت شدم،امیدوارم این حس بیخود موقتی باشه،

در مورد مشاوره زندگی :
بهترین مشاوران بنظر من آدم های متاهل دوروبر با شغل های متخلف ان،چه ضرری داره آدم نظر خواهی کنه،
من از سوپرمارکت نظرشو پرسیدم چیزایی گفت که اصلا به فکر آدم نمیرسه،
با یک کسی که بعد از چندین سال طلاق گرفته بود ، صحبت کردم حرفهای بجایی میزد،
با یک کارمند ، و .... اینها کوله باری از تجربه ان که میتونی تو زندگیت به کار ببندی،

در ضمن در انتخاب همسر به خودتم دقت کن،
نگاههای دختر که جنس مخالفه اگر فقط یکم طرف اون چیزی باشه که میخوای بلافاصله یا کم کم جذبت میکنه و فکر میکنی فقط این شخص از آسمون اومده و جز اون کسی نیست، و خود به خود مجذوب میشی،این رو فقط از بیرون گود میشه درک کرد،
در مورد خودت: خیلی چیزای ریز هست که بعد ازدواج خودنمایی میکنه،اولش زندگی با عشق شروع میشه ولی بعدش که عادی بشه توقعاتی داری که اگر برآورده نشه یا خلافش جاری باشه مشکل ساز میشه؛
من خودمو مثال میزنم:
من آدمی هستم که حوصله خرید کردن ندارم ،مگر اینکه از قبلش بدونم چی نیازه،حوصله ندارم برم تو فروشگاه بچرخم پنیر و ماست و ... بخرم ،من اینجوری دوست دارم طرف بره خرید کنه بعد من برم دنبالش،یا حتی اگر جلو فروشگاه باشم حاضر نیستم تو برم و تو ماشین یا بیرون منتظر میشم،خب وقتی طرفم کسی باشه اونم اهل خرید نباشه اینجا به مشکل میخوریم و باید یکی به دو کنیم،
یا من دوست دارم خونه همیشه مرتب باشه، من دوست دارم وسایل اضافی تو خونه نباشه ، از خرید بیجا و الکی وسیله اضافه کردن بدم میاد،مثلا الکی طرف بره ظرف و ظروف اضافی و ... غیره خرید کنه که بچینه تو دکوری... دوست ندارم طرف مقابل لباساشو بریزه رو تخت یا لبه مبل بذاره ، و بی نظم باشه،
من تمایلی ندارم زیاد شام برم بیرون ،نه بخاطر هزینش بلکه خوشم نمیاد،
من دوست ندارم طرف مقابلم اهل خواب باشه،برای من کسی که تا ساعت ۱۰ صبح بخوابه قابل تحمل نیست،
من نمیخوام طرف مقابلم آدم بی هنری باشه و بزرگترین هنرش زیرو رو کردن اینترنت باشه،
من از بوی مواد آرایشی بدم میاد و از آرایش زیاد خوشم نمیاد حالت تهوع میگیرم،اگر من کسی رو قبول کردم مهم نیست آرایش برای من به صورت داشته باشه اون جایی که مجبوره مثل مهمونیو و ... صلاح با خودش ولی برای من نیاز نیست،
اینها رو گفتم دوست ندارم در موردش جواب پس بدم یا قضاوت بشم فقط خواستم بدونی (اگر نمیدونستی) چقدر مسائل ریز هست که هرکدوم اگر قبلش صحبت نشه میتونه براحتی بحث های کوچک بوجود بیاره و اختلاف های بعدش، من بعد ۳۰ سال که شخصیتم شکل گرفته شاید بتونم خودمو تا حدودی با شرایط وفق بدم و کنار بیام ولی من عوض نمیشم،شای. بگم اشکال نداره منم میام تو فروشگاه که تنها نباشی باهم خرید کنیم ولی همیشه من اینجورجاها نیستم ولی اگر بخوای میام و تنهات نمیذارم،
آدم با گذشت و صبوری ام ولی این خصوصیات اخلاقی منه که باید قبلش صحبت بشه ،من دوران مجردی چه زمان دانشگاه چه زمان کار زیاد گذروندم و میدونم اینها مشکل ساز میشه حتی دوستی داشتم اینقدر به نظرم اهمیت میداد که من که خودم اینقدر برام نظرم مهمه نمیتونستم با اخلاق اون کنار بیام،
امیدوارم برات مفید باشه.
 سپاس شده توسط
(1396 اسفند 29، 0:31)عاشق فاطمه زهرا نوشته است: درخشنده ی عزیز
به نظر من که فشار واقعا طبیعیه، نه به خاطر مسئله ی جنسی.
به خاطر همین گیج بودنت. 53258zu2qvp1d9v
این افکار که خدا دوستم نداره و این ها رو بریز دور که این ها همه القائات شیطانه به نظرم.
به قول همساده سعی کن با نیروی برتر ارتباط بگیری.
خودت رو و تمام منیتت رو بذار کنار و صاف و ساده بشین، در خلوت و باهاش حرف بزن.
می تونی دعای این ماه رو هم زمزمه کنی. فارسیش یا عربیش رو فرقی نمی کنه.
[تصویر:  528954_iirA4czF.jpg]

