1398 شهريور 10، 22:00
من حاضر
--
کامو جان کجایی؟ امیدوارم حالت خوب باشه.
--
آقا علی خوش اومدی ؛ ماشاالله به شما
--
عاشق جان درست همینه؛ اولویت اول پاکی؛ پاکی باشه بقیه هم کم کم بدست میاد ان شا الله.
--
این حاضری من ؛ بقیه دوستان هم حاضری بزنن.
امروز تو جمعی (فامیلی) بودم، که 4 یا 5 سال پیش هم تو همین جمع با هم بودیم. خیلی وقت بود این جمع تشکیل نشده بود ، امروز یه مجلسی باعث شد با همینا جمع بشیم و بعدش بیرون هم بریم.
اون موقع که کوچیک تر بودم گهگاهی قلیون میکشیدم. با همین نفرات گاهی جمع میشدیم همین طوری واسه گذرندون وقت باهاشون میرفتم کافه ای و یه قلیونی هم میکشیدیم.
امروز که همه دور هم بودیم همشون سیگار کشیدن (خدا رو شکر فکر کنم تنها چیزی که با وجود موقعیت ها، واقعاً بهش نه گفتم سیگار هست)؛ همین فقط نبود، بعدش دیدم سیگاری بار کردن، و در کنار هم خوش و خرم لذت بردن.
فکر میکنم اونا هم مثه من مسیر خیلی اشتباهی رو انتخاب کردن؛ اونا تو به چی ، منم تو یه چی...
کاری به درست یا غلط بودن کارشون ندارم ولی امروز دلم به حال یکیشون سوخت...
همون 4 5 سال پیش که هممون قلیون کشیدیم اون نکشید. اون موقع تو اون سن که تازه داره جوونی شکل میگیره به همه ی ما نه گفت، با اینکه فامیل بودیم. ولی امروز نه تنها سیگار و سیگاری کشید بلکه تو جیبش سیگار هم دیدم اونم نه یه نخ دو نخ؛ بلکه پاکت...
چی باعث شده که خط قرمزهاش از بین برن...
من خودم چی؟ من چقدر از خط قرمزهام عبور کردم. من چند چندم با خودم؛ من چند گل به خودی زدم.
خدایا کمکمون کن که از خط قرمزهامون عبور نکنیم . کمکمون کن ای خدای مهربان.