1393 مهر 15، 19:46
ناامیدیو تنهایی هی بهت فشار میاره
کاش یه انگیزه ای وجود داشت برای این همه تلاش
باید ادامه داد.....
(1393 مهر 15، 12:30)دریایی نوشته است: دخمل ها کجایییییییییییییییییییییییییییین
یه راهنمایی میخوام دخترونه
من از ابراز علاقه نامزدم معذبم و یه جوری میشم خودتون که میدونید شرایط چطوریه
کلا درگیرم و سریع عصبانی میشم سرش گناه داره بدبخت میخوام یه رابطه پاک رو شروع کنم یه وقتهایی به خودم میگم بزار تمومش کنم هنوز آمادگیش رو ندارم نمیدونم تو کار خودم موندم
البته به جایی رسیدم که انگار برام فرقی نداره باکی ازدواج کنم یا اصلا ازدواج کنم یا نه
(1393 مهر 18، 22:07)دریایی نوشته است: دخترها حالم خوش نیست!
باهیشکی نمیتونم حرف بزنم جز اینجا
کم کم داشتم به ازدواج فکر میکردم به عوض شدن زندگی که سر مسائل پوچ همه چیز بهم ریخت
یه وقتهایی یکی رو خیلی دوست داری از عمق وجود و بهش نمیرسی
بعد سعی میکنی با کسی باشی که اون خیلی دوست داره!
وقتی این هم نمیشه دیگه هیچ حسی برات نمیمونه شاید هرگز ازدواج نکردم!خستم خیلی خسته
اینجا کسی حتی به روی خودش نمیاره که شاید حال من بده انگار همه چیز از اول نبوده خستم از اینکه به خاطر بقیه سکوت کردم و هیچ کس نفهمید انگار من وجود نداره!
شاید باید تو قسمت درد و دل مینوشتم اما اینجا راحتترم....