نقل قول: دیدید بچه کوچولوهایی که مامانشون باهاشون قهر میکنه چقد میرن تو خودشون؟!
اصلا بعد ازینکه یکم فکرام منحرف میشه خودمو توی جایگاهی نمیبینم که بخوام با خدا صحبت کنم...
این ها اصلا درست نیست داداشم، این حرف ها خوب نیستن.
ماها کی باشیم در مقابل خدا، اصلا ذره هم نیستیم.
توی همون دعا اومده، ای کسی عطا می کنی به کسی که از تو نخواهد و اصلا تو را نشناسد.

پس نیازی نیست به خاطر این فشار خودت رو سرزنش کنی.
به جاش سعی کن به خودت راحت بگیری و گیج نزنی. لازم نیست که حتما تا آخر عید تصمیمت رو بگیری.
بعضی چیزی فرصت می خوان تا توی مغز برای آدم حل بشن. می تونی کتاب بخونی و با بچه های سایت و پدر و مادر و مشاور و ... مشورت کنی.
مثلا همین دریفت. خودش یه پا مشاوره انصافا 4chsmu1

نقل قول: گاهی مثل بالا عقل حکم میکنه سخت بگیری،
جدا کردن مسائل هم به عهده عقل سلیمه
واقعا فکر چیز خیلی خوبیه که خداوند به رایگان در اختیار انسان قرار داده.
موافقم داداش.
اصلا یکی از مشکلات خ.ا این هست که مستقیم می زنه به قوه ی عقل.
کلا وقتی شهوت غلبه کنه، عقل ضعیف می شه.
اما توی خ.ا این مضاعف می شه، چرا که شما دائم باید برای خودت توهم ایجاد کنی.
مثل کسی که دائم برای خودش توهم ایجاد کنه که داره غذا می خوره. اما در صورتی که غذایی درکار نیست.
این که سیر نمی شه یه ور داستانه. مغزش از کار می افته.

چه راهکار هایی رو پیشنهاد می دی برای تقویت عقل؟ Khansariha (56)
من می گم اگر کار هایی رو انجام بدیم که شهوت کاهش پیدا کنه کمک می کنه.
مثلا این که روزه بگیریم، یا کتاب های مفید مطالعه کنیم. یا این که بشینیم تعقل کنیم.
موافقی؟


سلام برادر این خودارضایی قوه عقل رو از کار میندازه 
بنطرم بهترین چیز قبل از هرچیز اقدام جدی و زوری به ترکه،
بنظر من همونطور که قبلا هم گفتم این کار در مراحل اولیه جز با زور کنار گذاشته نمیشه، در مراحل آخر هم جز با اراده به هیچ روش دیگه آدم دوباره مبتلا نمیشه،
پس هرجور شده با هر روشی و حتی زوری اقدام عملی برای ترک انجام بدیم،کم کم عقل و تفکر خودش میاد وسط بعد که کمی گذشت میشه این روالی که برای ترک درنظر گرفتیم رو با روزه و کتاب و هرچیزی که برای شخص مناسب باشه ، این روال رو ریشه هاشو تقویت کنیم تا بتونیم ادامه مسیر رو طی کنیم،و یادمون باشه که با هربار لغزش تمام زحمات خودمون رو هیچ میکنیم،مغز کلام رو گفتم توخودت تا تهش بخون.
این خودارضایی لعنتی بدترین چیزیه که من تو عمرم باهاش مواجه شدم،
با باتلاق هیچ فرقی نداره تا زمانی که آدم داخلش باشه با دست و پا زدن ِ بیشتر ، بیشتر داخل لجن ها میره، مگر اینکه با احتیاط و حساب شده کم کم خارج بشی و این باتلاق تا اتمام زندگی با ما هست چون از مسیر باتلاقی عبور کردیم ولی اگر تا آخر زندگی حواسمون رو جمع کنیم میشه براحتی هرچه بیشتر و بیشتر از این باتلاق دور شد
 سپاس شده توسط
(1397 فروردين 1، 12:14)drift نوشته است: سلام برادر
یه جای درمورد سن نوشتی که ۲۴ سالته شاید منظورت این بوده برای ازدواج شاید کافی نباشه ولی به نظر من اولا تا دودی سن فقط یک عدده،بعد من نظر دیگه ای دارم:اگر سربازیت تکلیفش یکسره باشه،و بدونی ماهیانه ۳ تومن داری ، سن ۲۴ بنظرم مناسب هم هست، چراکه هرکسی در هر سنی که هست هنوز جا داره بیشتر پخته بشه، و اینکه همین که همین حس و حال ازدواج رو داری همین خودت مهمه چون با افزایش سن این حس کمتر میشه و طرفین سخت گیر تر و مشکل پسندتر و سردتر میشن،بنظر من که سن خوبیه با یک سال نامزدی ۲۵ بری خونه خودت یکی دوسال با هم زندگی کنین بعد صاحب فرزند بشی و ... بنظرم همه چیز سر وقتش انجام شده، یکی مثل من که داره ۳۰ سالش میشه کم کم داره به اصل قضیه ازدواج فکر میکنه،چون برای من  با روحیاتی که دارم بطور نسبی این سن رد شده، من الان بجای ذوق و شوق داشتن زن ، بجای اینکه تو خیابون توجهم به زن و شوهر های جوون معطوف بشه بیشتر به مردهایی توجه میکنم که دست بچه شون رو گرفتن و دیگه اون اشتیاق زن داشتن رو ندارم، و واقعا تمایلی ندارم اقدام به ازدواج کنم،گاهی وقتها فکر میکنم غذای بیرون مگر پرسی چنده ،یک ماهش میشه فلان قدر ... این افکار بیهوده و پوچ به سمتم هجوم میارن چون بی تفاوت شدم،امیدوارم این حس بیخود موقتی باشه،

در مورد مشاوره زندگی :
بهترین مشاوران بنظر من آدم های متاهل دوروبر با شغل های متخلف ان،چه ضرری داره آدم نظر خواهی کنه،
من از سوپرمارکت نظرشو پرسیدم چیزایی گفت که اصلا به فکر آدم نمیرسه،
با یک کسی که بعد از چندین سال طلاق گرفته بود ، صحبت کردم حرفهای بجایی میزد،
با یک کارمند ، و .... اینها کوله باری از تجربه ان که میتونی تو زندگیت به کار ببندی،

در ضمن در انتخاب همسر به خودتم دقت کن،
نگاههای دختر که جنس مخالفه اگر فقط یکم طرف اون چیزی باشه که میخوای بلافاصله یا کم کم جذبت میکنه و فکر میکنی فقط این شخص از آسمون اومده و جز اون کسی نیست، و خود به خود مجذوب میشی،این رو فقط از بیرون گود میشه درک کرد،
در مورد خودت: خیلی چیزای ریز هست که بعد ازدواج خودنمایی میکنه،اولش زندگی با عشق شروع میشه ولی بعدش که عادی بشه توقعاتی داری که اگر برآورده نشه یا خلافش جاری باشه مشکل ساز میشه؛
من خودمو مثال میزنم:
من آدمی هستم که حوصله خرید کردن ندارم ،مگر اینکه از قبلش بدونم چی نیازه،حوصله ندارم برم تو فروشگاه بچرخم پنیر و ماست و ... بخرم ،من اینجوری دوست دارم طرف بره خرید کنه بعد من برم دنبالش،یا حتی اگر جلو فروشگاه باشم حاضر نیستم تو برم و تو ماشین یا بیرون منتظر میشم،خب وقتی طرفم کسی باشه اونم اهل خرید نباشه اینجا به مشکل میخوریم و باید یکی به دو کنیم،
یا من دوست دارم خونه همیشه مرتب باشه، من دوست دارم وسایل اضافی تو خونه نباشه ، از خرید بیجا و الکی وسیله اضافه کردن بدم میاد،مثلا الکی طرف بره ظرف و ظروف اضافی و ... غیره خرید کنه که بچینه تو دکوری... دوست ندارم طرف مقابل لباساشو بریزه رو تخت یا لبه مبل بذاره ، و بی نظم باشه،
من تمایلی ندارم زیاد شام برم بیرون ،نه بخاطر هزینش بلکه خوشم نمیاد،
من دوست ندارم طرف مقابلم اهل خواب باشه،برای من کسی که تا ساعت ۱۰ صبح بخوابه قابل تحمل نیست،
من نمیخوام طرف مقابلم آدم بی هنری باشه و بزرگترین هنرش زیرو رو کردن اینترنت باشه،
من از بوی مواد آرایشی بدم میاد و از آرایش زیاد خوشم نمیاد حالت تهوع میگیرم،اگر من کسی رو قبول کردم مهم نیست آرایش برای من به صورت داشته باشه اون جایی که مجبوره مثل مهمونیو و ... صلاح با خودش ولی برای من نیاز نیست،
اینها رو گفتم دوست ندارم در موردش جواب پس بدم یا قضاوت بشم فقط خواستم بدونی (اگر نمیدونستی) چقدر مسائل ریز هست که هرکدوم اگر قبلش صحبت نشه میتونه براحتی بحث های کوچک بوجود بیاره و اختلاف های بعدش، من بعد ۳۰ سال که شخصیتم شکل گرفته شاید بتونم خودمو تا حدودی با شرایط وفق بدم و کنار بیام ولی من عوض نمیشم،شای. بگم اشکال نداره منم میام تو فروشگاه که تنها نباشی باهم خرید کنیم ولی همیشه من اینجورجاها نیستم ولی اگر بخوای میام و تنهات نمیذارم،
آدم با گذشت و صبوری ام ولی این خصوصیات اخلاقی منه که باید قبلش صحبت بشه ،من دوران مجردی چه زمان دانشگاه چه زمان کار زیاد گذروندم و میدونم اینها مشکل ساز میشه حتی دوستی داشتم اینقدر به نظرم اهمیت میداد که من که خودم اینقدر برام نظرم مهمه نمیتونستم با اخلاق اون کنار بیام،
امیدوارم برات مفید باشه.


سلام عزیزم...
مرسی که اینقد وقت گذاشتی...
اول اینکه باورم نمیشه این همون دریفته Gigglesmileخیلی عوض شده....خیلی بزرگتر ...موفق تر....
----
دیدم کسایی که 30 سالشون شده و میگن حسمون کم شده... اولش فکر میکردم فقط احساسشون اینو میگه....ولی میبینم خیلی تعدادشون زیاد شده.....
اگه از الان شروع کنم تقریبا روی 25-26 سالگی میتونیم زندگی رو شروع کنیم...
اکثر متاهل های اطرافم مینالن از ازدواج! همین خیلی سردم میکنه....

در مورد شناخت خودم و طرف مقابلم کتابایی که عاشق معرفی کرده بود به اضافه ی چنتای دیگه خوندم خیلی کامل توضیح داده بود...

مثالت از خودت خیلی خوب بود...کاملا متوجه شدم...

این دید منطقیه ماست که باعث میشه فردا به مشکل نخوریم...احساسات فقط تا زمانی چشمارو میتونن ببندن....
 سپاس شده توسط
سلام 
قربونت عزیز
باید بگم من تا قبل از اینکه با این خانم آشنا بشم اصلا به ازدواج فکر نمیکردم
بعد برای اینکه اونو مال خودم کنم به ازدواج فکر کردم
یکی دو روز نبود که میدیدمش
یکسال بود که میدیدمش،
بعدش اصلا به هیچ کدوم از مسائل بالا اصلا فکر نکرده بودم ، خیلی با نگاه سطحی جلو میرفتم،چون علاقه چشمامو بسته بود،
بعد که اون کشید عقب من شوکه شدم ورضاکی میدونه نزدیک ۸۰ روز بهم ریخته بودم و نمیتونستم تمرکز کنم،کارام همه عقب افتاد،برنامه هام به هم ریخت،تو این مدت خیلی مقاله خوندم ومشاوره آنلاین گرفتم تا یکم تونستم خودمو جمع کنم و بعد تازه فهمیدم که قضیه چیه،
جالبه بدونی من سال۸۵ با یک خانمی و یاهو مسنجر آشنا شدم و رفتم دیدمش اون متولد۶۲ بود،بعد از مدت کمی قطع ارتباط کرد و رفت و منم فکر کردم دیگه تموم شد ، هیچ کس نمیتونه مثل اون باشه برام،
گذشت و گذشت و گذشت تا عید سال ۹۶ بود یا شایدم ۹۵ رفتیم خونه اقوام و دختری داشتن که من خیلی چشممو گرفت، دوسال از من کوچکتر و بزنیم به تخته ظاهر خوب ، فکر کردم چقدر مورد خوبیه کاش وضعم خوب بود جلو میرفتم،یعد مامانم چند روز بعد گفت بیا بریم اینو برات بگیریم،بعد همون عید خونه اقوام همه میگفتن خیلی خوبه برو جلو عمه هامم میگفتن،عمه دیگرم میگفت اگر سنش از پسرم بیشتر نبود من خودم میگفرتمش،خلاصه من رفتم تو فکرشو نگران بودم یه وقت عروس نشه ، گفتم دیگه تموم شد هیچکی به دلم نمیشینه، تا اینکه این همکارمونو دیدم که اولش ازش خوشم نمیومد که رفته رفته با حرکاتش و ابرو بالا پایین انداختن و ناز کردن بهش ناخواسته دل بستگی پیدا کردم و گفتم تمومه دیگه کسی مثل این پیدا نمیشه،که وقتی خودش یک دفعه کشید عقب من شوکه شدم و ضربه خوردم و به این جا رسیدم، خداراشکر میکنم بابت این تجربه که الان خیلی حواسم جمع هست و ... من آدم هوس بازی نبودم یا دنبال مسائل جنسی نبودم من فقط هدفم ازدواج بود ولی میبینی که جذابیت های جنس مخالف کاری میکنه آدم ناخواسته دل میبنده و باز کردن چشم تو اون شرایط کار بسیار بسیار دشواریه،
در مورد نالش افراد ببین دردشون چیه،هرکس حرف درستی زد ازش درس بگیر اگر حرف بیربط زد بهش توجه نکن،
کلا تو این کشور همه نالان ان،طرف ۳ تا خونه خریده رفته زیر قسط میناله،خب نکن و ننال،نمیگه که ۳ تا خونه دارم،میناله میگه قسط دارم،
دقت کنی خیلی از افراد بجای اینکه علت بدبختی خودشونو ببین چیه،در توجیه خودشون ، بدبختی دیگران رو توجیه میکنن،مثلا طرف بازارش خرابه،اخلاق بد خودش و مشتری روندنش خودشو نمیبینه،کیفیت پایین کار خودشو نمیبینه بعد خودشو توجیه میکنه بازار همه هم صنفیهاش خرابه،
چقدر از جمله بازار خرابه بدم میاد.

انشالله با دید باز و با استفاده از تجربه بزرگترها مثل پدر و مادر بهترین اینتخاب زندگیتو رقم بزن و با توکل به خدا مسیر زندگی رو ادامه بده.
 سپاس شده توسط
چقد تجربه و بالا پایین...
منم قبول دارم همیشه موقعیت های خوب هستن.... شما بار دهمتونه ولی من بار دوم.......
ولی من همچنان به موقعیت خودم نگاه میکنم...به بقیه هم نگاه میکنم...
بهترین دوستم زمانی که میخواست ازدواج کنه سیگاری شده بود و بعضی وقتا مواد....
موقع ازدواجش همرو گذاشت کنار و توی بدنسازی کلی پیشرفت کرد...ازدواجشون بهم خورد دوباره افتاده به جون سیگار....
میدونم با اختیار خودش اینکارو کرده...ولی اگه بقیه یه مقدار بیشتر همراهیش میکردن الان وضعیتش این نبود...
اینم از خوبیای ازدواج ! Gigglesmile
منم که حس میکنم یه کوچولو چشامو بستم... البته خیلی منطقی فکر کردم تا الان که اومدم اینجا کمک میخوام...چون پدر 40 سال باهام اختلاف سنی دارن که حرف 
همدیگرو خوب نمیفهمیم...باهم خوبیم ولی اون دنیاش متفاوته ...
خیلی لطف کردید....این تجربه ها یه دنیا ارزش دارن....
302
 سپاس شده توسط
نقل قول: سلام برادر این خودارضایی قوه عقل رو از کار میندازه 
بنطرم بهترین چیز قبل از هرچیز اقدام جدی و زوری به ترکه،
بنظر من همونطور که قبلا هم گفتم این کار در مراحل اولیه جز با زور کنار گذاشته نمیشه، در مراحل آخر هم جز با اراده به هیچ روش دیگه آدم دوباره مبتلا نمیشه،
پس هرجور شده با هر روشی و حتی زوری اقدام عملی برای ترک انجام بدیم،کم کم عقل و تفکر خودش میاد وسط بعد که کمی گذشت میشه این روالی که برای ترک درنظر گرفتیم رو با روزه و کتاب و هرچیزی که برای شخص مناسب باشه ، این روال رو ریشه هاشو تقویت کنیم تا بتونیم ادامه مسیر رو طی کنیم،و یادمون باشه که با هربار لغزش تمام زحمات خودمون رو هیچ میکنیم،مغز کلام رو گفتم توخودت تا تهش بخون.
این خودارضایی لعنتی بدترین چیزیه که من تو عمرم باهاش مواجه شدم،
با باتلاق هیچ فرقی نداره تا زمانی که آدم داخلش باشه با دست و پا زدن ِ بیشتر ، بیشتر داخل لجن ها میره، مگر اینکه با احتیاط و حساب شده کم کم خارج بشی و این باتلاق تا اتمام زندگی با ما هست چون از مسیر باتلاقی عبور کردیم ولی اگر تا آخر زندگی حواسمون رو جمع کنیم میشه براحتی هرچه بیشتر و بیشتر از این باتلاق دور شد
باهات کاملا موافقم داداش.
اما یه مشکلی هست.
دفعه ی قبلی که ترک رو شروع کردم، همون روزهای اول که تصمیم گرفتم خیلی احساس خوبی داشتم و به خودم مسلط بودم.
و فکر می کردم که کارهام روی عقل شده. اما هرچی که زمان گذشت، احساس کردم که دارم سائیده می شم.
و اون انگیزه ی من کم و کم تر می شد.
جوری که بعد از دو ماه با دیدن یک عکس گرفتار شدم.
فکر می کنم که از همین شروع کار باید به فکر باشیم که هر چی زمان می گذره بیشتر کارهامون روی عقل باشه.

مثال باتلاق عالی بود....
من فکر می کنم این مشارکت ها که آدم می کنه، کمک می کنه تا آدم به خودشناسی برسه.
مثلا پست های دریفت رو که می خونم، ظاهرش این هست که دریفت داره تجربیاتش رو می گه، اما این باعث می شه که دریفت فکر کنه به تجربیاتش و دنبال علت و معلول بگرده و این باعث رشد خودش هم میشه.
احساسم رو گفتم، شاید درست نباشه.
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
سلام بار دهم که نیست همون چندباری که گفتمه،
انشالله که بهترین اتفاق رقم بخوره،

عاشق جان خوبیش اینه مایی که داریم باهم صحبت میکنیم هردو از داخل گود صحبت میکنیم و حرف هم رو خوب میفهمیم،
من بنا به تجربه میگم،
مثلا ماه رمضان سال ۹۵ بود تصمیم به ترک جدی گرفتم،دیگه همه چیز رو محدود کردم ، یک شب پای کامپیوتر مشغول کار ودم صدای بدی از تو کولر میومد(زمانی که خونه تنها داشتم) بلند شدم رفتم بالای پشت بام که ببینم این صدا چیه تو کولر پیچیده رفته اعصابم رو به هم ریخته ، از بالای پشت بام یک دفعه نگاهم افتاد تو آپارتمان روبرویی و صحنه بدی دیدم ، دیگه مغزم قفل کرده بود،وقتی اومدم پایین مغزم کار نمیکرد،همه چیز به هم ریخت، اینقدر فشار اومد که کار دستم داد،ولی نتیجه چی شد؟ هرچی رشته بودم پنبه شد، باز روز از نو ، روزی از نو،حالا اگر همونجا هرجور شده بود به زور و هر ضربی بود اینو رد میکردم اون موقع بجای ضربه خوردن قوی تر میشدم و در مواجه با موارد بعدی با صرف انرژی کمتری میتونستم ردشون کنم تا به ترک برسه، اینجا واقعا دیگه مغز کار نمیکنه ، فکر میکنی همونجا آدم با خودش نمیگه اگر اینکارو بکنی زحمتات هیچ میشه؟ حتما آدم با خودش اینو میگه ولی جوابی دریافت نمیشه و آدم مثل ربات کاری که نباید بکننه رو میکنه،
پس من نظرم اینه آدم یک برنامه ای داشته باشه برای خودش، عقلانی بره جلو ، و برای مواقع اضطراری هم برنامه ویژه داشته باشه،
مثلا وقع تحریک شدید ، بزن بیرون و راه برو حتی اگر پروژه ای دستته و عقب میفته، حتی اگر مثلا داری ویندوز نصب میکنی بزار نصفه بمونه و ... فقط بزن بیرون تا حالت به روال عادی برگرده و شب فقط برگرد بخواب و هیچ کاری نکن،فردا روز جدیدیه حالت متفاوته ، اگر برنامه یک روز عقب افتاد ، اگر گرفتار میشدی ۷ روز عقب میفتادی، پس همون بهتر که یک روز عقب بیفته و ظرف یک روز جدید جمع بشه.
فکر میکنم این برنامه خیلی خوب جواب بده.
همیشه در روی یک پاشنه نمیچرخه،روزهای خوب هم میان تلافی این روزهای سخت در میاد...

اون خط اخرتو موافقم،یک جور یادآوری به خودمم هست و یک جور آنالیز موقعیت هم هست.
 سپاس شده توسط
خیلی دوس دارم این تحلیلارو... اینقد خوب یادت مونده خاطرات بد رو...
یادمه بعد از شکست همیشه منطقم میومد سر جاش! خیلی دیر میشد هر بار....
مثلا یه روزایی استرس برای یه کاری داشتم که سریع تمومش کنم... کلی به خودم فشار میاوردم تحریک هم میشدم بعد از یکم مقاومت میشکستم! 
بعدش منطقم میومد روی کار میگفت :
درخشنده به جهنم که کارت مونده! میمردی یه ذره به خودت میرسیدی و از خودت مراقبت میکردی؟ کارت مهمتر بود یا خدا؟
ای کاش قبل از شکستن این افکار میومد سراغم....
 سپاس شده توسط
سلام به همه عزیزا و فعالین کانون که طی دو روزی که سر نزدم، خیلی پست گذاشتین و حسابی شلوغش کردین.

داستان منو رضا(دریفت)  شبیه هم بوده البته به جز اینکه رضا تعداد بیشتری از موارد ازدواج براش پیش اومده
اون روزایی که منو رضا با هم صحبت میکردیم راجب این قضایا، خب من در جریان همکارش و احساس رضا بودم. خودمم همزمان احساسم درگیر کسی بود ولی خب اون شخص، توی فاز ازدواج نبود و حس میکردم که بیشتر هنوز توی دنیای خاص خودش غوطه ور بود و به فکر آینده نبود. خلاصه این موضوع آزار میداد منو ولی خب همون بحثی که گفتین عقل و تفکر و منطق با وجود عشق، کنار میره، همون در مورد منم شد.

خلاصه یه جورایی داستان منو رضا شبیه هم بود و سعی میکردیم به هم پیشنهادایی بدیم. راجب حرفای خودم که نمیدونم چقدر تاثیر گذار بود ولی حرفای رضا که خیلی روی باز شدن چشم من اثر داشت. حالا این هیچی. 
اما من تجربیات قبلم خیلی سیاه بود. طوری که حتی بیخ گوشم، خطر اعتیاد به رابطه نامشروع بود. اون 10 بار بدتر از خودارضاییه به نظرم.
یه زمانی بود که دوستی داشتم و کم کم بدون اینکه فکر بکنم، بهش ابراز علاقه کردم(که هنوزم راجب اون کار احساس شدیدِ پشیمونی دارم) چون احساس یه نفر رو بخاطر هوس داشتم به فنا میدادم. میدونستم اگه بهش ابراز علاقه کنم، اوکی میده که همینم شد.
چند وقتی با هم و با دوستاش چهار پنجتایی میرفتیم بیرون که من همون موقع فهمیدم چقدر از این جمعای دختر پسری بدم میاد و تحمل ناپذیرن برام.
چند باری با هم بیرون رفتیم دوتایی و من فهمیدم چقدر بدم میاد از اینکه دارم به اعتماد اون آدم بیگناه خیانت میکنم برای هوسم.
خلاصه که کم کم نمیدونم چی شد( ترجیح میدم بگم یه جور معجزه بود) که من فاصله گرفتم بدون هیچ رابطه و هیچ کاری. اون شخص هم از همه جا بیخبر، اعتراض میکرد و میگفت چرا اینجوری شدی و اینچیزا.
خلاصه برا اینکه درونِ زشت منو متوجه نشه، انتظارایی (که خیلیاش بیجا بودن و مال زمان نامزدی به بعد بودن) پیش کشیدم و ارتباط رو قطع کردم. اما هنوزم بعضی وقتا از دوستای مشترکمون میشنوم که حال منو پرسیده. ولی من بخاطر بی اعتمادی ای که به خودم دارم( و البته بخاطر اون انتظاراتِ بعضاً بیش از حد) به خودم اجازه نمیدم که دوباره برمو دوستی رو برقرار کنم. 
نمیدونم چطور شد ولی خداروشکر میکنم که این فاصله رو گرفتم، از دور به خودم و نیتِ زشتم نگاه کردم و خداروشکر میکنم که مسیر درست رو خدا جلوی پام گذاشت، کمک کرد ببینم و به اون راه قدم بذارم.
از اون به بعد شد که تصمیم گرفتم خ.ا رو کنار بذارم (همون 11 اردیبهشت که جوین شدم به ktark) چون به وضوح داشت منو تبدیل به یه شهوت ران میکرد.
خداروشکر میکنم به خاطر این چیزی که الان هستم ولی حاضرم تاوان اون کارمو بدم.
شاید آن نور که از پنجره می آید خداست.
                                                   شاید آن قهقهه ی کودک و آن عطر خوش یاس خداست
شاید آن چشمان تو وقتی نگاهم میکنی
                                                   معجزه، آن لحظه های نابِ عشق، اینها خداست
او سر آغاز من است، جان من است
                                                   در تمام لحظاتم، حامی و حاضر  خداست
دارم از عمق وجودم میفشانم عشق او
                                                   آرزویم بَرِ پردیس، درآن عرشِ خداست
زندگی را زندگی خواهم نمود
                                                   هرچه من دار و ندارم، همه از لطف خداست
 سپاس شده توسط
(1397 فروردين 2، 13:58)rezaKy نوشته است: سلام به همه عزیزا و فعالین کانون که طی دو روزی که سر نزدم، خیلی پست گذاشتین و حسابی شلوغش کردین.

داستان منو رضا(دریفت)  شبیه هم بوده البته به جز اینکه رضا تعداد بیشتری از موارد ازدواج براش پیش اومده
اون روزایی که منو رضا با هم صحبت میکردیم راجب این قضایا، خب من در جریان همکارش و احساس رضا بودم. خودمم همزمان احساسم درگیر کسی بود ولی خب اون شخص، توی فاز ازدواج نبود و حس میکردم که بیشتر هنوز توی دنیای خاص خودش غوطه ور بود و به فکر آینده نبود. خلاصه این موضوع آزار میداد منو ولی خب همون بحثی که گفتین عقل و تفکر و منطق با وجود عشق، کنار میره، همون در مورد منم شد.

خلاصه یه جورایی داستان منو رضا شبیه هم بود و سعی میکردیم به هم پیشنهادایی بدیم. راجب حرفای خودم که نمیدونم چقدر تاثیر گذار بود ولی حرفای رضا که خیلی روی باز شدن چشم من اثر داشت. حالا این هیچی. 
اما من تجربیات قبلم خیلی سیاه بود. طوری که حتی بیخ گوشم، خطر اعتیاد به رابطه نامشروع بود. اون 10 بار بدتر از خودارضاییه به نظرم.
یه زمانی بود که دوستی داشتم و کم کم بدون اینکه فکر بکنم، بهش ابراز علاقه کردم(که هنوزم راجب اون کار احساس شدیدِ پشیمونی دارم) چون احساس یه نفر رو بخاطر هوس داشتم به فنا میدادم. میدونستم اگه بهش ابراز علاقه کنم، اوکی میده که همینم شد.
چند وقتی با هم و با دوستاش چهار پنجتایی میرفتیم بیرون که من همون موقع فهمیدم چقدر از این جمعای دختر پسری بدم میاد و تحمل ناپذیرن برام.
چند باری با هم بیرون رفتیم دوتایی و من فهمیدم چقدر بدم میاد از اینکه دارم به اعتماد اون آدم بیگناه خیانت میکنم برای هوسم.
خلاصه که کم کم نمیدونم چی شد( ترجیح میدم بگم یه جور معجزه بود) که من فاصله گرفتم بدون هیچ رابطه و هیچ کاری. اون شخص هم از همه جا بیخبر، اعتراض میکرد و میگفت چرا اینجوری شدی و اینچیزا.
خلاصه برا اینکه درونِ زشت منو متوجه نشه، انتظارایی (که خیلیاش بیجا بودن و مال زمان نامزدی به بعد بودن) پیش کشیدم و ارتباط رو قطع کردم. اما هنوزم بعضی وقتا از دوستای مشترکمون میشنوم که حال منو پرسیده. ولی من بخاطر بی اعتمادی ای که به خودم دارم( و البته بخاطر اون انتظاراتِ بعضاً بیش از حد) به خودم اجازه نمیدم که دوباره برمو دوستی رو برقرار کنم. 
نمیدونم چطور شد ولی خداروشکر میکنم که این فاصله رو گرفتم، از دور به خودم و نیتِ زشتم نگاه کردم و خداروشکر میکنم که مسیر درست رو خدا جلوی پام گذاشت، کمک کرد ببینم و به اون راه قدم بذارم.
از اون به بعد شد که تصمیم گرفتم خ.ا رو کنار بذارم (همون 11 اردیبهشت که جوین شدم به ktark) چون به وضوح داشت منو تبدیل به یه شهوت ران میکرد.
خداروشکر میکنم به خاطر این چیزی که الان هستم ولی حاضرم تاوان اون کارمو بدم.
در مورد اون جمله ی آخرت، همساده همیشه می گفت که الان اولیت اول ما رسیدن به حالت هوشیاری.
بعضی وقت ها شهوت از طریق هایی که فکرش رو نمی کنی وارد می شه.
«طرف گناه داره،‌ باهاش رابطه برقرار کنم به قصد این که جبران کنم، باهاش رابطه برقرار کنم و از دلش دربیارم و دوباره رابطه رو قطع می کنم، فقط یه اس بدم و عذرخواهی کنم، خدا نمی بخشه من رو که دلش رو شکوندم، الان حالم خوب شده و به حالت هوشیاری رسیده ام و می خوام جبران کنم براش و ...»
به نظر من ایجاد رابطه ی دوباره، هم به ضرر طرف مقابل هست، هم به ضرر خودت.
نه تنها این ارتباط به سمت جبران کردن نمی ره، بیشتر و بیشتر به سمت گناه و نارضایتی خدا می ره. 53258zu2qvp1d9v 
پس بهتره که از خود خداوند کمک بگیری و صادقانه بهش بگی که خداوندا من اگر ضرر زدم به کسی و دل کسی رو شکوندم، خودت یه جوری جبرانش کن، چون که از توان من خارجه...
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط

موضوعات مرتبط با این موضوع...
موضوع / نویسنده
آخرین ارسال


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 7 مهمان